به نام او که رزّاق است
رقیه توسلی
از این بچه گربههای چشم درشت، صمیمی است. نگاهش میکنم، نگاهم میکند.اولین بار است توی مسیر خانه میبینمش و قاعدتاً منتظرم مثل قاطبه گربهها چند ثانیهای بایستد و برود پی کاروبارش که نمیرود. نمیتوانم بیتفاوت باشم. میگردم، خوردنی هم توی جیبهایم نیست که تقدیمش کنم. ماندهام با چشمهای گرسنه و میومیوی ریزش چه بکنم که در آپارتمانی باز میشود و پیرمردی پلاستیک به دست بیرون میآید. گربه را «تیله» صدا میکند و به گرمی از حال و احوالش میپرسد و محتویات پلاستیک را مرتب میچیند گوشه دیوار تا حیوان دلی از عزا دربیاورد. به طرفهالعینی، هشت ردیف غذا مهیا میشود و گربه کوچولو دور پیرمرد میچرخد و شروع میکند به دندان کشیدن و لیسیدن دست و پاهایش.
ظهر است. مشغول قصه تیله و مورچههای کارگر بیشمارم که بالای درخت چنار، کلاغی پیدایش میشود پُرقار و چشم به ناهار گربه. ساری که آرام و قرار ندارد. انگار این پرنده هم امروز هوس دل و روده کرده که توی آسمان این جور معرکه گرفته. نمیتوانم از کلاغ چشم بردارم چون قارقارش گوشخراش است، از گربه هم نمیتوانم دل بکنم چون مثل من سر سمت کلاغ چرخانده و شروع کرده به میومیوهای لطیف. جوری که برداشت میکنم دارد دعوت میکند که بیا همسایه... بیا چند لقمه هم تو بردار، غذا به قد کفایت هست... بیا رفیق پرحاشیه من... .
پیرمردی زحمت میکشد توی زمستان، مهربانی و حوصلهاش را به خیابان میآورد و میشود آنچه که باید. یعنی باقی کارها را کائنات عهدهدار است و اصل همان دست اولینی ست که چرخه دوست داشتن و مهربانی را میچرخاند که زنگار نبندد.
با خیال آسوده راه میافتم و به او فکر میکنم که رزّاق است، به پیر خوشقلب که شاید نداند سفرهای انداخته که حالا دورش کلاغ و گردانی مورچه و یک گنجشک دیگر هم دارند روزی میخورند.
پینوشت: از امیرالمؤمنین(ع) نقل است: روزی پیامبر اكرم(ص) مشغول وضو بودند. در این میان گربهای به آن حضرت پناه آورد. پی بردند كه این گربه تشنه است. پس ظرف آبی را كه با آن وضو میساختند به طرف حیوان نزدیک برد تا آب بنوشد...
ظهر است. مشغول قصه تیله و مورچههای کارگر بیشمارم که بالای درخت چنار، کلاغی پیدایش میشود پُرقار و چشم به ناهار گربه. ساری که آرام و قرار ندارد. انگار این پرنده هم امروز هوس دل و روده کرده که توی آسمان این جور معرکه گرفته. نمیتوانم از کلاغ چشم بردارم چون قارقارش گوشخراش است، از گربه هم نمیتوانم دل بکنم چون مثل من سر سمت کلاغ چرخانده و شروع کرده به میومیوهای لطیف. جوری که برداشت میکنم دارد دعوت میکند که بیا همسایه... بیا چند لقمه هم تو بردار، غذا به قد کفایت هست... بیا رفیق پرحاشیه من... .
پیرمردی زحمت میکشد توی زمستان، مهربانی و حوصلهاش را به خیابان میآورد و میشود آنچه که باید. یعنی باقی کارها را کائنات عهدهدار است و اصل همان دست اولینی ست که چرخه دوست داشتن و مهربانی را میچرخاند که زنگار نبندد.
با خیال آسوده راه میافتم و به او فکر میکنم که رزّاق است، به پیر خوشقلب که شاید نداند سفرهای انداخته که حالا دورش کلاغ و گردانی مورچه و یک گنجشک دیگر هم دارند روزی میخورند.
پینوشت: از امیرالمؤمنین(ع) نقل است: روزی پیامبر اكرم(ص) مشغول وضو بودند. در این میان گربهای به آن حضرت پناه آورد. پی بردند كه این گربه تشنه است. پس ظرف آبی را كه با آن وضو میساختند به طرف حیوان نزدیک برد تا آب بنوشد...
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
رایزنهای فرهنگی، سفیران معارف رضوی باشند
-
توسعه در رزق چیست؟
-
به نام او که رزّاق است
-
آغاز نامنویسی دومین رویداد ملی «شکوه مادری»
-
چرا علامه مصباح از مهمترین پایهگذاران علوم انسانی اسلامی است؟
-
طی مسیر بندگی، منحصر در مودت به اهل بیت(ع) است
-
بازوبند و مدالهای «تختی» در فهرست آثار ملی
-
عاقبت فردی که به امیرالمؤمنین(ع) «نه» گفت