درباره مجموعه «کآشوب» و روایت زندهماندن روضه در گذر زمان
آشوب در تمامی ذرات عالم است
یکی از دلایلی که سبب شده واقعه عاشورا همچنان زنده بماند، مناسک و آیینهای آن است؛ از مراسم عزاداری گرفته تا نمایشها و دستههای سینهزنی. در این میان روضه هم جایگاه ویژهای دارد. ناطقی که برای جمع عزاداران ذکر مصیبت میکند و از روزهای منتهی به شهادت امام حسین(ع) و یارانش، تاسوعا و عاشورا و اتفاقهای پس از آن میگوید.
برای خیلی از مردم، روضه فقط یک آیین ساده نیست، بلکه عمیقاً به آن اعتقاد دارند و کلمه به کلمهاش را با جان و دل گوش میدهند. مجموعه «کآشوب» متشکل از روایتهایی از همین جنس است. این مجموعه روایت زنده ماندن اتفاق سال ۶۱ هجری در روزگار ما و روایت زنده ماندن روضه در گذر زمان است. در این مجموعه 114 نویسنده با سبک زندگی و باورهای مختلف، زندگیشان را جستوجو کردهاند تا آستانهای را بیابند که آنها را به شور محرم گره زده است. روایتهای این مجموعه در پنج کتاب «کآشوب»، «رستخیز»، «زانتشنگان»، «رهیده» و «مهمانگاه» منتشر شدهاند.
در اینجا آدمهایی دور از هم و ظاهراً متفاوت، از تأثیرگذارترین روضههای زندگیشان میگویند و حس و حالشان را در مورد آن نشان میدهند. راویان این جستارها از گوشه گوشه کشور هستند، به همین خاطر میتوان رد پای سنتهای محلی و بومی را هم در نوشتههایشان دید.
نشر اطراف با دبیری نفیسه مرشدزاده از سال ۹۶ جمعآوری روایتهای روضه را آغاز کرد و برای این کار به سراغ آدمهای مختلفی در سرتاسر ایران رفت؛ از فیلمسازی در پایتخت تا معلمی در جنوب تا کشاورزی در شرق کشور.
حاصل کار صدواندی روایت است که در 6سال و در قالب پنج کتاب کآشوب، رستخیز، زانتشنگان، رهیده و مهمانگاه منتشر شدهاند. در هر یک از این کتابها، چندین نویسنده از مهمترین روضههای زندگیشان گفتهاند و در قالب جستارهایی کوتاه، خواندنی و صمیمی آنها را روایت کردهاند.
آنچه مجموعههای «کآشوب» را متمایز کرده، نگرش متکثر و دغدغههای متفاوت نویسندگان و تعلقشان به انواع طیفهای فکری است که در نهایت سبب شده روایتشان از پدیده عاشورا کاملاً منحصر به فرد شود.
آرش سالاری، احسان حسینینسب، احسان رضایی، اعظم ایرانشاهی، حامد آقاجانی، حمید محمدی، احسان عبدیپور، سیداحمد بطحایی، علی غبیشاوی، مرتضی کاردر، مریمالسادات حسینی سیرت، نفیسه مرشدزاده، زهرا صنعتگران، مهدی حمیدی پارسا، مکرمه شوشتری، فاطمه بهروز فخر، حسن اجرایی، فاطمه قابل، علی پیرحسینلو، مهری رحیمزاده، رضا صدیق، زهره عواطفی حافظ، آمنه اسماعیلی، علیرضا محبی، فاضل فروتن و مصطفی سلیمانی تعدادی از این نویسندگان هستند.
مجموعه «کآشوب» به دلیل استقبال خوب مخاطبان بارها تجدید چاپ شده است. کتاب اول این مجموعه نیز در سال ۹۸ توانست جایزه کتاب سال عاشورا در رشته ادبیات غیرداستانی را دریافت کند.
چقدر اتفاق نادیده!
مخاطب وقتی مجموعههای «کآشوب» را میخواند، یکه میخورد که درباره این سنت تکراری که همه ما بارها دیده و شنیده ایم، چقدر اتفاق ندیده و زاویه نرفته وجود داشته است. در این کتابها از استکان، نعلبکی، سیاهی و علم و کتل گرفته تا پاکت و صله منبری و روضهخوان و حتی تیپ عمامه و عبایشان حرف زده شده؛ از تشریح روضهها، تفاوت گریهها و تحول حالها تا گوناگونی اعتقادها، نیتها، حاجتها و ادبها.
