تجربه «آهان!»
الهه ضمیری
من البته مخالف این که میگویند: «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» نیستم، اما میخواهم بگویم به نظر من آن کلمه «جایی» فقط به مکانیت اشاره نمیکند. همانطور که جناب حافظ گفته: «هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد». پس اصل ماجرا این است که به جز گفتن، فهمیدن هر سخن و هر نکته هم زمانی دارد. چرا؟ چون ما خیلی وقتها ممکن است خیلی چیزها را به صورت تئوری بدانیم و بلد باشیم، اما انگار باید زمانش برسد که دانستههایمان بروند و بنشینند آنجایی که باید و شاید! حالا آنجایی که باید و شاید دقیقاً کجاست؟ درست همانجایی که به تجربه «آهان!» میرسیم. یعنی احتمالاً با تکیه بر دانستههای قبلیمان، دوزاریمان میافتد و با خودمان میگوییم: آهان... پس به خاطر همین است که مثلاً امروز فلان اتفاق افتاد! بگذارید مثالی بزنم. بیایید کتابی را در نظر بگیریم که آن را دو بار با فاصله چند سال میخوانیم. بار اول که کتاب را خواندیم، شاید چون زمان مناسبش نبوده، ما تنها فایلهای اطلاعاتی آن را توی هارد مغزمان ریختهایم. بار دوم موقع خواندنش به خاطر هزار و یک دلیل که مهمترین آنها تجربه زیستمان در این فاصله چندساله میان خوانش اول و دوم است، به یکباره انگار اطلاعات موجود در کتاب، برایمان کاربردی میشوند. یعنی با شرایط فعلی و اندوخته تجربهها و دانستههایمان، بهتر آن را درک میکنیم.
احتمالاً به خاطر همین است که کتاب معروف «ای کاش وقتی بیست ساله بودم، میدانستم»، خیلی وقتها به درد یک آدم بیست ساله نمیخورد. چون نویسنده، آن کتاب را در 40 یا 50 سالگیاش نوشته است. وقتی که در موارد مختلف زندگی، سرد و گرمش را چشیده و گاهی حتی سرش به سنگ خورده است! وقتی یک آدم بیست ساله این کتاب را میخواند، ممکن است با خودش بگوید: « عه چه باحال... چه جالب!» اما خب من گمان نمیکنم که فعلاً در زندگیاش، این دانستهها برایش راهگشا باشد یا به کارش بیاید. الان شما هم موافقید که درک نکتهها و سخنها علاوه بر مکان مناسب، به زمان مناسب نیز نیازمندند؟
برچسب ها :
ارسال دیدگاه