خدا برایت جبران میکند
رقیه توسلی
جمعه است. جمعهای خوشرنگ و آفتاب زده. پلک باز و بسته میکنم و هنوز کنده نشدهام از دنیای خواب که میفهمم خانم نظافتچی آمده و باز شُرشُر آب پارکینگ به راه است. خوابآلود یاد هفته صرفهجویی آب میافتم و یادداشتی که دوست دارم روی زمین نماند.
پشت پنجره آقای ضایعات بَر توی بلندگویش اعلام وجود که میکند، انگار کسی با چکش میکوبد به ملاجم. باورم نمی شود پوشه «پسران خیابان چهاردهم» را فراموش کرده باشم. یکماهی میشود یادداشت نیمه کاره ای درباره آینده کودکان کار نوشتم و گفتم تکمیلش بماند سر فرصت که پاک یادم رفت.
سر ظهر از قل قل قورمه جاافتاده
می رسم به صورت خانم کارآفرین. خانمی که کلی همت کرد و از کوی دخانیات، سبزی پاککنیاش را رونق داد و رساند به سولهای توی شهرک صنعتی. آن وقت دست خیلی از زنان کم بنیه محلهشان را گرفت و بُرد سر کاری که بیمه دارد.
دلم می خواهد سرم استراحت کند و یک جمعه پی موضوعی نرود. اما
نمی شود. انگار وقتی کارِ دست، نوشتن باشد قصهات معمولی نیست. شغلت معمولی نیست. باید شیرفهم باشی کارمند نیستی و توفیر داری با بقیه کارکنان رسمی و ساعتی و شیفتی. انگار سربازی. انگار در ید قدرت تو نیست با یک آخ آخ ساده از کنار زلزله افغانستان بگذری، از کنار نوسان طلا، ماسک نزدن، تحلیل جام جهانی، ارقام تور هوایی، گرانی اجاره بها و وضعیت شلوغ نانواییها. یکجورهایی خستگی و کوفتگی هم معنا ندارد انگار.
جمعه است. کسی توی سرم نشسته پشت لپ تاپ و زده به روح و جان ماجرایی. صدای تق تق پیاپی بلند است. می نویسم و همزمان به جمعه فکر
می کنم که نه فقط برای من که برای جناب ضایعات بَر و خانم نظافتچی هم تعطیل نیست.
سنجاق
لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفساً اِلا وُسعَها : خداوند هر کسی را به اندازه توانایی و ظرفیت او تکلیف نموده است. (بقره/ 286)
پشت پنجره آقای ضایعات بَر توی بلندگویش اعلام وجود که میکند، انگار کسی با چکش میکوبد به ملاجم. باورم نمی شود پوشه «پسران خیابان چهاردهم» را فراموش کرده باشم. یکماهی میشود یادداشت نیمه کاره ای درباره آینده کودکان کار نوشتم و گفتم تکمیلش بماند سر فرصت که پاک یادم رفت.
سر ظهر از قل قل قورمه جاافتاده
می رسم به صورت خانم کارآفرین. خانمی که کلی همت کرد و از کوی دخانیات، سبزی پاککنیاش را رونق داد و رساند به سولهای توی شهرک صنعتی. آن وقت دست خیلی از زنان کم بنیه محلهشان را گرفت و بُرد سر کاری که بیمه دارد.
دلم می خواهد سرم استراحت کند و یک جمعه پی موضوعی نرود. اما
نمی شود. انگار وقتی کارِ دست، نوشتن باشد قصهات معمولی نیست. شغلت معمولی نیست. باید شیرفهم باشی کارمند نیستی و توفیر داری با بقیه کارکنان رسمی و ساعتی و شیفتی. انگار سربازی. انگار در ید قدرت تو نیست با یک آخ آخ ساده از کنار زلزله افغانستان بگذری، از کنار نوسان طلا، ماسک نزدن، تحلیل جام جهانی، ارقام تور هوایی، گرانی اجاره بها و وضعیت شلوغ نانواییها. یکجورهایی خستگی و کوفتگی هم معنا ندارد انگار.
جمعه است. کسی توی سرم نشسته پشت لپ تاپ و زده به روح و جان ماجرایی. صدای تق تق پیاپی بلند است. می نویسم و همزمان به جمعه فکر
می کنم که نه فقط برای من که برای جناب ضایعات بَر و خانم نظافتچی هم تعطیل نیست.
سنجاق
لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفساً اِلا وُسعَها : خداوند هر کسی را به اندازه توانایی و ظرفیت او تکلیف نموده است. (بقره/ 286)
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
نهاد وقف و دولت؛ از مطالبهگری تا تعامل
-
روایت یک روز مخصوص
-
ابزار سعادت یا شقاوت
-
خدا برایت جبران میکند
-
سهم ایرانیان از برکات هجرت ثامنالحجج (ع)
-
چرا سنگفرشهای صحن انقلاب عوض شد؟
-
رمز موفقیت و فراگیری سرود «سلام فرمانده»
-
حوزه علمیه امام جماعت تربیت نمیکند
-
تفاهمنامهای برای ایجاد اشتغال
-
بوسهای که شیطان بر پیشانی پارچهفروش زد!