از قسمت پایین پای حضرت که وارد حرم شوی سمت چپت رواق کوچکی است که «دارالذکر» نام دارد. پایت که به «دارالذکر» حرم میرسد زودتر از گامهایت، این دلت است که از هزار توی راههای آن خودش را به ضریح طلایی آقا میرساند و چشمانت مسیر رسیدن به گمشدهاش را چندین بار آمد و شد میکند. صفای ظاهری و معنوی این قسمت مثل کاشیکاریهای زیبای فیروزهای، صحن کوچک چهارگوش، درهای بزرگ چوبی که از هر سمت رو به رواق دیگری باز میشوند، همه و همه حس خوب یه جای آشنا، یه خانه امن مثل خانه پدری را برایت بازسازی میکند و تو میتوانی با خاطری آسوده در هر جای دنج این فضای دوستداشتنی بنشینی و سفره دل برای پدر باز کنی و سر بر درگاهش بگذاری و بگریی... و تو بیگانه نیستی... انگار بودهای، انگار همیشه غصهها و غمها و شادیها و خوشیها و دلواپسیهایت را به اینجا میآوردهای و آنها را با پدر تقسیم میکردهای و حال با دلی تنگ و خسته از راه رسیدهای تا مهربانترین پدر دست رأفت بر سرت بکشد و امید داری تو را چون آهوی روایتهایش ضامن شود و درماندگی و بیچارگیات را چاره کند. از خدا که پنهان نیست اما دوست داری از امام رضا(ع) هم پنهان نباشد و او نیز محرم رازهای مگویت باشد و خواستهات این است که حاجتت را هر طور که صلاح میداند اجابت کند و هر دم حرف دلت این است: «یا امام رضــا» اگر بناست لطف کسی به ما برسد خدا کند فقط از جانب شما برسد... نخواه منت بیگانه بر سرم باشد...خوش است خیر همیشه از آشنا برسد.