عشق از ما چه موجود غریبی ساخته است

عشق از ما چه موجود غریبی ساخته است

رقیه توسلی

آدم‌ها هر چند وقت یک بار باید برگردند به گذشته و عطر خاطراتشان را بو کنند. مثلاً برگردند به پیکان سفید یخچالی و جاده کفی... برگردند به کتلت توراهی مادربزرگ... برگردند به نمازهای شکسته سفر... به تابستان بی‌کولری که بادبزن حرف اول و آخر را می‌زد... به شور و شوق رسیدن که زیاد بود و به جاده‌ای که تمام نمی‌شد انگار... به هر نیم ساعت یک باری که از توی جمع یکی سلام می‌داد به آقا... آقای امام رضا.
واقعاً باید گاهی رفت به قشنگی‌های گذشته. مثلاً یک سر رفت تا هفت سالگی و پابه‌پای اقوام ایستاد پای صحبت صاحبخانه. سر بالا کرد و به مردی زل زد که خانه حیاط‌دارش را می‌خواهد چندروزه اجاره بدهد. خانه‌ای حوالی حرم، توی خیابان پشت بازار. آن وقت بعد توافق، سرخوشانه کلید را چرخاند توی قفل و کیف کرد از پا گذاشتن به خانه‌ای که آشنا نیست اما همه آشناها تویش جمع‌اند. 
باید خاطره‌گردی کرد و رفت توی همان خانه‌هایی که یک ‌دنیا زیباست. خانه اجاره‌ای زائرانه. آن وقت محو عمه و مادر و آقاجان و عمو شد که حلقه اشکی دویده توی چشمشان و دارند سلام عاشقانه می‌دهند رو به حرم.به گمانم هر چند وقت یک بار آدم دلش را باید بسپرد به گذشته‌ها که درجا هوس عطر مشهدی بکند، هوس تسبیح رنگی، بهانه چای با نبات بازار رضا را بگیرد و دلتنگ نقاره‌زن‌ها بشود و دلتنگ کبوترها... آن طور که قاب عکس روی میز را بردارد و ببوسد... عکس دسته‌جمعی سی سال پیشی که خودش یک دخترک هفت ساله است تویش... دخترکی با چادر گلدار قرمز که دوروبرش پر از دخترعمه عموهای قدونیم قدند... .

پی‌نوشت
بیایید با خواندن صلوات خاصه، زائر امام رضا(ع) شویم:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ و مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِک

برچسب ها :
ارسال دیدگاه