حالا از سال 1378 و از آن روزی که نوشتهای از من در روزنامه قدس به چاپ رسید سالها میگذرد. دیگر نه من آدم آن سالَم و نه روزنامه، روزنامه آن روزها که همه چیز عوض شده است. من بخشی از موهایم سفید شده و حوصلهام کمتر و روزنامه هم صفحاتش کمتر که انگار او هم دیگر حوصله سابق را ندارد، هر چه باشد عمری از او گذشته است.
از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نمیکنم که تلاش میکنم زودتر این مدت باقی مانده کاری تمام شود و رخت بربندم و بروم. این مقدمه نه چندان خوشمزه را نوشتم تا در ادامه بگویم حالا و پس از این همه سال کار در یک روزنامه سراسری، میتوانم به عنوان خودمُشت و مالی درباره راهی که برخی از ما خبرنگاران رفتهایم راحتتر بنویسم.
میتوانم بنویسم در کنار دفاع از خبرنگاران شجاع و کاربلدی که در این سالها دیدهام و کلمه را پاس داشتهاند، با تعدادی میرزانویس هم روبهرو شدهام که دست بر قضا به آنها هم خبرنگار میگویند و لابد میدانید که در معنای میرزانویس گفتهاند: «منشی کمسواد، کاتب کممایه، کسی که کار اداری مهمی ندارد و مشغول دفترنویسی و مانند آن است و...» هنوز به یاد دارم در سالهایی که به نشستهای خبری میرفتم، در بعضی از نشستها با حضور مدیر فلان نهاد و اداره، میدیدم بعضی خبرنگاران انگار آمدهاند هر چه را مدیر میفرماید بنویسند و بروند.
میدیدم دریغ از ذرهای جسارت از طرف خانم یا آقای خبرنگار که از مدیر محترم بپرسد «چرا»، گفته مدیر را به عنوان وحی مُنزل نپذیرند و به قول معروف او را به چالش بکشند. میدیدم بعضی از خبرنگاران انگار نمیدانند باید جسارت هم داشته باشند تا بتوانند از حق دفاع کنند و من آن لحظات فکر میکردم بعضی از دوستان خبرنگارم به عنوان مدیر روابط عمومی روبهروی مدیر مینشینند و نعل به نعل آنچه را او میگوید رونویسی
میکنند. پوزش که نوشتهام کمی تلخ شد اما همان اول تکلیفم را با خودم و شما روشن کردم؛ قرار بود اندکی به نقد خودمان بنشینیم و با این همه، از صمیم دل روز خبرنگار را به خبرنگارانی که حرمت و آبروی این حرفهاند تبریک
میگویم.