دنده عقب

دنده عقب

رقیه توسلی

 می‌بینم که دنده‌عقب می‌گیرد و می‌کوبد به سمند... دنده یک می‌گذارد و می‌کوبد به 206... دو باری به همین ترتیب جلو و عقب می‌کند تا از پارک دربیاید!
کنجکاو می‌شوم راننده خودرو را ببینم. از همکاران رسانه‌ای‌ست. تازه از سالن مصاحبه آمده‌ایم بیرون. دورادور می‌شناسمش. می‌دانم زیاد با کسی بُر نمی‌خورد و اصولاً غرق کار است و از هر هفته‌اش تقریباً سه چهار گزارش و یادداشت بیرون می‌ریزد و اگر اراده کند کلی سوژه از جیب‌هایش درمی‌آورد و شروع می‌کند به تجزیه و تحلیل و مطالبه‌گری و قلمش هم انصافاً خوب است. 
اما کاش آن روی سکه‌اش را امروز نمی‌دیدم. نمی‌دیدم چطور گردوخاک به پا می‌کند وسط نشست خبری. کاش نمی‌شد آنچه امروز شد. کاش این خانم تا همیشه همان همکار ساعی بُرنخور باقی می‌ماند اما هی، از خود راضی نمی‌گفت من فلانی‌ام، داور آن جشنواره، برگزیده آن رشته، مدیر آن نشریه و استاد آن حیطه، صاحب سبکم! کاش به همکارانش فخر نمی‌فروخت.
چه بگویم! حرفی نمی‌ماند بعضی وقت‌ها، جز اینکه خیلی باید حواسمان جمع باشد دل‌ها از آنچه فکرش را می‌کنیم شکستنی‌ترند.

پی‌نوشت
یادم می‌آید یک بار گزارشی از این همکار خوش‌قلم خواندم درباره احترام به قوانین خرد و کلان. اینکه قانون شهروندی آش خاله‌ست، بخوریم نخوریم پایمان نوشته شده. باید خطوط قرمز زندگی جمعی را بشناسیم. 
به خودم نهیب می‌زنم خطوط قرمز خیلی مهم‌اند! و می‌بینم به شدت دلم پیش موبایلِ جامانده همکاریست که سراسیمه رفت و از خیر مصاحبه گذشت تا آتش دعوا الو نگیرد. پیش همکاری که بی‌تقصیر بود اما رفت و گذاشت بقیه از متانت و کظم غیظش یاد بگیرند... پیش سمند و 206ای که کمی تصادف کرده‌اند.

سنجاق
گلستان سعدی: عالم بی‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی‌عسل.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه