همین جور که تندتند کاهِ دور ترهها را باز میکند، میگوید: انشاءالله قسمت همه بشه. این آقا، دستگیرِ دل همهست به خدا. فقیر و باپول و بد و خوب نمیکنه. خودش کاردونه، خودش مهربونه.
و کفگیر چوبی توی تابه را برمیدارد و سبزیهای در حال تفت را زیرورو میکند. آن وقت است که عطر قُرمه چند برابر میپیچد. عطر جعفری، گشنیز، شنبلیله، اسفناج، برگ سیر.
نسرین خانوم در محاصره سبزیها و گاز پیکنیکیها نشسته و واقعاً وقت گپ زدن ندارد. مادر همکارم است که خواسته خریدهایش را تحویل بگیرم و بیارم دم خانه. خیلی سال است همدیگر را میشناسیم؛ خودشان، مرامشان، شغلشان، خانهشان را... وای از خانهشان... یک حیاط معمولی و یک خانه معمولی نیست اینجا... دیدنیها زیاد است... مثلاً مادری که خیلی زحمتکش و پدر است... مادری که یک وقتی آرزویش بوده دخترانش را بفرستد پابوس آقا، چه میدانسته روزی عزیزانش برای خدمت به زوار طلبیده میشوند... ورد زبانش این است؛ «هر که دارد عطش شاه رضا، بسمالله» ... سه باری دارم این مصرع را میشنوم، انگار که یکی چاووشی میخواند.
چهاردیواری باعطریست اینجا... معلوم است توی این خانه، اشک شوق و شکر زیادتری ریخته شده... حال دل آدم اینجا قشنگ میشود... خوب که سر میچرخانم دو تا کبوتر هم بالای دیوار نشستهاند. قهوهای و سفید.
ماسک اجازه نمیدهد صورت نسرین خانوم را ببینم اما خب به جایش یک جفت چشم خیس خوشحال میبینم که با رضایت حرف میزنند. اول، از همسرش که اهل و آقا نبوده اما به کرامت امام رضا(ع) آخر عمرش توبه میکند و طیب از دنیا میرود. بعد، از دو دخترش که چطور با رنج و زحمت بزرگشان کرده و از امام رضا(ع) که چطور دست او و 6خانم سرپرست خانوار دیگر را گذاشت توی دست هم که بشوند خواهران واقعی. که برای درآوردن نان حلال، پشت هم بایستند.
پینوشت
امام رضا(ع) میفرمایند: هر کس به روزی حلال اندک خشنود باشد، هزینه زندگیاش سبک میشود، خانوادهاش در نعمت خواهند بود، خداوند او را از بیماری و درمان آگاه میکند و به سلامت، از دنیا بیرون میبَرد.