عروج بانوی حماسه‌نگار

«مریم کاظم‌زاده» عکاس و خبرنگار دفاع مقدس به همسر شهیدش پیوست

عروج بانوی حماسه‌نگار

مثل همه خبرهای درگذشت، کوتاه بود و ناگهانی؛ «مریم کاظم‌زاده آسمانی شد».

خبرنگار عکاس دوران دفاع مقدس و همسر شهید اصغر وصالی که در 65 سالگی به دلیل ابتلا به سرطان، دار فانی را وداع گفت از معدود عکاسان زن دفاع مقدس بود که آرشیوی ماندگار از جنگ و درگیری‌های غرب کشور داشت.
 او در سال‌های ۵۵ و ۵۶ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و همان زمان دوره‌های گزارش‌نویسی و عکاسی را در یکی از کالج‌ها آموخت. 
با شروع تحولات و جوشش انقلاب، بهمن ماه ۵۷ به ایران بازگشت و حرفه خبرنگاری را در نخستین روزهای ورودش به روزنامه «انقلاب اسلامی» ‌با عکاسی شروع کرد.
 به خاطر زن بودنش در میان زنان فعال در مناطق جنگی غرب کشور حضور داشت و با نمایش عکس‌هایی از فعالیت زنان در پشت جبهه‌ها، نمایی کمتر دیده شده از حضور زنان در جنگ را به تصویر کشید. 

خالق یک گنجینه تصویری ارزشمند
 کاظم‌زاده با آغاز غائله کردستان به عنوان عکاس و خبرنگار به منطقه گیلانغرب رفت تا از حماسه گروه دستمال سرخ‌ھا گزارش بگیرد. گروه دستمال سرخ‌ها که نیروهای تحت امر اصغر وصالی بودند با جانفشانی در جبهه‌های غرب کشور، خاطره‌ای ماندگار از فداکاری و ایثار را از خود به جا گذاشتند. آن‌ها به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن‌هایشان به «گروه دستمال سرخ‌ها» شهرت داشتند. با آغاز درگیری‌ھای شھرستان مریوان، از آنجا که شھید چمران، حامی ‌و مشوق این خبرنگار و عکاس جوان زن بود، کاظم‌زاده در ھمان جا ماند. او اول مھرماه به ھمراه ھمسرش (شهید اصغر وصالی) به سرپل‌ذھاب رفت و در آنجا علاوه بر عکاسی، در بھداری نیز مشغول به کار شد. روز عاشورای سال ١٣۵٩ اصغر وصالی، فرمانده محور سرپل‌ذھاب و گروه دستمال سرخ‌ھا به شھادت رسید. کاظم‌زاده عکاسی جنگی را تا سال ۶۲ ادامه داد و بسیاری از عکس‌های او از دفاع مقدس با گذشت بیش از سه دهه از این واقعه تاریخی هنوز در جایی نمایش داده نشده است. آرشیو عکس‌های او گنجینه ارزشمندی از یک دوران تاریخی با روایتی زنانه از جنگ است که چه در زمان انتشارشان و چه پس از آن، توانسته و می‌تواند اثرگذار و جریان‌ساز باشد. او راوی ایستادگی و صبوری زنان کشورمان شانه به شانه مردان در روزهای سخت مقاومت بود.

