قصه‌های باب‌الرضا(ع)

هر زائر روایتی دارد و هر تشرف هزار حرف نگفته

قصه‌های باب‌الرضا(ع)

سارا صالحی

« قصه‌های باب ‌الرضا(ع) » روایتی از سه تشرف خاص به حرم امام هشتم(ع) است که در ادامه می‌خوانید.

نفس‌تنگی امیرعلی
هنوز چهار ماه از تولد دوقلوها نگذشته بود که یکیشان دچار تنگی نفس شد و از دنیا رفت. آنجا بود که سیامک اکبری نخستین ‌بار اسم بیماری «سی‌.اِف» به ‌گوشش خورد. پسر دوم هم مشکل تنفسی داشت و پزشکان کرمانشاه امید چندانی به ماندنش نداشتند.
خرج ‌و مخارج درمان امیرعلی زیاد بود. یک راننده مگر چقدر درآمد دارد که هر روز و هر ماه کلی پول خرج قرص و شربت و آمپول بکند؟ پنج سال سخت به خانواده اکبری گذشت. روزهای نزدیک میلاد حضرت رضا(ع) بود که یکی از راننده‌ها خبر آورد گروهی از خدام پرچم حرم آقا را آورده‌اند کرمانشاه. توی شلوغی‌های مسجد «امام رضا(ع)» تا چشم آقای اکبری به بیرق سبز گنبد و گلدسته امام هشتم افتاد، از ته دل آقا را صدا زد و خواست نگاهی به او بیندازد، حاجتی که یک روز نشده جوابش را گرفت. یکی از خیّران شهر کرمانشاه که خانواده اکبری را می‌شناخت زمینه حضور خادمان رضوی در منزل آن‌ها را فراهم کرد و پدر دل‌شکسته، خیلی زودتر از آنکه باور کند، میزبان پرچم و سفیران حرم امام مهربانی‌ها شد. تا آن روز هیچ‌ کدام از اعضای خانواده اکبری به پابوسی امام هشتم مشرف نشده بودند.
به‌ برکت حضور خادمان بارگاه امام رئوف، در همان جلسه، شبكه جوانان رضوی كرمانشاه بخشی از هزینه سفر آن‌ها به مشهد را تقبل کرد و خادمان بارگاه منور رضوی هم برای پذیرایی و اسکان آن‌ها قول مساعدت دادند.
یک سال و 6ماه بعد، در شب میلاد حضرت زینب کبری(س)، آقای اکبری و همسر و فرزندانش مقابل گنبد طلایی امام هشتم بودند و صلوات خاصه حضرت را زمزمه می‌کردند. همان ‌جا بود که آقای اکبری نذر کرد، اگر پسرش شفا پیدا کند، همه زندگی‌اش را می‌گذارد که هزینه‌های درمان یک کودک بیمار دیگر را تأمین کند. آقای اکبری می‌دانست که حضرت این دعایش را هم بی‌پاسخ نمی‌گذارد.

خانواده معمارانی و ۲۳ فرزندشان!
بیشتر بچه‌هایشان زیارت‌اولی بودند. چند تایی هم که در کودکی آمده‌ بودند زیارت چیزی از مشهد و حرم یادشان نبود. با قول مساعدی که یک نفر از خیران برای تأمین هزینه‌های سفر آن‌ها داده بود، قرار شده بود همراه 23 دختر و پسرشان از همدان راهی مشهدالرضا(ع) شوند، اما آن ‌طور که می‌خواستند نشد.سیدعلی معمارانی و همسرش سال‌هاست که در کنار سه دخترشان پدر و مادر بچه‌های خیریه «کیمیای مهر» شهر همدان هستند. در همه این سال‎ها، پیش نیامده بود که آقای معمارانی حرف و عملش دو تا شود؛ بنابراین، بچه‌ها ساک‌های سفرشان را به‌ شوقِ اولین زیارت بسته و منتظر روز حرکت نشسته بودند. پدر نمی‌دانست چطور به بچه‌ها بگوید که دیگر خبری از سفر مشهد نیست. وقتی موضوع را گفت، کسی حتی به روی خودش هم نیاورد که اتفاقی افتاده؛ مبادا دل مهربان پدر ترک بردارد. فقط حسین، تنها پسر معلول ذهنی خیریه، گفت: «ما ۱٠ روز دیگر مشهد هستیم» و معماریانی جواب داد: «ان‌شاءالله. امام رضا(ع) خودش کارها را درست می‌کند. او پدر همه یتیم‌هاست».
هنوز دو روز نگذشته بود که یک خیّر، وقتی ماجرای سفر سامان ‌نیافته بچه‌ها را شنید، همه هزینه‌ها تا مشهد را تقبل کرد. اسکان بچه‌ها هم به ‌لطف حضرت و به همت بنیاد کرامت رضوی همان روز درست شد. پیش‌بینی حسین آقا درست از آب درآمد.

سیلی که آبادانی آورد!
سیل دی‌ماه ۹۸ که خانه و زندگی اهالی روستای «زبرینگ» را مثل خیلی از مناطق استان سیستان و بلوچستان با خود برد، هیچ‌ کس باورش نمی‌شد که از قضا همین بشود وسیله رحمت خدا و سرمنشأ خیرات و برکات برای ساکنان روستایی دورافتاده که فقط ۶۰۰ کیلومتر تا مرکز استان، شهر زاهدان فاصله دارد؛ چه رسد به دیگر شهرهای بزرگ و استان‌ها!
اما پس از وقوع سیل، گروه جهادی «قرارگاه شهید حاج‌قاسم سلیمانی» که از طلاب جوان حوزه علمیه خراسان بودند، وقتی اوضاع نابسامان این روستا را دیدند، دست به کار شدند. حجت‌الاسلام جلال منتظری، مسئول قرارگاه «شهید سلیمانی» با همدلی دوستان جهادگرش و جذب کمک‌های خیران، در حدود یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان سرمایه و تجهیزات را به‌ همراه نیروی متخصص به روستا برد. خرید تراکتور، راه‌اندازی تجهیزات آبیاری قطره‌ای و آماده‌سازی 40 هکتار زمین برای کشت و زرع، تحویل ۹۰رأس دام به اهالی، کاشت هزار نخل در مدت دو سال، ساخت استخر پرورش ماهی و... نتیجه فعالیت این گروه جهادی بود. پس از دو سال تازه نوبت به کار فرهنگی و تبلیغی رسید و چه کاری بهتر از یک سفر زیارتی؟ آن هم در روستایی که کمتر کسی از آنان به پابوس امام رضا(ع) رفته بود. گروه جهادی از طریق ارتباط با نیکوکاران و نیز مدیران حوزه‌های فرهنگی و زیارتی آستان قدس رضوی، زمینه سفر ۱۰۰ نفر از ۸ تا ۸۰ساله‌های آبادی و پذیرایی از آن‌ها را فراهم کردند. یک هفته بعد، اهالی روستا سوار اتوبوس بودند، در جاده دور و درازی که به مشهد می‌رسید.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه