رضایت مادر

رضایت مادر

حکم اعدام چند نفر از جمله جوانی را داده بودند. بستگان جوان نزد مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می‌روند و با التماس چاره‌ای  می‌جویند. شیخ می‌گوید: گرفتار مادرش است. آن‌ها نزد مادرش می‌روند، می‌پرسند: آیا از او دلگیر هستی؟ می‌گوید: آری! تازه ازدواج کرده بود، روزی سفره را جمع کردم و به دست همسرش دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سینی ظرف‌ها را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما کنیز نیاورده‌ام! با شنیدن این حرف خیلی ناراحت و دلگیر شدم. سرانجام مادر رضایت می‌دهد و برای رهایی فرزندش دعا می‌کند. روز بعد اعلام می‌کنند اشتباه شده است و آن جوان آزاد می‌شود!

برچسب ها :
ارسال دیدگاه