علامه به روایت شاگردش

خاطراتی از سیدعبدالعزیز طباطبایی معروف به محقق یزدی که از شاگردان صاحب الغدیر بود

علامه به روایت شاگردش

به دلیل علاقه‌اش به کتاب‌شناسی و بررسی و احیای میراث کهن شیعه، در نجف از دو شخصیت مشهور، آقا بزرگ تهرانی و علامه امینی تأثیر پذیرفت.

وقتی علامه امینی کتابخانه امیرالمؤمنین(ع) را تأسیس کرد، در آنجا به تحقیق و تدوین فهرست کتابخانه پرداخت و همین امر سبب انس و ارتباط مداومش با علامه عبدالحسین امینی شد. 
سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی شهرت‌یافته به محققِ طباطبایی، محقق و کتاب‌شناس برجسته ایرانی، یکی از فعال‌ترین محققان حوزه متون کهن در احیای آثار شیعی بود. او به بسیاری از کتابخانه‌های جهان در آسیا و اروپا و آمریکا سفر و نسخه‌های خطی بسیاری را شناسایی نمود. یک سال پیش از انقلاب اسلامی در ایران، به علت فشارهای رژیم عراق به ایرانی‌ها، به میهن آبا و اجدادی خویش آمد و در جوار نگین شهر قم، حرم حضرت معصومه(س) تا زمان رحلت اقامت گزید.
آنچه می‌خوانید گزیده خاطرات او از عبدالحسین امینی نجفی مشهور به علامه امینی، از مراجع بنام شیعه و نویسنده کتاب دایرةالمعارفی الغدیر است. محقق طباطبایی که همه، او را برجسته‌ترین شاگرد علامه امینی می‌دانند در گفت‌وگویی که در سال‌های پایانی حیاتش با صدای جمهوری اسلامی انجام داده، بخشی از خاطراتش از صاحب الغدیر را روایت کرده است. گزیده این نکات و خاطرات که نخستین بار در سال 1375 و در یادنامه آن مرحوم با نام «المحقق الطباطبائي في ذكراه السنويّة الأولی» منتشر شده را در ادامه می‌خوانید. 

مبارزه با وهابیت، از تبریز تا نجف
مرحوم علامه امينی شهداء الفضيلة را در تبريز تأليف كرد و فرستاد نجف و مرحوم آقای اردوبادی در غياب ايشان آن را چاپ كردند. به مولا أميرالمؤمنين(ع) و حقانيت مذهب شيعه عشق می‏ورزيد. نمی‏توانست تحمل كند صدمه‏ای، اشكالی و يا مبارزه‏ای شود. در همان تاريخی كه ايشان در تبريز بود، وهابی‏ها در تبريز ايادی‏ای داشته و فعاليت می‏كردند و برای تبليغات ضدمذهب و ضد شيعه، جلسه‏هايی داشتند و ايشان از همان وقت با آن‌ها مبارزه می‏كرد. ادامه فعاليت‏های ايشان بالاخره منجر به مسافرت به نجف اشرف برای هميشه شد. از وقتی هم كه‏از تبريز درآمد ديگر هيچ وقت به تبريز بازنگشت، حتی برای مسافرت. ضديت وهابی‏ها فقط با ماست، با شيعه، نه به يهودی‏ها كار دارند و نه به مسيحی‏ها، تمام قوايشان را در همه جهانِ گسترده برای ضديت با ما و برای مبارزه با ما بسيج كرده‏اند. اين مبارزات از همان تاريخ كه عرض كردم در تبريز هم بوده و ايشان از همان تاريخ با اين معنا مبارزه می‏كرده كه منجر به مسافرت ايشان شد.

می‌گفت: «ديگر مذهب ما طاپو شد»
ايشان می‏فرمودند در سفری كه به هند و سوريه تشريف بردند و كتابخانه‏های آنجا را ديدند، 18 ساعت (در شبانه‌روز) كار می‏كردند و يادداشت برمی‏داشتند كه الان اين يادداشت‏ها در دو جلد به نام ثمرات الأسفار موجود است كه اميد دارم ان‌شاءالله به‌زودی چاپ شود. آنجا می‏فرمودند: «ديگر مذهب ما طاپو شد»، به اصطلاحِ عراق يعنی سندِ مالكيت داريم كه ثابت می‏كند به استناد احاديث پيغمبر و سنت رسول‌الله(ص) و مآخذ و منابع اهل سنت، آنچه ما می‏گوييم درست است.

11 جلد کتاب، یک دانه ایراد ندارد!
نكته‏ای درباره ادبياتِ الغدير وجود دارد؛  كتاب‏های مرحوم شيخ محمدرضا مظفر كه از اساتيد معروف نجف و صاحب كتابِ أحلام اليقظة بودند هم چاپ شده است مانند منطق مظفر و اصول مظفر. ايشان می‏فرمودند: «من تعجب می‏كنم شيخ محمدحسين كاشف الغطاء كه آبا و اجدادی عرب بود و سرآمدِ ادبای عربِ عصرِ خودش بود و آن قلم زيبا و شيوا و معروف را دارد، وقتی كتاب كوچكی‏نوشت به نام اصل الشيعة وأصولها، هفت اشكالِ ادبی به ايشان كرده‏اند كه در چاپ‏های بعدی مطرح است وعلامه امينی كه از تبريز به نجف آمده و هنوز هم لهجه‏اش ايرانی و تبريزی است، 11 جلد به آن ضخامت نوشته، يک‌دانه ايراد ندارد».

تمام کتابخانه را مطالعه کرد و یادداشت برداشت!
هم از مرحوم آقای امينی شنيدم و هم از مدير كتابخانه شوشتری‏ها؛ آقای امينی می‏فرمودند: «من می‏رفتم كتابخانه حسينيه شوشتری‏ها مطالعه می‏كردم. بعد ديدم اين مقدار وقتی كه برای مراجعه برای خواننده‏ها تعيين شده، مثلاً از صبح تا ظهر، كافی نيست. با متصدی آن كتابخانه قرار گذاشتيم من بروم آنجا 24 ساعت باشم و در را بر من ببندد. يک مقدار نان با خودم می‏بردم و وقتی كتابخانه تعطيل می‏شد، در را می‏بست و من می‏ماندم، چون تصميم گرفته بودم تمامِ كتاب‏ها را مطالعه كنم و يادداشت بردارم. ماندم و همين كار را ادامه دادم تا همه را مطالعه كردم و يادداشت برداشتم». تصادفاً متصدى همان كتابخانه هم يک وقتی به مناسبتی همين مطلب را گفت: «آقای امينی آمد و قرار گذاشته بود من در را به روی او ببندم، ايشان 24 ساعت اينجا باشد و تمام كتابخانه را مطالعه كرد و يادداشت برداشت».

«من تا حالا 20 هزار كتاب مطالعه كرده‏ام»
مرحوم كاشف الغطاء يک وقتی از ايشان به من گله می‏كرد و می‏فرمود: «آقای امينی آمد و از كتابخانه ما استفاده كرد، كتابخانه ما را ريز ريز كرد (تعبير ايشان اين بود كتاب‏های ما را ريز ريز كرد) ولی وقتی الغدير را چاپ كرد، يک نسخه برای كتابخانه ما نفرستاد!». از خود آقای امينی باز شنيدم درباره كتابخانه شخصىِ مرحوم شيخ محمدرضا فرج‌الله كه‏ كتاب هم در الغدير دارد با عنوان الغدير في الإسلام كه در نجف چاپ شده است، هر نوعِ منابع و مآخذ را ايشان دارد و ايشان می‏رفت آنجا، كتابخانه شخصی شيخ محمدرضا فرج‌الله و استفاده می‏كرد و يادداشت برمی‏داشت. زمانی از ايشان شنيدم در آن وقت‏ها می‏فرمودند: «من تا حالا 20 هزار كتاب مطالعه كرده‏ام».

«اين الغدير، ما را از انسانيت انداخت»
علاوه بر اين [کار یادداشت‌برداری و نسخه‌برداری از کتب] به كارهای عبادی خودشان می‏رسيدند و به مستحبات، قرائت قرآن، زيارت ائمه و... می‏پرداختند. ايشان مكرر می‏فرمودند: «اين الغدير، ما را از انسانيت انداخت»، يعنی از ديد و بازديد و آن چيزهايی كه در ميان دوستانشان متعارف است محروم بودند و جایی نمی‏رفتند و به اين شكل اعتزال می‏كردند و از اين دلیل، از اين قسمت‏ها كم می‏كردند.

اهمیت بازبینی با توجه به انتشار کتاب‌های جدید 
تازه بعد از اينكه در سال‌های اخير تعداد زيادی كتاب چاپ می‏شد و می‏آمد، ايشان (علامه امینی) مكرر می‏فرمودند: «بايد مطالعه كتاب را از سر گرفت، كتاب‏های جديد كه ‏آمده». 

کار سازمانی یک‌نفره!
خوب در نظر دارم مرحوم آيت‌الله‌العظمی ميرزا عبدالهادی شيرازی(ره) در تقريظی كه بر الغدير نوشته‏اند، نكته جالبی را تذكر داده‏اند. فرمودند: «اگر ايشان در ميان ما در نجف نبود و در ديدگاه و منظرِ خودمان نبود، الغدير كه از چاپ بيرون می‏آمد، فكر می‏كرديم كارِ گروهی است، كار يک سازمانی است، كار يک نفر نمی‏تواند باشد! و ايشان به تنهايی كار يک گروه و سازمان را كرده است».

ما ارباب داریم
بعد از جنگ... كاغذ كوپنی بود و تهيه كاغذ خيلی سخت شد. ايشان فرمودند: «من برای تهيه كاغذ به بغداد رفتم و در حرم با مرحوم شيخ محمدرضا مظفر ملاقات كردم، به من گفت: برای چه آمدی؟ گفتم: برای كاغذ. گفت: چقدر كاغذ می‏خواهی؟ گفتم: 300 بند. ايشان فرمود: من با همه روابطم 15 بند كاغذ می‏خواهم برای السقيفة -ايشان می‏خواست السقيفة را چاپ كند- و الان يک ماه است كه دارم دوندگی می‏كنم و هنوز دستم به جايی نرسيده است!»
ايشان (مرحوم علامه) فرمودند: «من فردا می‏روم. ما ارباب داريم». علامه فرمودند: «من رفتم مركزِ اين كار. مسئولِ آنجا از من پرسيد: چقدر كاغذ می‏خواهی؟ گفتم: 300 بند. گفت اينجا تحويل می‏گيری يا به نجف بفرستيم؟ گفتم: اگر به نجف بفرستيد كه خيلی بهتر است. من آدرس چاپخانه را دادم و پولش را پرداختم و بيرون آمدم. بعد به آن آقا اعتراض شده بود كه چطور 300 بند كاغذ يكجا دادی؟! او گفته بود: اين آقا وقتی جلو من قرار گرفت و می‏آمد، به من حالتی دست داد كه اگر هر چه كاغذ می‏خواست من بايستی می‏دادم و ايشان 300 بند خواست و من هم 300 بند دادم».