 می‌گفتیم خوبیم ولی نبودیم
مریم کاظم‌زاده علاوه بر ثبت قاب‌هایی ماندگار از پشت خط مقدم، عکس‌هایی به یاد ماندنی از شهید چمران هم در آرشیوش داشت. او که در سال 58 و درگیری‌های کردستان، خبرنگار سرویس شهرستان‌های روزنامه «انقلاب اسلامی» بود توانست با رهبران احزاب کومله و دموکرات کردستان دیدار و مصاحبه کند. دوربین او در بحبوحه درگیری های کردستان اوایل پیروزی انقلاب و سال‌های جنگ تحمیلی، عکس‌های ماندگاری را برای تاریخ ثبت کرده است. علاوه بر عکس‌هایی که در کتاب «عکاسان جنگ» توسط بنیاد روایت فتح به چاپ رسیده، صفحه اینستاگرام مریم کاظم‌زاده هم که شامل گلچینی از عکس‌ها و روایت‌هایش از آن دوران بود، پنجره‌ای مجازی را رو به مخاطبانش گشود. او درباره اینکه به عنوان یک عکاس زن در شرایط جنگی چه تجربیاتی بدست آورده، گفته بود: «زن‌ها در جنگ خیلی آسیب‌پذیرتر هستند. از میزان آسیبی که پس از جنگ دیدیم همین‌که وقتی دوستانی را که در جنگ حاضر بودند می‌بینم، از نزدیک شاهد آسیب‌های روحی‌شان هستم. وقتی با هم تماس می‌گرفتیم همه می‌گفتیم خوبیم ولی می‌دانستیم حال همه ما خیلی بد است. ما پس از جنگ، آسیب‌های روحی جدی دیدیم و حال هیچ‌کدام ما بهتر از دیگری نبود چون شاهد صحنه‌هایی بودیم که تحلمش برای کمتر کسی آسان است».

 کوتاه اما شیرین
ماجرای نخستین برخورد و ازدواج مریم کاظم‌زاده با اصغر وصالی هم که مواجهه‌ای تند و تلخ بود شنیدنی است. او ماجرای ازدواجش با فرمانده دستمال سرخ‌ها را چنین نقل کرده است: «پس از غائله پاوه از روزنامه «انقلاب اسلامی» مأموریت یافتم با دکتر چمران در این باره مصاحبه کنم. ایشان را در مریوان دیدم و به من گفتند پیش از من با اصغر وصالی صحبت کن. این بار دومی‌ بود که اصغر وصالی را می‌دیدم. با دوربینم سراغ او رفتم ولی برخورد تندی با من داشت. 
به من گفت: مگر خبرنگار نیستی؟ گفتم: چرا. گفت: چرا در ماجرای پاوه نبودی؟ گفتم: انتظار داشتی می‌بودم؟ گفت: اگر خبرنگار هستی باید می‌بودی؟ حالا هم برو تهران و هرچه دلت خواست بنویس مثل همه آن پشت میزنشین‌ها، هرچه دوست‌داشتی بنویس. این برخورد اصغر وصالی موجب شد مصاحبه‌ای انجام نشود. به پادگان مریوان برگشتم و غروب می‌خواستم با دکتر چمران صحبت کنم. وقتی پرسید با وصالی صحبت کردی، گفتم رفتم و اصغر وصالی نبود. فردا صبح که گروه وصالی می‌خواستند برای شناسایی به منطقه بروند، دکتر چمران به ایشان گفت: این خبرنگار با تو به مناطق شناسایی می‌آید. در برخوردهای بعدی هم تنش‌های کوچکی با او داشتم اما گروهی که با اصغر وصالی بودند، خیلی بامحبت بودند بنابراین سعی کردم همراهی من با گروه شناسایی خیلی تنش‌زا نشود. پس از این ماجرا، در کنار گروه دستمال سرخ‌ها بودم و حتی گاهی به خواسته شهید وصالی خبر شهادت برخی از اعضای گروه را به خانواده‌هایشان می‌دادم. مدتی پس از حضورم در کردستان، وصالی روبه‌رویم ایستاد و پس از کمی‌ مکث گفت: «با من زندگی می‌کنی؟» کمی ‌از او فرصت خواستم  تا فکر کنم. با هم صحبت کردیم تا هر دو طرف کارمان را ادامه دهیم. هر دو شرایط یکدیگر را پذیرفتیم و وصلت صورت گرفت. زندگی مشترک ما از بهمن ۵۸ آغاز شد. اصغر خیلی به مرد ایده‌آل من نزدیک بود. پس از ازدواج پای حرف‌هایمان ماند. زندگی ما کوتاه اما شیرین بود.

​​​​​​​خبرنگار:  زهره کهندل


برچسب ها :
ارسال دیدگاه