دست‌ها حرف می‌زنند

دست‌ها حرف می‌زنند

رقیه توسلی

توی «سه‌شنبه بازار» می‌گردم. قصد آمدن و خرید نداشتم، اما مگر می‌شود گذرت بیفتد این حوالی و دلت طاقت بیاورد بازارگردی نکنی. پا کج نکنی سمت این جهان رنگی رنگی. همه چیز تروتازه و خوشبو و قشنگ است.نگاهم جذب خانمی می‌شود که پشت بساط سبزی دارد به کف دست‌هایش نگاه می‌کند. به دست‌های میانسال زمخت شیاردار سیاهش. و عجیب پشت و روی انگشت‌هایش را ورانداز می‌کند.همراهش می‌شوم. مثل روز برایم روشن است که خاطره‌بازی تلخ و شیرین راه انداخته.به سرم می‌زند سبزی سوپ بخرم. از همین‌هایی که این خانوم و دست‌هایش زحمت کشیدند، دسته دسته بسته‌اند.وقت برگشت از بازار، جلو چشمم رژه دست‌هاست. دست جناب سروان، دست مردی که نان گرفته، دست نوجوانی که گاری ضایعات هُل می‌دهد، دست آقای جوشکار در طبقه سوم، دست راننده ماشین حمل گوشت، دست «باباعبدالله» که دور درخت‌ها را وجین کرده، دست همکارم که دارد زونکن روز را می‌گذارد روی میز، دست خانوم آبدارچی که چای پخش می‌کند سر میزها... .در گیرودار قصه دست‌هایم که تلفنم زنگ می‌خورد. نمی‌شود پقی نزنم زیر خنده... آخر همزمانی و تطبیق این تلفن با حال و احوالی که تویش قرار گرفته‌ام محشر است. یک جورهایی انگار خانوم سبزی‌فروش عزیز پشت خط است البته با دستانی قوی‌تر و پاهایی دونده‌تر. ناگفته هم می‌دانم زنگ زننده با پروژه‌های جدید سخت دست و پنجه نرم می‌کند و مشغول خدمت‌رسانی به هفت پشت غریبه است. چون از غیرت و حمیتش باخبرم. جواب می‌دهم. از خیریه تماس گرفته‌اند. خانم علیزاده است. خانمی با دست‌های فوق‌العاده مهربان، نیکوکار و عاشق. خانمی که بانی ساختن خانه‌ها شده، جهیزیه‌ها داده، حامی از کار افتادگان و معلولان در دوردست‌ها بوده. بانویی که فکر کنم می‌شود سال‌های سال از دستانش گفت و شنید. اینکه بی‌ادعا هر روز با آن‌ها وسط میدان سازندگی حاضر است.

پی‌نوشت
پیامبر(ص) : هیچ رزق و روزی بهتر از آن چیزی نیست که انسان با دست خود کسب می‌کند.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه