توبه را نگذار تا وقت دگر

توبه را نگذار تا وقت دگر

رقیه توسلی

 همکارم درددل ‌می‌کند. با حال بد. کلی احساس ندامت دارد. از اینکه میانه خواهر و برادرش را نگرفته و قریب یک سالی می‌شود با هم قهرند. اینکه می‌توانسته میانجیگری کند تا از غرور برادر و لجبازی خواهرش کم شود 
اما نکرده. 
نمی‌دانم چرا با خودم می‌گویم اشکالی ندارد؛ (آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه... حالا دست بجنبان).
راننده تاکسی دارد پشت تلفن اعتراف می‌کند که؛ «مریم» راست میگه. سرد و عصبی‌ام و حوصله خودمم ندارم. مهربون نیستم. هشتم همیشه گرو نُهمه... راست میگه پریروز دستم رو «پویان» بلند شد. نفهمیدم چی شد اما بهش سیلی زدم. دستم ناکار شه الهی.
با خودم می‌گویم آخرین جمله‌ات را کاش کسی برساند به گوش پویان. می‌گویم؛ (آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه...).
شماره‌اش که روی موبایلم می‌افتد، تپش قلب می‌گیرم. دودلم جواب بدهم یا نه. اما کما فی سابق، راه ارتباطی را نمی‌بندم. می‌آید روی خط و سلام کرده و نکرده شروع می‌کند. به ساعتم که نگاه می‌کنم می‌بینم در کوتاه‌ترین زمان ممکن، هشت تا لیچار بارم می‌کند. بددهانی توی خونش است. عیب‌گویی که خودش همیشه به آن‌ها می‌گوید شوخی. می‌بینم اصلاً برایش مهم نیست صدای من را نمی‌شنود، مهم جملات خودش است که توی هوا شناورند و ضربه می‌زنند مثل شمشیر. شوخی‌هایی که زخمشان کاریست. گوشی را از گوشم فاصله می‌دهم و ماسک را برای چند لحظه برمی‌دارم. کلی اووووووف است که از نفسم بیرون می‌ریزد، سر که می‌چرخانم می‌بینم توی ماشینی زن و مردی در حال 
جر و بحث‌اند.
غمگین‌تر از دفعات قبل این بار با خودم می‌گویم (آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه...) و نمی‌دانم چه می‌شود که همان جا فی‌المجلس برای خودم، فامیلم و زن و شوهر در حال جنگی که دیدم، خیلی طلب آرامش می‌کنم.

پی‌نوشت
پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند:
بابُ التّوبَهِ مَفتُوحٌ
درِ توبه همیشه باز است.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه