ارادت رزمندگان به امام رضا(ع) به روایت محمد احمدیان
زیارت در شب عملیات
آستاننیوز
سردار محمد احمدیان در سن 50 سالگی، در حالی که 33 سال از پایان جنگ تحمیلی می گذرد اما هنوز با یاد و خاطره شب و روزهای دفاع مقدس و رزمندگان زندگی میکند.
از جمله راویان دفاع مقدس است که از
12 سالگی و در عملیات محرم پا به جبهه های جنگ گذاشت و با وجود پایان جنگ هنوز که هنوز است در دفاع مقدس ، پا پس نگذاشته است. روایتگری دفاع مقدس را از سال 74 شروع کرده اما کارش فقط روایت جنگ نیست. گویا سالها در تفحص پیکر شهدای جنگ تحمیلی هم فعالیت کرده و در این مورد هم خاطرات زیادی دارد. خودش در این باره گفته است: « سال 73 رفته بودم سری به رفقای زمان جنگ بزنم، که توی پادگان لشگر، شهید غلامی را دیدم. پرسیدم: کجا هستی؟ گفت: اهواز. او در تعاون لشگر بود. درباره تفحص گفت. خواستم من هم پیش آنها بروم، قبول کرد. رفتم محل کار و التماس کردم تا پانزده روز برایم مأموریت زدند که در آنجا کار کنم. این پانزده روز از سال 73 تا 81 طول کشید. عظمت کار تفحص به گونه ای بود که گاهی وقت ها بعضی از بچه ها که اصلاً در جنگ نبودند، با التماس و تضرع در آنجا ماندگار می شدند و جزء نیروهای تفحص می شدند. تصمیم گرفته شده بود بچه هایی که بر منطقه مسلط هستند و جنگ رفته بودند، عضو تفحص باشند، ولی در حاشیه کار، خیلی از بچه هایی که جنگ ندیده بودند هم با التماس و تضرع، عضو گروه شدند».
به مناسبت فرارسیدن هفته گرامیداشت بسیج و برای بررسی انس و الفتی که رزمندگان و بسیجیان با امام رضا(ع) داشتند و آثار و برکات این انس در مقدس شدن دفاع ما، با سردار «محمد احمدیان»، گفتوگویی کردهایم که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
بسیجیها و بروبچههای جنگ چقدر با امام رضا(ع) مأنوس بودند و این انس چه تجلیاتی داشت؟
ارادت بچهبسیجیها و رزمندگان به امام رضا(ع) در جبهه تجلی یافت، شاید موقع اعزام و در ظاهر چیز خاصی در این باره در آنها نمیدیدیم اما در جبهه توسل و عرض ارادت و انس با امام رضا(ع) در اوج قرار داشت، پس از عملیاتها یا هر زمان دیگری که به مرخصی میآمدیم قرار میگذاشتیم و راهی مشهد میشدیم. یکی از قشنگترین اتفاقهای زندگی من در سفر به مشهدالرضا(ع) رخ داد. پس از عملیات والفجر8 تعدادی از رزمندگان را با عنوان فاتحان فاو از همه یگانها به مشهد اعزام کردند، اتفاقهای فراموشنشدنیای در این سفر رخ داد. در این سفر همه در یک حسینیه مستقر شدیم کنار من بسیجیای از بندرعباس به نام «محمد دجله» بود. من به تازگی پس از نقل یک ماجرا در برنامه سحر ماه رمضان، متوجه شدم این رزمنده در عملیات کربلای5 به شهادت رسیده است. برادرش با دیدن برنامه تلویزیونی تماس گرفت و
خبر شهادتش را داد.
... و ماجرای آن خاطره شیرین چه بود؟
وقتی در حسینیه مستقر شدیم قرار شد برای زیارت غسل کنیم و آماده شویم، اما دیدم شهید دجله رفت و کبوتری خرید، واقعیتش من که همسن و سال او بودم خوشم نیامد و در دل گفتم ما از جنوب و به عشق امام رضا(ع) راهی مشهد شدهایم تو رفتهای کبوتر خریدهای و کبوتربازی میکنی؟!
جالب آنکه محمد، این کبوتر را در داخل یک کارتن در حسینیه نگاه میداشت و در طول آن پنج روز هر وقت حرم میرفتیم آن را با خود میآورد تا شب آخر که پاتوقمان در صحن گوهرشاد بود، جمع شدیم و مداح دعای وداع میخواند و میگفت بسیاری از این دستهایی که بالا آمده چند روز دیگر پرخون میشود و واقعاً هم چنین شد و ما
400 رزمنده گریه میکردیم، دیدم محمد در همان حال با کبوتر حرف میزند، فهمیدم ماجرا چیز دیگری است... بعد از روضه دیدم محمد، کبوتر را پر داد! وقت خداحافظی رفتم از دلش دربیاورم و پرسیدم قصه کبوتر چه بود؟ گفت: من بار اول است که به مشهد میآیم و میدانم بار آخری هم هست که زائر امام رضا(ع) میشوم این کبوتر را خریدم و به او گفتم آب و غذا و خانه و مرگت در این حرم است فقط هر روز به نیت من یک بار دور گنبد بگرد! این قبیل راز و نیازها و انس و الفتها نشان میداد بچههای رزمنده چه انس و سر و سرّی با امام رضا(ع) داشتند؛ من آداب زیارت امام رضا(ع) را از محمد یاد گرفتم.
از انس و الفتها و زیارت بچههای رزمنده خاطره دیگری هم دارید؟
بله، در یکی از تشرفها شهید ابوالفضل رئیسی با اینکه چند روز مشهد بودیم، با ما حرم نیامد، وقتی پرسیدم چرا نمیآیی؟ گفت: تو متوجه شدی من یک دردی دارم یعنی آقا متوجه نشدهاند؟ روز آخر به حرم آمد و خیلی گریه کرد و گفت: حاجتم را گرفتم، او دو ماه بعد به شهادت رسید!
یا شهید حسین برهانی که کتاب «حماسه تپه برهانی» داستان زندگی اوست؛ برهانی فرمانده بود و از بچه پولدارهای اصفهان. پدرش به او وعدههای مالی آنچنانی از ماشین، خانه و همسر داده بود فقط به این شرط که جبهه نرود حتی برای او خودرو گرانقیمتی هم خرید اما او چند روزی گم شد، پس از بازگشت گفت: با این ماشین مشهد رفتم و حرفهایم را با امام رضا(ع) زدم و گفتم: جنس من این دنیایی نیست، پدرجان! بگذار من بروم! این حسین برهانی خالق حماسه تپه برهانی است... این قصههای واقعی در حرم امام رضا(ع) رخ میداد، بچهها پیش از عملیاتها به مشهد میرفتند و از امام رضا(ع) حاجاتشان را میگرفتند.
با توجه به توصیهای که در روایتهای ما بر زیارت بامعرفت شده است، زیارتی که بسیجیان و رزمندگان از امام رضا(ع) داشتند چقدر همراه با عنصر معرفت بود؟
اینکه میدانستند زیارتشان آخرین زیارت است، یعنی معرفت داشتند. آنها به ما یاد دادند اگر در حرم آمدید کبوتر دل را پرواز دهید؛ شاید یک بار توفیق زیارت امام رضا(ع) را بیابیم اما امثال محمد دجلهها به ما یاد دادند اگر حتی یک بار به حرم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رفتید دلتان را همیشه ساکن حرم امام رضا(ع) کنید؛ این یعنی زیارت به رفت و آمد مکرر نیست.
باید بدانیم چه اتفاقی در این زیارتها میافتاد که شهیدان میفهمیدند وجودشان این دنیایی نیست و به این دنیا و زندگی آن تعلق ندارند؟! آنها ارتباط دلی و قلبی با آستان مقدس رضوی داشتند و همه اینها جنبه زیارت بامعرفت است، خیلیها به زیارت امام رضا(ع) میروند و دست خالی بازمیگردند اما رزمندگان دست پر بازمیگشتند؛ چراکه زیارتشان بامعرفت بود.
با توجه به دوری رزمندگان و بسیجیان از حرم امام رضا(ع) و حضورشان در جبهه، چطور از راه دور زائر امام رضا(ع) میشدند؟
ما یاد گرفته بودیم از راه دور سلام دهیم و زائر امام رضا(ع) شویم، در مناطق عملیاتی وقتی دلتنگ پنجره فولاد میشدیم یا در سه کنج طلاییه دلهایمان به سمت حرم پر میکشید یا وقتی در عملیاتی کار گیر میکرد، از همان راه دور به امام رضا(ع) سلام میکردیم و ارتباط میگرفتیم و گره از کار ما باز میشد. مهم آنکه نه فقط در میدان جنگ بلکه در هنگام آموزش هم فرماندهانی مثل شهید بزرگوار حسین خرازی به ما میگفتند اگر رستگاری و پیروزی میخواهید از امام رضا(ع) به عنوان صاحب مملکت بخواهید.
شاید حسب ظاهر دیر به دیر به زیارت امام رضا(ع) میرفتیم اما دلهایمان غالباً پشت پنجره فولاد بود چه پیش از عملیات و چه در معرکه و خط شکنی متوسل به امام رضا(ع) میشدیم؛ نمونه بارز این توسل در عملیات والفجر8 بود وقتی بچهها به دلیل بارندگی و طوفان تردید داشتند که بروند یا نروند؛ انگار امام رضا(ع) به ما پیغام دادند و اینکه پیکِ قرارگاه پرچم آستان را آورد برای ما حجت بود که امشب بروید و عجیب بود که در آن شب معجزه رخ داد، در معرکه جنگ با بهشت مشهد ارتباط میگرفتیم!
از نظر الهام از سیره امام رضا(ع) در اوصافی همچون رضایتمندی، رأفت و... بچه بسیجیها و رزمندگان چقدر سعی در شبیه شدن به امام مهربانیها داشتند؟
شاید خیلیها فکر کنند ما رفتیم بجنگیم اما اگر وصیتنامه حاجعلی محمدی از فرماندهان گردان حاجقاسم را بخوانید بهتر این مسئله را درک میکنید که هیچ جای دفاع ما جنگ نبود، وقتی مینویسد: «ای برادر عرب! میدانم دیر یا زود در جنوب یا غرب کشور خون مرا خواهی ریخت، من برای نجات تو آمدهام...» آیا این نگاه جز رأفت و مهربانی و جز عمل به سیره اهل بیت(ع) است. یا وقتی شهید حسین خرازی در عملیات بیتالمقدس فرمانده گردان بعثی را اسیر کرد و به او گفت: میخواهم تو را رها کنم بروی و بگویی ما برای کشتن شما نیامدهایم بلکه برای نجاتتان آمدهایم. برخی به ایشان خرده گرفتند که او از نیرو و تجهیزات ما مطلع است... اما شهید خرازی چیزی را در وجود او کاشت که بعد خود و گردانش به طور کامل بازگشتند و اسیر ما شدند تازه فهمیدیم حسین چه کرده است! اینها همه عمل به سیره امامان(ع) است. لحظه به لحظه سیره و سبک زندگی بسیجیان و رزمندگان ما رضایتمندی بود و دلیل تقدس دفاع ما همین سیره و سبک زندگی است.
انشاءالله هر کدام از ما که به زیارت و حرم امام رضا(ع) میرویم و در هر صحنی حضور داریم، به نیابت آنها که کبوتر دلشان در حرم است و بسیاری از آنها هنوز پیکرشان بازنگشته هم زیارت کنیم.
12 سالگی و در عملیات محرم پا به جبهه های جنگ گذاشت و با وجود پایان جنگ هنوز که هنوز است در دفاع مقدس ، پا پس نگذاشته است. روایتگری دفاع مقدس را از سال 74 شروع کرده اما کارش فقط روایت جنگ نیست. گویا سالها در تفحص پیکر شهدای جنگ تحمیلی هم فعالیت کرده و در این مورد هم خاطرات زیادی دارد. خودش در این باره گفته است: « سال 73 رفته بودم سری به رفقای زمان جنگ بزنم، که توی پادگان لشگر، شهید غلامی را دیدم. پرسیدم: کجا هستی؟ گفت: اهواز. او در تعاون لشگر بود. درباره تفحص گفت. خواستم من هم پیش آنها بروم، قبول کرد. رفتم محل کار و التماس کردم تا پانزده روز برایم مأموریت زدند که در آنجا کار کنم. این پانزده روز از سال 73 تا 81 طول کشید. عظمت کار تفحص به گونه ای بود که گاهی وقت ها بعضی از بچه ها که اصلاً در جنگ نبودند، با التماس و تضرع در آنجا ماندگار می شدند و جزء نیروهای تفحص می شدند. تصمیم گرفته شده بود بچه هایی که بر منطقه مسلط هستند و جنگ رفته بودند، عضو تفحص باشند، ولی در حاشیه کار، خیلی از بچه هایی که جنگ ندیده بودند هم با التماس و تضرع، عضو گروه شدند».
