
شهید محمود کاوه، فرماندهای که در مبارزه با ضدانقلاب اراده الهی را بالاتر از همه چیز میدید
قصههایی از تاکتیکهای یک فرمانده مشهدی
کردستان و کوههای سر به فلک کشیده آن در نگاه یک گردشگر بسیار زیبا و شگفتانگیز هستند، اما برای رزمندگانی که در دل برف و سرمای استخوانسوز آن تشخیص دوست و دشمن سخت بود و در مسیرهای پرپیچ و خم آن با کمینهای مرگباری روبهرو میشدند که حکم مرگ و زندگی را داشت، هیچ کدام از آن زیباییها به چشم نمیآمد. در کنار همه این سختیها، قصههای زیبا و بکر اتفاقات جبهه غرب تمامنشدنی است.
علیرضا رانی محولاتی از رزمندگانی است که به دلیل مسئولیتهایی که در جبهه غرب داشته نگاهی خاص و متفاوت دارد که بخشی از آن در بخش اول مصاحبه با او آمده بود، در بخش دوم مصاحبه نیز روایتهایی خاص از مبارزه با گروههای ضدانقلاب را بیان کرده که کمتر گفته شده است.
او متولد ۱۳۳۶ است، با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عضو این مجموعه شد و از سال 59 تا ۶۴ در عملیاتهای مختلف غرب کشور و در دو عملیات خیبر و بدر به عنوان نیروی پشتیبان در جبهه جنوب شرکت کرده است. او درباره یکی از اتفاقات عجیب در جبهه غرب کشور میگوید: سه نفر از نیروهای ضدانقلاب به همراه یک سگ روی قلهای رفته بودند، تا اگر کسی از این کوه بالا آمد سریع متوجه شوند و درگیری ایجاد شود، بعد سایر پایگاههایشان در روستا متوجه شوند تا یا درگیری ایجاد شود یا فرار کنند، نیروهای بسیجی ما وقتی به قله رسیده بودند، دیدند آن سه نفر و سگشان خواب هستند، به همین خاطر شروع کردند به نماز خواندن. وقتی صبح به قله رسیدم، گفتم: «چرا نماز میخوانید و خوشحال هستید؟» گفتند: «ما در این ماجرا ماندهایم، این سگ را روز خواباندهاند و شب اینجا آوردند تا بیدار بماند، هنگامی که از قله بالا آمدیم سروصدا کردیم اما این سگ بیدار نشد، انگار خدا این سگ را خوابانده، وقتی هم که این سگ بیدار شده با اینکه غریبه هستیم برایمان پارس نکرد و کنار ما رام بود، ما هم به او تیری نزدیم و مجروحش نکردیم، تنها به او گفتیم برو و او هم راحت از قله پایین آمد، آن سه نفر دموکرات را هم با کلی سلاح و مهمات دستگیر کردیم».
رانی محولاتی با بیان اینکه شهید کاوه وقتی برای رزمندگان سخنرانی میکرد، میگفت: «آن کسی که شما را به سر قله میرساند من نیستم، بلکه اراده شما و خواست خداست، آن کسی که این تاکتیک را در فکر ما میاندازد که چگونه شب را پیادهروی کنیم، خداست و ما نیستیم». میافزاید: شهید کاوه وقتی در مسجد جامع کردستان گفت: «من بچه کردستانم» مردم او را باور کردند، یعنی یک نفر از مردم سقز، مهاباد و بوکان وقتی محمود را میدید از او متنفر نبود و برایش صلوات میفرستاد.
چگونه شهید کاوه 150 اسلحه را از مردم بوکان گرفت؟
این رزمنده دفاع مقدس درباره جمعآوری اسلحهها از مردم بوکان یادآور میشود: در عملیات آزادسازی بوکان شهید کاوه با مرحوم سردار ایافت سوار یک جیپ شدند و من از بانک سقز برایشان پول خرد سکهای بردم، شهر بوکان چند بازار سلاح داشت که هر کدام متعلق به یک گروه ضدانقلاب بود و به طور کلی مردم شهر مسلح بودند، تنها راهی که محمود به ذهنش رسید، این بود که سکهها را به بچههای کوچک بدهد و از آنها سراغ کسانی که در خانهشان سلاح دارند را بگیرد، بچهها هم سکهها را گرفتند و همسایههایشان را معرفی کردند، ما هم محترمانه به آنها گفتیم: «برادر مطمئن هستیم که شما در خانه سلاح داری، برو سلاحت را بیاور»، آنها هم محترمانه سلاحهایشان را به ما تحویل میدادند، مردم آن روز حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ اسلحه را از خانههایشان آوردند و به ما
تحویل دادند.
او درباره کمینهایی که ضدانقلاب در جاده برایشان ایجاد میکردند هم میگوید: یک روز که از مرخصی برمیگشتیم در جاده دیواندره - سقز مورد کمین قرار گرفتیم، با محمود در خودرو سیمرغ استیشن بودیم، محمود گفت: «فقط برو و توقف نکن» تمام شیشههای خودرو با گلولهها شکسته شدند و این طور با دستور محمود از کمین فرار کردیم، این تنها کمینی نبود که در آن قرار گرفته بودیم بلکه چندین بار ما مورد حمله ضدانقلاب قرار گرفتیم و شهید دادیم.
ماجرای شهادت عجیب افسر وظیفه ژاندارمری ایرانخواه
رانی محولاتی همچنین یادآور میشود: آقای سمیعی که پدر شهید است آن زمان کمکهای مردمی به سقز میآورد، گردنه و پاسگاه ژاندارمری ایرانخواه در کمین افتاد و ضدانقلابها یک کامیون تاید و یک تریلی سوخت را گرفتند، ما از سقز به ایرانخواه رسیدیم. افسر وظیفه ژاندارمری مردی درشت هیکل و قدبلند بود که با وجود گذشت دو هفته از اتمام سربازیاش اما به شهرش تهران برنگشته بود و در این کمین به دست ضدانقلاب افتاده بود، تا فردای آن روز درگیری ادامه داشت تا توانستیم اسیران را بگیریم و پیکر این شهید را هم گرفتیم، این شهید چون خیلی برای اسارت مقاومت کرده بود، او را مثله کرده بودند، زبانش را بریده و اندامش را تکه تکه کرده بودند، همکارانش در ژاندارمری مثل ابر بهار گریه میکردند، با اینکه سربازیاش تمام شده بود به دوستانش گفته بود «تا ضدانقلاب در کردستان هست من به تهران برنمیگردم».
این پاسدار بازنشسته متذکر میشود: یک روز برادر محمود به مشهد آمده بود و گله میکرد که «چرا مشهد برای ما نیرو کم میفرستد؟ ما با ضدانقلاب درگیر شدیم و ۱۰ شهید دادیم»، به محمود گفتم: «عملیات خیبر جنوب بودم، در عملیات خیبر وقتی شیمیایی زدند و تیپها رفتند و گردان برگشتند، گردانها رفتند، گروهان برگشتند. هیچ موقع جلو بچههایی که از عملیاتهای جنوب برگشتند گله نکن، در کردستان شما با تفنگ با ضدانقلاب میجنگید، اگر شما آرپیجی و تفنگ دارید آنها هم آرپیجی و تفنگ دارند، در حالی که ما با عراقی میجنگیم که زمین و زمان را مسلح کرده است و از زمین و زمان برای ما گلوله شیمیایی و انفجاری میبارد».
او با بیان اینکه نخستین فرمانده لشکر خراسان، شهید کاوه بود و در عملیات حاجعمران یک ترکش به گیجگاهش خورد و شهید شد، خاطرنشان میکند: رشادت، بلاغت و تفکر تاکتیکی محمود در یاد و خاطره رزمندگانی که در کردستان جنگیدند، هنوز مانده است، من هر زمان به بهشت رضا(ع) میروم، ابتدا بر سر مزار شهید کاوه میروم تا رشادتهای او را یادآوری کنم و با او درددل میکنم، به او میگویم «محمود، ای کاش میماندی و وضعیت الان را میدیدی، چرا که کسی به فکر ایثارگران و رزمندگان نیست و کسی به یاد رشادتهای تو نیست».
افسری که محمود کاوه را نشناخت
رانی محولاتی با اشاره به این نکته که باید موقعیت زمانی که شهید کاوه در آن رشادت کرد را ترسیم کنیم و بگوییم در چه زمانی ایستاده بود؛ چرا که مهم این است که اگر ما در آن نقطه زمانی بودیم، آیا میتوانستیم کاری که او انجام داد را انجام دهیم؟ میگوید: محمود در سال ۵۹ که به کردستان آمد فرمانده اسکورت بود اما وقتی در جنوب اجرای عملیات را دید به کردستان آمد و عملیات طراحی کرد، او مربی تاکتیک بود و جوانی بود که کسی او را قبول نداشت، اما با رشادتها، فکر و بلوغ تاکتیکی که داشت همه در مقابل او گردن خم کردند؛ چرا که بلوغ فکری و تاکتیکی شهید کاوه حرف اول را در کردستان و آذربایجان غربی میزد.
این رزمنده دفاع مقدس در ادامه خاطرنشان میکند: در یکی از عملیاتها قرار بود یک تانک به کوه روبهرویش گلوله بزند اما به حرف محمود نکرد، من به افسری که در تانک بود، گفتم: «تو چه مشکلی داری که نمیزنی؟»، آن افسر گفت: «ما سهمیهبندی داریم و این بچه به من میگوید بزن!»، گفتم: «به همین بچه میگویند محمود کاوه»، گفت: «آقای کاوه همین هست! ریش هم که ندارد و بچه است!» گفتم: «او فرمانده تیپ است، فرماندهان تو طرح تاکتیکهای او را قبول کردهاند و وقتی حرفی میزند آن را انجام میدهد، او اهل عمل است». این افسر آن قدر تعجب کرده بود که فکر میکرد من با او شوخی میکنم، گفت: «من اسمش را شنیدهام، به او بگو من هر نیم ساعتی چند گلوله بزنم؟»، قرار بود این افسر هر سه ساعت یک گلوله بزند اما به فکر محمود رسید که هر نیم ساعت یک گلوله بزند.
ماجرای بسیجیهایی که اسلحههایشان را به شهید کاوه دادند
او خاطرهای دیگر از شهید کاوه تعریف میکند و میگوید: تعدادی بسیجی از شیراز به سقز آمده بودند، آن موقع تفنگ کلاش کم داشتیم، این بسیجیها از پادگان خلج تهران با خودشان اسلحه کلاش آورده بودند و میخواستند بروند، من به محمود گفتم: «این بسیجیها کلاش دارند و اگر بخواهیم قدرت داشته باشیم باید اسلحههای کلاش را از آنها بگیریم و آنها را دست خالی به شیراز بفرستیم»، محمود گفت: «اسلحهها را از آنها بگیر». گفتم: «به من نمیدهند». محمود گفت: «بیا با هم برویم»، یکی از بسیجیهای شیراز که از عشایر بود روی خاکها دراز کشیده بود و با اسلحه کلاش قوطی کنسرو را از فاصله ۵۰ متری میزد، محمود وقتی این صحنه را دید، گفت: «این فشنگها بیتالمال است»، آن جوان گفت: «آقا شما اگر از ما مردتری بزن»، محمود گفت: «اسلحهات را بده» و آن بسیجی شیرازی گفت: «با اسلحه سازمانی خودت بزن»، محمود به قوطی زد و همان طور که قوطی معلق میخورد یک بار دیگر به قوطی شلیک کرد، همه بسیجیهایی که از شیراز آمده بودند جمع شده بودند و داشتند این صحنه را تماشا میکردند و با یکدیگر میگفتند این پاسدار کیست، فرمانده آن پایگاه آمد و به محمود گفت: «با این بسیجیها چه کنم، هر روز کارشان این است»، شهید کاوه هم گفت: «کاری به کارشان نداشته باش».
رانی محولاتی میافزاید: آن بسیجیها به من گفتند: «برادر کاوه که میگویند، همین است؟»، گفتم: «بله و میگوید اسلحههایتان را بدهید». همه آن 200 بسیجی که از تهران اسلحه را تحویل گرفته بودند، گفتند چشم و اسلحههایشان را به ما دادند، در حالی که اصلاً محمود را ندیده و تنها آوازه او را
شنیده بودند.
ماجراهایی از جاذبه و دافعه شهید کاوه
این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه محمود هم ترس و دلهره به دل ضدانقلاب میانداخت و هم فرماندهای دوستداشتنی بود که همه رزمندهها او را دوست داشتند، ادامه میدهد: محمود با صدای زیبا و دلنشینش در ابتدای جلسات قرآن میخواند، من بارها شده بود که به شهید ظریف میگفتم: «ناصر آخر محمود را تکهتکه میکنند؛ چرا که بوی الرحمن از صدایش میآید، شبها مواظبش باشید».
او یادآور میشود: در سقز یک زندانی زن از دموکراتها داشتیم و وقتی کاوه از در وارد میشد، آن زندانی اعتراف میکرد و همه افراد حزب را لو میداد؛ چرا که میدانست محمود با دشمن صلح نمیکند، اما رفتار محمود با رزمندگان آن قدر صمیمی بود که با او فوتبال بازی میکردیم، دعوا میکردیم و کشتی میگرفتیم اما موقع عملیات محمود فرمانده بود و بقیه زیرمجموعه او بودند، همه رزمندگان از او اطاعت میکردند، ولی پس از عملیات وقتی به خوابگاه میرفتیم و همه در یک آسایشگاه میخوابیدیم، با هم صمیمی بودیم.
رانی محولاتی با اشاره به اینکه محمود از اول فرمانده نبود، وقتی به جبهه آمد او را فرمانده کردند و چون لیاقت داشت او را در این سمت نگه داشتند، او یک جوان نوزده ساله بود که آموزش خاصی هم ندیده بود، تأکید میکند: ذاتاً خدا پشت و پناه محمود بود و انگار به جز دو فرشتهای که خدا برای همه قرار داده است، خدا دو فرشته دیگر را برای حفاظت از محمود گذاشته بود، در جبهه غرب هر جا گیر میکردیم، سراغ شهید کاوه را میگرفتند.
خبرنگار: فریده خسروی
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
قطار سریعالسیر مشهد - تهران در یک قدمی تصویب شورای اقتصاد کشور
-
توسعه خراسان رضوی در دستور کار ملی قرار دارد
-
درمانگاه جهادی شهید رئیسی در مشهد افتتاح شد
-
واگذاری 8هزار و ۷۰۰ قطعه زمین ویژه جوانی جمعیت در خراسان رضوی
-
خبری از 2همت مصوب برای مقابله با ریزگردهای سرخس نیست
-
خیز چراغ خاموش کرونا در برخی استانهای کشور
-
قصههایی از تاکتیکهای یک فرمانده مشهدی
-
تحویل بیش از 9هزار و 200 واحد مسکن ملی درخراسان شمالی
-
بیشترین افت منابع آب زیرزمینی خراسان جنوبی در دشت سده قاینات ثبت شد
-
برنامههای گرامیداشت شهید رئیسی و شهدای خدمت در مشهد
-
رسانهها افسران جبهه امیدآفرینی و آگاهیبخشی هستند
-
اهمیت تربیت در بسیج و نقشآفرینی جوانان