
حکایتها و کرامت ها
از اول باید خدمت خودتان میآمدم
حجت الاسلام محسن قرائتی
تازه ازدواج کرده بودیم. به رسم ادب و با هدف تیمن و تبرک زندگی، راهی زیارت امام رضا(ع) شدیم. اثاثیه را به دفتر گاراژ سپردیم، خانم را به حرم بردم و شروع کردم به پرسوجو برای اتاق. پس از ساعتها، ناگهان خود را در همان محلی دیدم که پرسوجو را از آنجا آغاز کرده بودم. بغض گلویم را گرفت.همان جا رو به حرم مطهر نموده، صادقانه عرض کردم: آقا جان، نمیخواهید یک اتاق برای ما پیدا کنید؟
همین رو کردن به سمت حرم سبب شده بود صاحب اولین مسافرخانهای که رفته بودم، دوباره مرا ببیند. بلافاصله جلو آمد و گفت: هنوز هم اتاق میخواهید؟ گفتم: بله، کور از خدا چی میخواد؟ کلید را بالا گرفت، تکان داد و گفت: دو چشم بینا!
در همان سفر بود که به دلیل بیتجربگی و نیز رعایت حال عروس خانم و ولخرجی و این مسائل، یک روز موقع رفتن به نانوایی متوجه شدم حتی یک ریال هم پول ندارم. پس از دقایقی تأمل، با خودم گفتم: به نسیه از نانوا نان میگیرم تا ببینم چه میشود! با دلهره در صف ایستادم و مدام با خودم کلنجار میرفتم. یکی دو نفر مانده بود که نوبت به من برسد، نتوانستم دوام بیاورم و از صف خارج شدم.
یادم آمد که جانمازی به همراه داریم از جهیزیه عروس خانم، دستباف، پشمی و قابل خرید و فروش، گفتم: همان جانماز را میفروشم تا گشایشی شود. به مسافرخانه رفتم و جانماز را جمع کردم. داشتم از اتاق خارج میشدم که همسرم متوجه شد. پرسید جانماز مرا کجا میبری؟ خجالت کشیدم چیزی بگوییم، گفتم هیچی! و آن را همانجا گذاشتم و خارج شدم. به ذهنم رسید میتوانم در حرم مطهر برای زائران زیارتنامه بخوانم. در حرم به چند نفر گفتم زیارتنامه بخوانم؟ همه جواب رد دادند. ذهنم رفت سمت فروختن تسبیح چوبی خوبی که همراه داشتم؛ هیچ کس نخرید. آخرالامر هم یکی گفت: شیخ، حیا نمیکنی در حرم امام رضا(ع) به جای زیارت، تجارت میکنی؟
دلم شکست، رو به حضرت عرض کردم: آقا... نوکر بد هم نوکر است! اشکم جاری شد. رو به ضریح، عقب عقب از حرم خارج شدم و وارد مسجد گوهرشاد شدم. یکی از دوستانم به سمتم آمد و بی مقدمه گفت: قرائتی سلام! پول نمیخوای؟ من امروز دارم برمیگردم و پول اضافه دارم. گفتم شاید لازمت بشه. اینها را داشته باش، بعداً کاشان همدیگر را میبینیم. دستش را گرفتم و دوباره رو به حضرت رضا(ع) عرض کردم: آقاجان، از اول باید خدمت خودتان میآمدم.
همین رو کردن به سمت حرم سبب شده بود صاحب اولین مسافرخانهای که رفته بودم، دوباره مرا ببیند. بلافاصله جلو آمد و گفت: هنوز هم اتاق میخواهید؟ گفتم: بله، کور از خدا چی میخواد؟ کلید را بالا گرفت، تکان داد و گفت: دو چشم بینا!
در همان سفر بود که به دلیل بیتجربگی و نیز رعایت حال عروس خانم و ولخرجی و این مسائل، یک روز موقع رفتن به نانوایی متوجه شدم حتی یک ریال هم پول ندارم. پس از دقایقی تأمل، با خودم گفتم: به نسیه از نانوا نان میگیرم تا ببینم چه میشود! با دلهره در صف ایستادم و مدام با خودم کلنجار میرفتم. یکی دو نفر مانده بود که نوبت به من برسد، نتوانستم دوام بیاورم و از صف خارج شدم.
یادم آمد که جانمازی به همراه داریم از جهیزیه عروس خانم، دستباف، پشمی و قابل خرید و فروش، گفتم: همان جانماز را میفروشم تا گشایشی شود. به مسافرخانه رفتم و جانماز را جمع کردم. داشتم از اتاق خارج میشدم که همسرم متوجه شد. پرسید جانماز مرا کجا میبری؟ خجالت کشیدم چیزی بگوییم، گفتم هیچی! و آن را همانجا گذاشتم و خارج شدم. به ذهنم رسید میتوانم در حرم مطهر برای زائران زیارتنامه بخوانم. در حرم به چند نفر گفتم زیارتنامه بخوانم؟ همه جواب رد دادند. ذهنم رفت سمت فروختن تسبیح چوبی خوبی که همراه داشتم؛ هیچ کس نخرید. آخرالامر هم یکی گفت: شیخ، حیا نمیکنی در حرم امام رضا(ع) به جای زیارت، تجارت میکنی؟
دلم شکست، رو به حضرت عرض کردم: آقا... نوکر بد هم نوکر است! اشکم جاری شد. رو به ضریح، عقب عقب از حرم خارج شدم و وارد مسجد گوهرشاد شدم. یکی از دوستانم به سمتم آمد و بی مقدمه گفت: قرائتی سلام! پول نمیخوای؟ من امروز دارم برمیگردم و پول اضافه دارم. گفتم شاید لازمت بشه. اینها را داشته باش، بعداً کاشان همدیگر را میبینیم. دستش را گرفتم و دوباره رو به حضرت رضا(ع) عرض کردم: آقاجان، از اول باید خدمت خودتان میآمدم.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
دل روی دل گذاشتند نه خشت روی خشت
-
جزئیات دومین جشنواره رسانهای امام رضا(ع)
-
مادران موفق، رسانه ترویج فره نگ تربیت فرزند باشند
-
افتخار شوفری در مسیر «فلکه حضرت»
-
قرعه به نام منِ شوریده زدند
-
رونمایی از قدیمیترین شرح کلامی بر نهجالبلاغه
-
سرمایهداری از زنان سوءاستفاده میکند
-
برای جذب مخاطب در هیئت، نیاز به کار محیرالعقول نیست
-
خدمت جهادی به 1400 روستایی
-
از اول باید خدمت خودتان میآمدم