به مناسبت فرارسیدن هفته گرامیداشت بسیج و برای بررسی انس و الفتی که رزمندگان و بسیجیان با امام رضا(ع) داشتند و آثار و برکات این انس در مقدس شدن دفاع ما، با سردار «محمد احمدیان»، گفتوگویی کردهایم که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
بسیجیها و بروبچههای جنگ چقدر با امام رضا(ع) مأنوس بودند و این انس چه تجلیاتی داشت؟
ارادت بچهبسیجیها و رزمندگان به امام رضا(ع) در جبهه تجلی یافت، شاید موقع اعزام و در ظاهر چیز خاصی در این باره در آنها نمیدیدیم اما در جبهه توسل و عرض ارادت و انس با امام رضا(ع) در اوج قرار داشت، پس از عملیاتها یا هر زمان دیگری که به مرخصی میآمدیم قرار میگذاشتیم و راهی مشهد میشدیم. یکی از قشنگترین اتفاقهای زندگی من در سفر به مشهدالرضا(ع) رخ داد. پس از عملیات والفجر8 تعدادی از رزمندگان را با عنوان فاتحان فاو از همه یگانها به مشهد اعزام کردند، اتفاقهای فراموشنشدنیای در این سفر رخ داد. در این سفر همه در یک حسینیه مستقر شدیم کنار من بسیجیای از بندرعباس به نام «محمد دجله» بود. من به تازگی پس از نقل یک ماجرا در برنامه سحر ماه رمضان، متوجه شدم این رزمنده در عملیات کربلای5 به شهادت رسیده است. برادرش با دیدن برنامه تلویزیونی تماس گرفت و
خبر شهادتش را داد.
... و ماجرای آن خاطره شیرین چه بود؟
وقتی در حسینیه مستقر شدیم قرار شد برای زیارت غسل کنیم و آماده شویم، اما دیدم شهید دجله رفت و کبوتری خرید، واقعیتش من که همسن و سال او بودم خوشم نیامد و در دل گفتم ما از جنوب و به عشق امام رضا(ع) راهی مشهد شدهایم تو رفتهای کبوتر خریدهای و کبوتربازی میکنی؟!
جالب آنکه محمد، این کبوتر را در داخل یک کارتن در حسینیه نگاه میداشت و در طول آن پنج روز هر وقت حرم میرفتیم آن را با خود میآورد تا شب آخر که پاتوقمان در صحن گوهرشاد بود، جمع شدیم و مداح دعای وداع میخواند و میگفت بسیاری از این دستهایی که بالا آمده چند روز دیگر پرخون میشود و واقعاً هم چنین شد و ما
400 رزمنده گریه میکردیم، دیدم محمد در همان حال با کبوتر حرف میزند، فهمیدم ماجرا چیز دیگری است... بعد از روضه دیدم محمد، کبوتر را پر داد! وقت خداحافظی رفتم از دلش دربیاورم و پرسیدم قصه کبوتر چه بود؟ گفت: من بار اول است که به مشهد میآیم و میدانم بار آخری هم هست که زائر امام رضا(ع) میشوم این کبوتر را خریدم و به او گفتم آب و غذا و خانه و مرگت در این حرم است فقط هر روز به نیت من یک بار دور گنبد بگرد! این قبیل راز و نیازها و انس و الفتها نشان میداد بچههای رزمنده چه انس و سر و سرّی با امام رضا(ع) داشتند؛ من آداب زیارت امام رضا(ع) را از محمد یاد گرفتم.
از انس و الفتها و زیارت بچههای رزمنده خاطره دیگری هم دارید؟
بله، در یکی از تشرفها شهید ابوالفضل رئیسی با اینکه چند روز مشهد بودیم، با ما حرم نیامد، وقتی پرسیدم چرا نمیآیی؟ گفت: تو متوجه شدی من یک دردی دارم یعنی آقا متوجه نشدهاند؟ روز آخر به حرم آمد و خیلی گریه کرد و گفت: حاجتم را گرفتم، او دو ماه بعد به شهادت رسید!
یا شهید حسین برهانی که کتاب «حماسه تپه برهانی» داستان زندگی اوست؛ برهانی فرمانده بود و از بچه پولدارهای اصفهان. پدرش به او وعدههای مالی آنچنانی از ماشین، خانه و همسر داده بود فقط به این شرط که جبهه نرود حتی برای او خودرو گرانقیمتی هم خرید اما او چند روزی گم شد، پس از بازگشت گفت: با این ماشین مشهد رفتم و حرفهایم را با امام رضا(ع) زدم و گفتم: جنس من این دنیایی نیست، پدرجان! بگذار من بروم! این حسین برهانی خالق حماسه تپه برهانی است... این قصههای واقعی در حرم امام رضا(ع) رخ میداد، بچهها پیش از عملیاتها به مشهد میرفتند و از امام رضا(ع) حاجاتشان را میگرفتند.