نسخه بهتر و کامل‌تر
يک كتابخانه‏ای را كه اسم نمی‏برم - چون‏ايشان با بی‏توجهی به كتاب، مطالعه می‏كردند. بعضی‏ها خيلی مقيد بودند كه كتاب چگونه بايد باز شود و رعايت شود و... و ایشان آن رعايت لازم را نمی‏كردند- عذر می‏خواستند و آقای امينی را برای مطالعه نمی‏پذيرفتند. بعد ايشان فرمودند: «يک كتابی آنجا بود كه من احتياج داشتم و راهی هم نداشتم. به مسئول كتابخانه گفتم و ايشان اول نپذيرفت. از ناراحتی به حرم مشرف شدم، عرض كردم: آقا اميرالمؤمنين! شما مظلوم بوديد، حالا هم مظلوم هستيد. حتی شيعه‏های شما هم به شما ظلم می‏كنند! من در خدمت شما هستم، می‏خواهم كاری كنم به من كمک نمی‏كنند، همكاری نمی‏كنند. به دلم افتاد بروم به كربلا. از حرم بيرون آمدم، سوار ماشين شدم و رفتم كربلا - ايشان به مشاهد مشرفه كه وارد می‏شدند اول به حرم می‏رفتند بعد جاهای ديگر- از ماشين پياده شدم رفتم حرم. يكی از منبری‏های كربلا بغل دست من نشسته بود، بعد از سلام نماز گفت: آقای امينی، من چند كتاب دارم كه فعلاً مورد نیاز من نيست. شما بيایيد منزل ما ببينيد اگر به درد شما می‏خورد هر كدامش را كه لازم داشتيد، ببريد. از حرم بيرون آمديم، رفتيم منزل ايشان، كتاب‌ها را آورد. اول كتابی را كه برداشتم ديدم همان كتابی است كه من می‏خواستم و آن آقا نپذيرفت! خطی بود، نسخه بهتر و كامل‏تری بود!  چند كتاب دیگر هم ديدم مورد استفاده من قرار می‏گيرد؛ از ايشان اجازه‏گرفتم و به منزل آوردم و پس از استفاده برگرداندم».

شاید لازم شود!
چيز عجيبی كه خودم شاهد بودم اين بود كه يک روز بنده و آقای سيد مهدی‏ خِرسان كه از دوستانِ فاضل ما در نجف بود، بر ايشان وارد شديم. ايشان فرمودند: «لعب [فلان] بِالقِمار؛ فلان كتاب صفحه چند. من يادداشت دارم ولی نصش را می‏خواهم، خود عبارات را می‏خواهم و پيش همان آقاست- كه نمی‏توانست برود كتابخانه‏اش- صفحه‏اش مشخص است، چاپش هم مشخص است. يكی از شماها برويد و عين عبارت را بنويسيد و برای من بياوريد». آقای سيد مهدی ملتزم شد اين كار را بكند. بعد از دو روز فاصله، يا شايد يک روز، رفتم خدمتشان ديدم خود كتاب روی ميز ايشان است. عرض كردم: «اين آقای سيد مهدی خرسان خود كتاب را برای شما آورد؟» فرمودند: «نه، شيخ أسد حيدر، مؤلفِ الإمام الصادق عليه السلام والمذاهب الأربعة ديروز آمد منزل ما و اين كتاب دستش بود و گفت اين باشد خدمت شما شايد لازم شود». شيخ اسد حيدر همان كتابی را كه ايشان احتياج داشت برده بود خدمتشان.

آیت‌الله بروجردی گفته بود الغدیر برای ما ضرر داشت!
مرحوم آقای امينی می‏فرمودند: «يک سفر خدمت آيت‌الله بروجردی رفتم، ايشان فرمودند: الغدير شما برای گروهی نفع داشت، برای گروهی ضرر. عرض كردم: شما از كدام قسم هستيد؟ فرمودند: برای من ضرر داشت؛ گروه زيادی در سوريه و لبنان در اثر اين كتاب شيعه شدند و بعضی‏ها پيشنمازِ مسجدی بودند كه از اوقاف‏ ماهانه داشتند يا امثال این‌ها كه كارمند بودند، این‌ها را اخراج كردند. آقای شرف‌الدين به من نامه نوشتند كه این‌ها را اخراج كردند، شما برای این‌ها ماهانه قرار دهيد و ما ماهانه قرار داديم». اين كتاب در همان وقت اين‌قدر اثر داشت.

چرا اين‌قدر در حبّ اهل بيت مبالغه می‏كنيد؟
در سفری كه ايشان به حلب رفته بود و از كتابخانه‏های آنجا استفاده می‏كرد، فرمودند: «كسی از من پرسيد شما چرا اين‌قدر در حبّ اهل بيت مبالغه می‏كنيد؟ ما هم اهل بيت را دوست داريم، شما هم دوست داريد، شما زياده‌روی می‏كنيد» و ايشان با او وارد صحبت شده بود. بعد که از سفر برگشتند، همان مباحثه و مناظره را منظم كردند و مفصل، البته دقيق‏تر و با منابع بيشتری  به صورت‏كتابی درآمد به نام «سيرتنا و سنتنا» که بارها چاپ شده و ترجمه هم شده است.

خودم در اختیار شما هستم
علامه به كتابخانه رامپور در منطقه رامپورهندوستان- كه پادشاه شيعه بود و كتابخانه فنی‏ای داشت- تشريف برده و بر خود ملِک رامپور وارد شده بودند. مدير كتابخانه سلطنتىِ آنجا كسی بود به نام امتياز علی عرشی كه اسناد نهج‌البلاغه را كه چاپ شده نوشته است؛ يک سنى متعصب و خيلی متكبر هم بود. در برخوردِ اول با آقای امينی، با اينكه میهمان آن‌ها بود، برخورد خوبی نداشته و گفت: «حاج آقا رضا (آقازاده ايشان) به من گفت مثل اينجا كارمان به سختی می‏كشد! گفتم: خب، ما هم ارباب داريم». بعد ايشان كتاب‏هايی را كه شماره‏هايش را يادداشت كرده بود، طلبيد. وقتی كتاب‏های خطی را برای ايشان آوردند- خطی‏های كهنه و مهم كه جایی ديگر كمتر هست- ايشان فرمودند: وقتی آوردند من نگاه كردم ديدم اشتباه است، چيز ديگر است، اين كتاب نيست. به علی عرشی گفتم اين مثلاً تفسير سفيان ثوری نيست. او همان‌طور با تبختر گفت: تا حالا كه تفسير سفيان ثوری بوده! من گفتم: خوب از اين به بعد می‏خواهد تفسير سفيان ثوری نباشد! بعد گفت: اگر اشتباه است پس چيست؟ ايشان فرمودند: من مراجعه كردم صحيحش را گفتم. يكی ديگر را آوردند باز اشتباه درآمد. گفتم: آقا اين اشتباه است، اين كتاب نيست. گفت: پس چيست؟ دقت كردم از مشايخ إسنادش فهميدم، گفتم: اين معانی الأخبار كلاباذی است. سوم، چهارم، همين‌طور دنبال هم‏اشتباه درآمد و اين موجب شد او خضوع كند! و امينی را شناخت و تسليم شد. بعد گفتند: به او گفتم: مدتی که كتابخانه برای مردم باز می‏شود چقدر است؟ مثلاً گفت 6 ساعت. گفتم: من از جای دور آمدم و ماندن من در اينجا خيلی محدود است، اين مقدار وقت به درد من نمی‏خورد. او گفت: چقدر وقت می‏خواهی؟ گفتم: 14 ساعت. گفت: اشكال ندارد. من يک نفر را معين می‏كنم از فردا كه شما در بزنيد، در را باز كند و 14 ساعت اينجا تشريف داشته باشيد. گفتند: رفتم منزل و فردای آن روز برگشتم و در زدم ديدم خودش آمد و در را باز كرد. گفتم: خوب است من كسی را كه برای باز كردن معين كرديد بشناسم.
 گفت: آقا خودم هستم در اختیار شما!

خبرنگار: محسن فاطمی‌نژاد

برچسب ها :
ارسال دیدگاه