
گزارشی از دیدار با نقارهنوازان حرم مطهر رضوی و آداب نقارهخانه
نوای ارادت از فراز برج ناطق
چند روز پیش، حسب مسئولیتی که به صورت افتخاری در اداره آموزش حرم مطهر دارم و با عنایت مخصوص مسئول آموزش و عزیزان اداره اماکن حرم مطهر رضوی، فرصتی دست داد تا از نقارهخانه حرم مطهر رضوی بازدیدی داشتهباشم؛ آنچه در ادامه میخوانید گزارش مختصری از این بازدید حدود یکساعته است. بازدیدی خاطرهانگیز که هم حظ معنوی داشت و هم آورده علمی. لازم است از مسئول محترم اداره آموزش حرم مطهر، جناب آقای سروآزاد و عزیزانی که این امر مبارک را برای این حقیر تسهیل کردند، سپاسگزاری کنم.
به دنبال نگین زرین حرم مطهر رضوی
برای رسیدن به پشتبام و حرکت به سمت ورودی نقارهخانه، باید از آسانسوری استفاده میکردیم که در مهمانسرای بستپایین قرار داشت. با همراهان وارد آسانسور شدیم و لحظاتی بعد به ورودی پشتبام رسیدیم؛ جایی که باید از یک در آهنی میگذشتیم و پیش از آن، تلفن همراه خود را در محل مخصوص قرار میدادیم. در کنار در ورودی، دستورالعملی که روی دیوار چسبانده شدهبود، نظرم را به خود جلب کرد؛ «نقارهزنها باید نیم ساعت قبل از آغاز برنامه، وارد شوند و نباید بیش از 10دقیقه بعد از اتمام نقارهزنی در محل خدمت خود بمانند». از در عبور کردیم و به پشت بام رسیدم؛ جبهه شمالی حرم مطهر رضوی مقابل دیدگانم بود و بیش از همه صحن مدرسه زیبای میرزاجعفر که جلوه ایوان شمالیاش هوش از سر آدم میبرد؛ مدرسهای که میراث عهد صفوی و حاصل ارادت شیعیان هندی است و امروز، بخشی از دانشگاه علوم اسلامی رضوی محسوب میشود. چشمانم به دنبال صحن عتیق و گنبد طلا میگشت؛ دوست داشتم نگین حرم مطهر رضوی را از زاویهای جدید ببینم و حظ ببرم. سرم را که به سمت غرب چرخاندم، ابتدا ایوان عباسی و مناره زیبای نادری به چشم آمد و پس از آن، ایوان ساعت و برج زیبایش خودنمایی کرد و دست آخر، جایی پشت برج بلند نقارهخانه، جلوه گنبد زیبای مرقد مطهر علی بن موسیالرضا(ع) دیدگانم را نواخت و سِرشکم را بیاختیار جاری کرد. سلامی به حضرت دادم، دست ارادتی بر سینه گذاشتم و سپس حرکت به سوی محل بازدید با شتابی دوچندان آغاز شد. مسیر رسیدن به برج نقارهخانه را به صورت گذرگاهی آهنی و نردهای شکل ساختهاند؛ گذرگاهی که حدود 30سانتیمتر از کف پشتبام بالاتر است و به نظر میرسد سکوی امن عبور و مرور خدام در ایام برفی و بارانی باشد. از پشت بام روی مهمانسرای خادمی عبور کردم و به پشتبام حجرههای شرقی صحن کهنه رسیدم و با عبور از روی یک پل کوتاه، خودم را مقابل دری یافتم که با گذر از آن میتوانستم به پشتبام میان دو سوی ایوان نقارهخانه و البته درِ ورودی برج اصلی برسم.
چشم در چشم برج نقارهخانه
عبور از آن در، دروازه ورود به نقارهخانه بود. 33 پلهای را که پشت آن در قرار داشت، به سرعت پیمودم و پس از دو پیچ با پاگردهای کوچک، توانستم به سقف میان دو سوی ایوان نقارهخانه برسم. حالا در مقابلم برج نقارهخانه قرار داشت؛ برجی 9متری که بین سالهای 1336 تا 1345 خورشیدی ساخته شدهاست. نقارهنوازان و دستهای گرم و نگاههای پرمهرشان، نخستین چیزی بود که پس از رسیدن به برج، به استقبال آمد؛ گویی در میان خانواده خودم ایستادهام. با این حال، چشمانم هنوز به دنبال گنبد طلا میگشت، نگین زرین حرم مطهر رضوی که حالا در فاصلهای اندک از من، در سمت چپ قرار داشت. از اینجا با دقت بیشتری میشد خشتهای طلایی را دید که با آغاز فرایند غروب آفتاب و روشن شدن چراغها، جلوهای مسحورکننده پیدا کردهبودند و البته، مناره قدیمی و 900ساله کنار گنبد که در عهد نادرشاه به ورقه طلایی آراسته شدهبود، بر این جلوهگری خیرهکننده میافزود. پس از صرف چای که در آن سرمای سختِ روی پشتبام ایوان، عجیب چسبید و گرما را زیر پوستم دواند، پشت سر نقارهزنها ایستادم تا با آنها به ولیخدا و امام بر حق -که درود خداوند بر او باد- سلام دهم. پس از آن سلام گرم، همنوایی با زیارت «امینالله» مصداق برآورده شدن آرزوی «حَوِّل حالِنا الی أحسَنِ الحال» بود.
ورود به برج نقارهخانه
موعد ورود به برج فرا رسید. در طبقه نخست، به غیر از بساط چای، کَرناها نگهداری میشدند. تعدادشان را نشمردم، اما بیش از تعداد کرنانوازان یا به قول «فضلالله روزبهان خُنجی» در «مهماننامه بخارا»، «نفیرچیان»، کرنا وجود داشت. طول کرناها حدود 120 تا 130 سانتیمتر بود. در نگاه اول به نظر میرسید وزن زیادی داشتهباشند، اما وقتی یکی از آنها را برداشتم، از کمیِ وزن کَرنا تعجب کردم. جنس آنها از برنج است و روی آن را با «کروم» پوشاندهاند تا براق و نقرهای به نظر برسد. کرنا از یک لوله بلند با دو گره و یک خروجی شیپوری تشکیل شدهاست. نواختن آن اصلاً کار سادهای نیست و به مهارت نیاز دارد. با علی ثقفینیک، مسئول کشیک نقارهنوازان همراه میشوم تا به طبقه دوم برج نقارهخانه بروم. 13 پله میان دو طبقه را که از جنس آهن و به صورت مارپیچ است، طی میکنم. ترس از بلندی پاهایم را سست کردهاست، اما شوق بر ترس غلبهای تمام دارد. به طبقه دوم که میرسیم، طبلها و طبّالها انتظارمان را میکشند. «هیتر» برقی روشن و طبلها یا همان سازِ نقاره که روکشش از پوست است، در مقابل آن قرار دارد تا پوست، گرم و طبل آماده نواختن شود. همانطور که غرق تماشای آمادهسازی طبلها هستم، ثقفینیک توضیح میدهد که نقارهزنها بیش از 70نفر هستند که در هفت کشیک به نقارهنوازی مشغولاند و همگی آنها به صورت افتخاری در حرم مطهر امام رضا(ع) نقاره مینوازند. حرفهایش برایم تازگی دارد. دیگر خبری از «عمله شکوه» که در استخدام رسمی آستانقدس بودند، نیست. برخی از این نقارهزنهای افتخاری، بیش از 30سال سابقه دارند. فرصتی برای گپ و گفت بیشتر نیست. 20دقیقه به غروب آفتاب، نقارهنوازی شروع میشود و نقارهنوازان که نیم ساعت پیش از این زمان به محل خدمت آمدهاند، صف میکشند برای خواندن «لوحه». خواندن لوحه در کشیکهای مختلف حرم مطهر یک سنت قدیمی است. «لوحه» کاغذی است که روی آن نام خادم و وظیفه اختصاص یافته به وی ثبت شده است. 13نفر در کشیک حاضر هستند که باید 10نفر از آنها به بالاترین طبقه برج نقارهخانه بروند و بعد، در موعد مقرر، نقارهنوازی شروع شود. به بالای برج میروم تا نگاهی به آنجا بیندازم؛ پنج صندلی به ردیف در بخش غربی قرار گرفتهاست. طبّالها روی این صندلیها مینشینند و رویشان به سمت صحن کهنه است. از آن بالا، گنبد جلوه بیشتری دارد. نخستین صندلی در مقابل ورودی به طبقه، مخصوص سرنواز (یا به قول مسئول کشیک «سرچاشنی») است؛ او است که باید دیگر طبّالها، نواختن خود را با ضربههایش هماهنگ کنند. پشت سر پنج طبّال، پنج کرنانواز میایستند. شروع نواختن، با کرنانوازی است و بعد، طبّالها شروع میکنند و تا پایان، چه به صورت انفرادی و چه همنوازی، طبل (نقاره) نواخته میشود. کرنانوازان هم مانند طبّالها، یک سرنواز دارند، اما کرنانوازی یک سره نیست و در دو دست مجزا نواخته میشود. مسئول کشیک، در میانه کار، جای برخی کرنانوازان و طبّالها را عوض میکند تا کیفیت کار پایین نیاید و در ضمن، همه نقارهنوازان از موهبت خدمت در آن دقایق نورانی برخوردار باشند. سرنوازان با تشخیص مسئول کشیک در محل خودشان مستقر میشوند. حالا زمان جان گرفتن نُتهایی است که خروارخروار معنویت را به جان شنونده سرازیر میکند؛ 20دقیقه مانده به غروب آفتاب و آغاز نقارهنوازی... .
لحظاتی که به سرعت سپری میشود
آن 20 دقیقه برای من، فقط در چند لحظه سپری شد. وقتی نقاره مینواختند، نگاهم به سوی گنبد طلا چرخید. انگار چیزی در دلم میجوشید، آرزوها یکی یکی از مقابل دیدگانم میگذشت و صورت کسانی که التماس دعا داشتند، به یادم میآمد یا شاید به یادم میآوردند. به ضربات منظم چوبها روی طبل نگاه میکردم، به کرناهایی که بالا میرفتند تا به واژهها جان بدهند... «دوران، دوران امام رضاست»... «رضاجان، رضاجان»... «ای فریادرس حاجتمندان»... «به فریاد رَس»... چقدر زود نقارهنوازی تمام شد. ناچار شدم زودتر خودم را به طبقه دوم برسانم تا راه برای پایین آمدن نقارهنوازان باز شود. در طبقه دوم، برای دقایقی، حرفم با نقارهنوازانِ باصفای حرم مطهر رضوی گُل انداخت. احساس کردم باید چیزی بگویم که آنها نشنیده باشند، اما آنها چه چیز را نمیدانند؟... «هر که شد محرم دل در حرم یار بماند». به حکم سپاسگزاری و عرض ارادت، چند کلمهای از تاریخ نقارهخانه و ایوان برایشان گفتم؛ اینکه ایوان ساخته دوره صفوی است و وزنش به حدود 7هزار تُن میرسد، اینکه نقارهخانه قدیمی به خرج قوامالملک شیرازی، در سال 1284ق روی لبه بخش داخلی ایوان نقارهخانه بنا شد؛ نقارهای با 20ستون چوبی و سقف شیروانی. صحبتی که گُل کردهبود، زیاد طول نکشید. نقارهنوازها باید از نقارهخانه خارج میشدند و من هم باید میرفتم، با خاطراتی که تا آخر عمر همراه من خواهد ماند. لحظات، لحظات نورانی اذان مغرب بود و من، سرخوش از آن همه احساس زلال و معنویت سرشار، از همان راهی که آمدهبودم، بازگشتم. در بست پایین، دوباره روبهروی ایوان نقارهخانه ایستادم و اینبار با حسرت بیشتری به آن برجِ ناطق نگریستم.
خبرنگار: جواد نوائیان رودسری
برچسب ها :
ارسال دیدگاه