با توجه به توصیهای که در روایتهای ما بر زیارت بامعرفت شده است، زیارتی که بسیجیان و رزمندگان از امام رضا(ع) داشتند چقدر همراه با عنصر معرفت بود؟
اینکه میدانستند زیارتشان آخرین زیارت است، یعنی معرفت داشتند. آنها به ما یاد دادند اگر در حرم آمدید کبوتر دل را پرواز دهید؛ شاید یک بار توفیق زیارت امام رضا(ع) را بیابیم اما امثال محمد دجلهها به ما یاد دادند اگر حتی یک بار به حرم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رفتید دلتان را همیشه ساکن حرم امام رضا(ع) کنید؛ این یعنی زیارت به رفت و آمد مکرر نیست.
باید بدانیم چه اتفاقی در این زیارتها میافتاد که شهیدان میفهمیدند وجودشان این دنیایی نیست و به این دنیا و زندگی آن تعلق ندارند؟! آنها ارتباط دلی و قلبی با آستان مقدس رضوی داشتند و همه اینها جنبه زیارت بامعرفت است، خیلیها به زیارت امام رضا(ع) میروند و دست خالی بازمیگردند اما رزمندگان دست پر بازمیگشتند؛ چراکه زیارتشان بامعرفت بود.
با توجه به دوری رزمندگان و بسیجیان از حرم امام رضا(ع) و حضورشان در جبهه، چطور از راه دور زائر امام رضا(ع) میشدند؟
ما یاد گرفته بودیم از راه دور سلام دهیم و زائر امام رضا(ع) شویم، در مناطق عملیاتی وقتی دلتنگ پنجره فولاد میشدیم یا در سه کنج طلاییه دلهایمان به سمت حرم پر میکشید یا وقتی در عملیاتی کار گیر میکرد، از همان راه دور به امام رضا(ع) سلام میکردیم و ارتباط میگرفتیم و گره از کار ما باز میشد. مهم آنکه نه فقط در میدان جنگ بلکه در هنگام آموزش هم فرماندهانی مثل شهید بزرگوار حسین خرازی به ما میگفتند اگر رستگاری و پیروزی میخواهید از امام رضا(ع) به عنوان صاحب مملکت بخواهید.
شاید حسب ظاهر دیر به دیر به زیارت امام رضا(ع) میرفتیم اما دلهایمان غالباً پشت پنجره فولاد بود چه پیش از عملیات و چه در معرکه و خط شکنی متوسل به امام رضا(ع) میشدیم؛ نمونه بارز این توسل در عملیات والفجر8 بود وقتی بچهها به دلیل بارندگی و طوفان تردید داشتند که بروند یا نروند؛ انگار امام رضا(ع) به ما پیغام دادند و اینکه پیکِ قرارگاه پرچم آستان را آورد برای ما حجت بود که امشب بروید و عجیب بود که در آن شب معجزه رخ داد، در معرکه جنگ با بهشت مشهد ارتباط میگرفتیم!
از نظر الهام از سیره امام رضا(ع) در اوصافی همچون رضایتمندی، رأفت و... بچه بسیجیها و رزمندگان چقدر سعی در شبیه شدن به امام مهربانیها داشتند؟
شاید خیلیها فکر کنند ما رفتیم بجنگیم اما اگر وصیتنامه حاجعلی محمدی از فرماندهان گردان حاجقاسم را بخوانید بهتر این مسئله را درک میکنید که هیچ جای دفاع ما جنگ نبود، وقتی مینویسد: «ای برادر عرب! میدانم دیر یا زود در جنوب یا غرب کشور خون مرا خواهی ریخت، من برای نجات تو آمدهام...» آیا این نگاه جز رأفت و مهربانی و جز عمل به سیره اهل بیت(ع) است. یا وقتی شهید حسین خرازی در عملیات بیتالمقدس فرمانده گردان بعثی را اسیر کرد و به او گفت: میخواهم تو را رها کنم بروی و بگویی ما برای کشتن شما نیامدهایم بلکه برای نجاتتان آمدهایم. برخی به ایشان خرده گرفتند که او از نیرو و تجهیزات ما مطلع است... اما شهید خرازی چیزی را در وجود او کاشت که بعد خود و گردانش به طور کامل بازگشتند و اسیر ما شدند تازه فهمیدیم حسین چه کرده است! اینها همه عمل به سیره امامان(ع) است. لحظه به لحظه سیره و سبک زندگی بسیجیان و رزمندگان ما رضایتمندی بود و دلیل تقدس دفاع ما همین سیره و سبک زندگی است.
انشاءالله هر کدام از ما که به زیارت و حرم امام رضا(ع) میرویم و در هر صحنی حضور داریم، به نیابت آنها که کبوتر دلشان در حرم است و بسیاری از آنها هنوز پیکرشان بازنگشته هم زیارت کنیم.
ارسال دیدگاه