حرم شمس‌الشموس(ع) را به نور آراستند

روایت ناذری که از سال 1345 برای ادای نذرش به مشهدالرضا(ع) می‌آید

حرم شمس‌الشموس(ع) را به نور آراستند

4 هزار لامپ نو و تر و تمیز را خرید، رنگشان کرد و با قطار تهران-مشهد فرستاد آستان حضرت سلطان(ع). ریسه‌ها را هم طاق ماشینش بست و زد به دل جاده که بیاید خدمت آقا و نذرش را ادا کند. از آن زمان 59 سال می‌گذرد و محمد حاجی اسماعیل آهنگر هنوز هر سال 11ذی‌القعده در حرم منور علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) است تا صحن و سرا را چراغانی کند به یمن قدم امام رضا جانش.


من با آقا قول‌ و قراری داشتم و آن را فراموش کرده بودم
کاسب بوده و مغازه الکتریکی داشته است. با کارگرانش یک روز سخت کاری را به سرانجام می‌رسانند و می‌روند برای استراحت. خسته و بی‌رمق سرش را روی میز می‌گذارد و دقیقه‌ای بعد می‌رود به عالم رؤیا. دیدن یک خواب عهدی را به او یادآوری می‌کند که تا امروز پای آن ایستاده است؛ «روز پرکاری بود و با 6-5 نفر از کارگرانم بعد از ناهار استراحت می‌کردیم. سرم را روی میز گذاشتم و خوابیدم». پس از گذشت نزدیک 60 سال هنوز وقتی محمد آهنگر آن لحظه را به یاد می‌آورد، صدایش می‌لرزد و می‌گوید: «به خود این امام رضا(ع) اگر یک کلمه کم و زیاد بگویم. سید قد بلندی به خوابم آمد که چهره‌اش را نمی‌دیدم. گفت «تو قراری داشتی که بیایی برای امام رضا(ع) چراغانی کنی. وقت نداری...» از خواب پریدم و همه چیز یادم آمد. بله من با آقا قول‌وقراری داشتم و آن را فراموش کرده بودم».
او ادامه می‌دهد: «برادر بزرگ‌ترم به مغازه‌ام آمد و قصه را برایش گفتم. از او خواهش کردم به مشهد برود و تحقیق کند این کار ممکن است یا نه».

به شرطی که چراغانی خوب باشد 
حاج حسین در حالی به درخواست برادر راهی مشهد می‌شود که تا روز موعود تنها یک ماه فرصت باقی است. «آن زمان روزی یکی دو تا قطار بیشتر به مشهد نمی‌آمد. برادرم خودش را به مشهد رساند و در حرم از یکی از خدام پرس‌وجو کرد که باید چه بکند. مشخص می‌شود رئیس اداره تشریفات آن زمان باید اجازه این کار را صادر می‌کرده است. دوره استانداری باتمانقلیچ بود که نایب‌التولیه هم بود. اولین سال، اجازه را از او گرفتم. سالش درست یادم نیست اما خیلی قبل از انقلاب بود».
عصر همان روز او سرهنگ حیدری، رئیس وقت اداره تشریفات را در صحن عتیق می‌بیند و موضوع را مطرح می‌کند. اجازه صادر می‌شود، به شرطی که چراغانی خوب باشد. برادر حاج محمد با نامه‌ای به تهران برمی‌گردد که روی آن نوشته‌ شده بود: «آقای حسین حاج اسماعیل آهنگر اجازه دارد به مدت دو روز به مناسبت 11 ذی‌القعده صحن سقاخانه را چراغانی کند».
اجازه کتبی که می‌رسد، محمدآقا می‌رود و 4هزار لامپ نونوار می‌خرد. نصفش را قرمز می‌کند و بقیه را سبز. در بسته‌های 50تایی تقسیمشان می‌کند و می‌فرستد راه‌آهن تا حاج حسین آن‌ها را بار قطار تهران-مشهد کند؛ «فقط 10 روز مانده بود. لامپ‌ها را از طریق برادرم که کارمند راه‌آهن بود به مشهد فرستادم و ریسه‌ها را هم طاق ماشین زدم و راه افتادم». 

لامپ‌ها بار قطار، ریسه‌ها طاق ماشین
محمد آهنگر دو روز را در جاده‌های خاکی رانندگی می‌کند تا برسد به شهر امام رضا(ع)؛ «از جاده چناران آمدم. آن موقع‌ها جاده‌ها مثل الان نبود. نهایتاً 10 کیلومتر قبل از شهر آسفالت داشت، آن هم برای شهرهای بزرگ و بقیه راه خاکی بود».
غروب روز دوم به مشهد می‌رسد و یک راست می‌رود قهوه‌خانه‌ تهرانی‌ها در خیابان تهران. او می‌گوید: «خیابان‌ها کوچک بود. کافه‌ها، اتوبوس‌ها، مسافرخانه‌ها و... همه در همان خیابان بودند. من هم ماشینم را همان‌جا گذاشتم. زمستان سردی بود و شب تا صبح آن‌قدر برف بارید که روی ماشین تمام سفید شده بود. تمام ریسه‌ها یخ زده بودند و قندیل‌ها مثل آلاسکا از آن‌ها آویزان بود».
صبح روز بعد می‌رود حرم و نامه را می‌دهد به سرهنگ حیدری تا کار را شروع کند؛ «خدا رحمتش کند، آدم خوبی بود. من را به آقایی به نام غفوری معرفی کرد که تنها برقکار حرم در آن موقع بود. خدا بیامرز او هم سید خوبی بود».
لامپ‌ها و ریسه‌های یخ‌زده را به اتاق نزدیک مقبره شیخ نخودکی می‌برند. هیزم می‌آورند تا با روشن کردن آتش، یخ آن‌ها را باز کنند. بعد با سه نفری که همراهش از تهران آمده بودند شروع می‌کنند به چراغانی صحن سقاخانه که حرم آماده جشن میلاد حضرت رضا(ع) شود.

