همدم یک زندگی پرهیاهو

همدم یک زندگی پرهیاهو

بتول احمدی

 قبل از این نمی‌دانستم چه کنم و روبه سوی کجا دارم. نمی‌دانستم کجا بروم تا دل ناآرامم را تسکین دهم، تا اینکه خودم را حوالی‌ حرمت یافتم و با عجله خودم را به شما رساندم. خسته‌دل و پریشان حال با خود گفتم بیایم به شما سلامی‌ کنم و عرض ارادتی؛ «سلام بر شما ‌ای اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و عرصه رفت‌وآمد فرشتگان و مرکز فرود آمدن وحی و معدن رحمت و خزانه‌داران بهشت...». آمده‌ام تا سیاهی از چهره، غبار از چشم و زنگار از قلب گنهکارم بردارید پس «ای ولی خدا به درستی که بین من و خدای عزوجل گناهانی است که آن‌ها را جز رضایت شما پاک نمی‌کند، پس به حق خدایی که شما را امین بر راز خود قرار داد و زیر نظر گرفتن زندگی بندگانش را از شما خواست و طاعت خود را به طاعت شما مقرون نمود، هر آینه بخشش گناهانم را از خدا بخواهید و شفیعان من شوید که من فرمانبردار شمایم...». بارها شنیده‌ام حرمتان ملجأ درماندگان است من هم درمانده‌حال در پی پناه آمده‌ام تا کمی، فقط کمی در کنارتان بمانم، بارم را بر زمین گذارم و در گوشتان از خودم و زندگی‌ام زمزمه کنم تا لحظاتی آرام بگیرم، بعد سبکبار و سبکبال به زندگی پر هیاهوی خود برگردم. اما از شما می‌خواهم ای امام معصوم، ای کسی که بر احوالات زائرانتان از دور و نزدیک اشراف دارید مرا تنها نگذارید. من می‌روم اما می‌خواهم همراهم باشید، همدمم باشید، هم‌رفیق و هم‌سایه‌ام باشید تا آرامشم همیشگی باشد. پس آقای من: «وَأَسْتَوْدِعُكَ اللّهَ وَأَسْتَرْعِيكَ و به خدا می‌سپارمت و خواستار توجه و حمایت تو هستم».

برچسب ها :
ارسال دیدگاه