وقتی پنجره‌ها حرف می‌زنند

وقتی پنجره‌ها حرف می‌زنند

رقیه توسلی

زیر پنجره هر خانه‌ای، دنیایی روایت در جریان است. یکی‌اش همین پنجره خانه ما.
زیر پنجره خانه ما دو خانوم مشغول گپ زدن‌اند. 
- کجا بودی سهیلاجان...جمعه بازار؟ مگه آرتروز نداری، چرا با چرخ رفتی بازار، آقاسعید نیست مگه؟
+ نه بابا عزیزم. اون فقط میره جلسه کاری. مستمع آزاده. خودشُ قاطی کار خونه نمی‌کنه. تازه این نصفه باریه که خریدم. دوباره باید برگردم. کل روز و هفته‌ام همینه. دیروز فکر کنم وقت نفس کشیدنم نداشتم. جاروکشی هال تموم نشده بود، پریدم سر شستن رخت چرکا، اونارو کامل سروسامون نداده بودم، رفتم سراغ غذا و دو ساعتی سرپا وایسادم که چشمم افتاد به ساعت، جلدی آماده شدم رفتم دنبال پرهام. وقت برگردوندن بچه از مدرسه، حواسم بود نون نداریم، رفتم صف نونوایی. همین که برگشتیم دیدم باید روبالشتی‌ها را بکشم و وسطش زنگ بزنم به تعمیرکار ببینم کی میتونه بیاد. نشتی شیر آب داشت فواره می‌شد. شکر خدا که شب شد وگرنه هشت تا کار نکرده هنوز مونده بود. 
- سهیلا! انگار داشتی منو می‌گفتی. فکر می‌کنی دارم میرم کجا؟ وسط بسته‌بندی بادمجون سرخ کرده بودم که یادم افتاد ای داد بر من؛ برا شستن سرویس بهداشتی جرم‌گیر نداریم...
می‌دونی دردناکش کجاست؟ اینجا که یوقتایی یواشکی از زور کارِ زیاد گریه می‌کنم... اینجا که خواهرم میگه خوش به حالت مریم! راحتی! میشینی خونه چاییتُ می‌خوری، غذاتُ می‌پزی و نمی‌دونی کارمند جماعت پس چی میکشه؟ 
سنجاق
کلی جمله رفته توی سرم و نمی‌شود به میلیون‌ها زنِ ایرانی فکر نکنم. به پنجره‌های قصه‌گو، به لگنچه خالی و به سبد سبزی که حتماً یکی دو ساعت از من وقت می‌برد، به آرتروز سهیلا، به گریه‌های یواشکی مریم و به کارمندانی که به شدت خانه دارند.

پی‌نوشت
پیامبر(ص): يا على! يک ساعت خدمت کردن در خانه از عبادت هزار ساله و هزار حج و هزار عمره بهتر است.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه