
نسخه مخصوص من
الهه ضمیری
بعضی از آدمها، که تعدادشان هم کم نیست، جزو گروه آدمهای شکنندهاند. من هم جزو همین دسته و گروه بودم و حالا اگر نگویم ریاست این دسته برای من بود، متأسفانه، حداقل معاونتش را از آن خودم کرده بودم! از اسم گروه هم معلوم است که آدمهای توی این دسته، با هر اتفاق و حرف کوچک یا بزرگی، در معرض شکستن و فروپاشیدن قرار میگیرند. اما من، خواه ناخواه، مدت زیادی توی این تله جا خوش کرده بودم، تا اینکه روزی به خودم آمدم، تصمیم گرفتم سمت معاونت را واگذار کنم و از این دسته خارج شوم. برای این کار، اول از همه نیاز بود دیدگاهم تغییر کند که البته کار سادهای هم نبود. من برای خروج از دسته، به این باور رسیده بودم که میتوانم هرچقدر که بخواهم غمگین و دلگرفته باشم، زیرا این جهان رخدادپذیر و سرشار از اتفاقهای غیرمنتظره است. هر اتفاق و پیشامدی میتواند آدم را اندوهگین کند و برای آدمی که دغدغه زیستن دارد، بهانههای زیادی برای ناراحتی در این دنیا وجود دارد، اما من باید توانِ عبور از ناراحتیها را داشته باشم و مراقب باشم توی تلههای اندوه و غصه گیر نیفتم. فکر میکنم مثل راههای رسیدن به خدا، راههای مقابله با این تله به تعداد آدمهای روی زمین متفاوت است و هر کس نسخه مخصوص خودش را دارد. اما میتوانم چند تا از راهکارهایی که به کار میگیرم را لیست کنم. یکی اینکه درباره فکرهای کوچک و بزرگی که توی سرم هست، احساس شرم و خجالت نمیکنم؛ آنها را یا مینویسم یا دربارهشان با آدمهای خبره حرف میزنم. در برخورد با برخی مقولات زندگی بیش از اینکه فکر کنم، احساس میکنم. احساس کردن تجربه مستقیم و بیواسطه زندگی است! از تمام حواس پنجگانه خودم برای شناخت دنیا استفاده میکنم. خودم به استقبال تجربهها میروم و به تجربههای دیگران بسنده نمیکنم. بنابراین بهتر میبینم، بهتر میشنوم، بهتر لمس میکنم، بهتر مزه میکنم و بهتر بو میکشم. بعد سرفرصت مینشینم و درباره شان فکر میکنم. زمانی میتوانیم پدیدهها را بهدرستی درک کنیم که بتوانیم از همه توانمندیهای انسانیمان بهره ببریم. یعنی بتوانیم از حواس، ادراک، حافظه و تجربیاتی که در زندگی داشتهایم، استفاده کنیم تا بتوانیم به گستره وسیعی از شناخت برسیم. درنهایت، هرچه شناخت عمیقتر شود، انگار تیغه چاقوی اتفاقها کندتر میشود و زخمی که ممکن است به ما بزند سطحیتر است!
برچسب ها :
ارسال دیدگاه