ذره ذره «کآشوب» را بچش!
کآشوب را میتوان شبهای محرم دست گرفت و با مجلسهای جورواجورش اشک ریخت و اصلاً شاید برای همین و برای آن همه جزئیات، کآشوب از آن کتابهایی نیست که بشود یک شب برداشت و صبح تمام شدهاش را تحویل قفسههای کتابخانه داد. با کآشوب باید آرام آرام جلو رفت و باید آن را ذره ذره چشید!
روایتهای هر صفحه مخاطب را خود به خود به صفحه بعد هدایت میکند. کتاب پر است از خاطرات مشترک دور و نزدیک، مثل نخستین روضهها، نخستین تباکیها، نخستین اشکهای واقعی، نخستین بار که از ته دلت آرزوی زیارت کربلا را کردی و نخستین بار که راهی این سفر شدی... مجموعههای «کآشوب» را باید به نیابت خواند و زیارت کربلا را آرزو کرد چون سطر به سطرش در وجود خواننده آشوب به پا میکند.
قصه و منبر
در ادامه بخشی از روایت «تاریک روشنای کوره» نوشته محمدحسین محمدی را که در مجموعه اول منتشر شده است، میخوانید:
روضه را با شعر «جوانان بنیهاشم بیایید» تمام میکنم. صورتم خیس است و تنم عرق دارد. در را که باز میکنم، باد میپیچد زیر عبام. محکم دور خودم میپیچمش تا سینهپهلو نکنم. نعلینها را پا میکنم. میروم جلو در ورودی کوره. کسی آرام صدایم میکند. برمیگردم. مرد مسنی که هر روز پای منبرم مینشیند، پشت سرم ایستاده. سلام میکند. سلامش را جواب میدهم. عرضی دارد. در خدمتش هستم. میگوید: «پارسال قصه بیشتر میگفتی حاجی. بیشتر قصه بگو». لبخند میزنم. چشم میگویم. خداحافظی میکنیم و میرود.
آن وقتها که جوجهطلبه بودم، گاهی منبرهای پدر را شرکت میکردم. خوشم نمیآمد. مدام قصه تعریف میکرد. «یک مرتبه آشیخ محمدحسین اصفهانی...»، «یک شب آمیز عبدالهادی شیرازی...»، «شخصی میرسد محضر ملا حسینقلی خان همدانی...» دلم میخواست پدرم اگرنه مثل آیتالله جوادی آملی، دستکم مثل میرباقری سخنرانی کند. حدیث را تحلیل کند. معارف بگوید. نمیکرد. نمیگفت. سادهترین حرفها را میگفت. هنوز هم میگوید. دروغ نگوییم. غیبت نکنیم. همدیگر را اذیت نکنیم. برای حرفش هم قصه تعریف میکرد. دلم میخواست اگر همدرسی، همبحثی، استادی، کسی پای منبرش مینشیند، فضل پدر را ببیند و من افتخار کنم که چنین پدر ملایی دارم.
بعدها وقتی کمی بال و پرم درآمد و عمامه بر سر گذاشتم و خواستم منبر بروم، با تأکید چند بار گفت: «حرفهایی رو که نه خودت میفهمی، نه مردم، نزن. اراجیف هم نگو» و اصرار داشت که «قصه بگو باباجون. برای مردم قصه بگو. مردم قصه دوست دارند. علما هم دعات میکنند». اوایل با تردید و بعد مصممتر قصه گفتم. از مهربانی مرحوم شفتی گفتم. از فقر مرحوم کمپانی گفتم. از احتیاط آسد محمدتقی و آسد احمد خوانساری گفتم و نگفتم همه این قصهها را پدرم برایم تعریف کرده. نگفتم آن موقعها که خانه پدری زندگی میکردم، هر شب یکی از همین زندگینامهها را میداد دستم و میخواندم. جایزه هم میداد آن وقتها. «هر زندگینامهای که خوندی، 50هزار تومن بیا بگیر باباجون». خیلی وقتها هم نمیخواندم ولی میگفتم خواندهام. پولش را میگرفتم و با دوستان خرج میکردیم. آخر شب باید زنگ بزنم به پدر تا درباره منبر فردا شب چند قصه برایم تعریف کند.
خبرنگار: خدیجه زمانیان
برچسب ها :
ارسال دیدگاه