یک عهد 59 ساله
روز موعود می‌رسد و محمد آهنگر به قولش با امام رضا(ع) وفا می‌کند. قولی که درست یک سال پیش از آن به حضرت داده بود؛ «با یکی از رفقایم یعنی حاج مهدی آقای صالحی، خدا رحمتش کند، آمده بودم زیارت. در صحن نشسته بودیم و ساعت حدود 11 بود».
خیلی سال از آن موقع می‌گذرد و حتی سال دقیقش را به خاطر ندارد اما جزئیات آن روز خاص را لحظه به لحظه به یاد دارد. او ادامه می‌دهد: «یک آقای سید نامی داشت از این گلدسته به آن گلدسته لامپ می‌کشید. پرسیدم چه خبر است که چراغانی می‌کنید؟ گفت: تولد امام رضا(ع) است. گفتم تولد امام رضا(ع) است و این بساط؟ خیلی ناراحت شدم. آن چراغانی در شأن و شخصیت آقا(ع) نبود. همان‌جا نیت کردم اگر زنده باشم و حاجتم روا شود، سال بعد برای چراغانی حرم در روز میلاد حضرت(ع) بیایم».
و این می‌شود نقطه آغاز این نذر 59 ساله که هنوز هم ادامه دارد. نذری که هر سال 11 ذی‌القعده حاج محمد آهنگر و گروهش را به مشهد می‌کشاند تا شب‌های بارگاه منور حضرت ثامن‌الحجج(ع) را به چراغ‌های روشن و رنگی بیارایند.

هرچه به صحن‌ها اضافه شد، من هم به لامپ‌هایم اضافه کردم 
از سال 1345 تا حالا خیلی گذشته؛ حاج محمد آن زمان جوانی بیست‌وچند ساله بوده و حالا مرد ریش‌سفیدی شده اما هنوز آن لحظات شیرین را از یاد نبرده است. آن منظره چشم‌نوازی که هم زائران را به خود خیره کرد و هم نوری را در دل او روشن ساخت که هر سال درخشان‌تر از سال پیش می‌شود. 
هرچه گذشت حرم مطهر بزرگ و بزرگ‌تر شد. صحن و رواق و بست جدید ساخته شد و آهنگر هم به تعداد لامپ‌هایش اضافه کرد؛ «هرچه به صحن‌ها اضافه شد، من هم به لامپ‌هایم اضافه کردم. اولین بار 4هزار لامپ بود و امسال 20هزار تا شده است. من نذر دارم و این برای من قانون است که هرسال بیایم وگرنه ماشاءالله حرم مطهر آن‌قدر توانایی‌اش را دارد که نیازی به من و امثال من نیست».
شب میلاد رسیده و او و تمام همراهانش که هر سال در این روزها لباس خدمت در اداره روشنایی حرم مطهر را می‌پوشند، کارشان را به سرانجام رسانده‌اند. تمام صحن‌ها، بست‌ها، ورودی‌ها و هرجایی را که می‌شده با چراغ‌های رنگی و درخشان آذین‌بندی کردند. دانه به دانه را با دقت بررسی کرده‌اند که یک لامپ هم خاموش نباشد. 
تمام این بساط را یک روز بعد عید جمع می‌کنند و می‌روند تا سال بعد. انتظار می‌کشند تا دوباره دهه کرامت برسد و راهی مشهد شوند. محمد حاجی اسماعیل آهنگر می‌گوید: «هرکسی به چیزی یا کسی وابسته است. یکی به همسرش، یکی به فرزندش، یکی به پولش و...  عشقم اینجاست. من هیچ چیزی هم که نداشته باشم امام رضا(ع) را دارم. هرجا هم که گیر کنم می‌گویم یا امام رضا(ع) و حل می‌شود. از آقا(ع) برای خودم فقط سلامتی می‌خواهم که تا آخر عمر بتوانم بیایم و نذرم را ادا کنم. به برادران و پسرم هم گفتم پس از مرگم هم این کار را ادامه دهند تا زمانی که از حرم بگویند نیایید، یعنی ارباب نخواهد».

خبرنگار: زهرا زنگنه

برچسب ها :
ارسال دیدگاه