عدس پاک میکنم و ناخواسته به صدای زن همسایه گوش میدهم. امان از این خانههای دیوار نازک. حریم خصوصی کجا بود! به خیالمان داریم مستقل و محرمانه زندگی میکنیم.
شنیدهها
«ماشینش لیزینگیه، سرتاپاشم که عمله... ارث باباش اگه نبود سالنش کجا بود سری بشه تو سرا... آدم وقیح... نمیدونی رفته بعد اون همه زحمت و هزینهای که واسه مهمونی متحمل شدم، درباره من چیا گفته... دیر فهمیدم امثال من چطور آدمارو هیولا میکنیم... دو روزه که حرصیام...».
مرام هم مرامهای قدیم. دیوار هم دیوارهای قدیم. یکهو دلتنگ میشوم و هوس عدسپلو دور سفرههای قدیم را میکنم. یکهو دلتنگ معرفت خانهسازهای نیم قرن پیش میشوم. یاد آن استادکار باانصافی میافتم که تا چاردیواری قطور تحویل نمیداد، نمیگفت بنّاست، نمیگفت سر درمیآورد از قاعده کار، میگفت آجر و بلوک باید پُر باشد، رزق و روزی باید حلال باشد، میگفت آدم شریک مال و احوال مردم است.
واقعاً که گلی به گوشه جمال آن وقتها! چقدر همه چیز سادهتر و مهربانتر بود. چقدر خوشگل و بیزرق و برق بود زندگی. مدام همه زندگی را زندگی میکردند. صبح تا شبش را. عدسپلوهای روغندار و بینمک و کمادویه را کسی بیحرمتی نمیکرد، ناشکر کجا بود؟ دوست داشتنها پوست پیازی نبود. همه دوستی میکردند، کسی این قدر دل شکستن و چزاندن و بیمهری بلد نبود.
سر راست
لطفاً اگر آپارتمانسازید، اهل مروت باشید و خانههای به درد بخور بسازید.
لطفاً اگر رفیقاید، دوستی و محبت و وفا و صفا و ادب سرتان بشود.
پینوشت
یکی از اصحاب امام صادق(ع) خدمت ایشان رسید و از بدگویی، تمسخر و زخم زبان مردم شکایت کرد. امام(ع) در پاسخ فرمودند: نمیتوانی رضایت همه را بدست بیاوری. همیشه عدهای رفتارت را میپسندند و عده دیگری از تو ناراضیاند.