نگاهی به فیلم تازه مهران مدیری
«ساعت 6 صبح» موقعیتی که جان نمیگیرد
مهران مدیری در دومین تجربه سینمایی خود سراغ یک درام اجتماعی رفته است. او پس از هفت سال و وقفهای نسبتاً طولانی از ساخت نخستین فیلم خود یعنی «ساعت 5 عصر» این بار در یک مسیر متفاوت از آنچه تاکنون در آن طی طریق کرده بود، قدم گذاشته و وارد فیلمسازی به سبک و سیاق داستانهای هالیوودی شده است.
«ساعت 6 صبح» داستان دختر جوانی به نام سارا با بازی سمیرا حسنپور را روایت میکند که آخرین شب حضورش در ایران را میگذراند. او که قرار است ساعت 6 صبح فردا برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه راهی کانادا شود، درست در آخرین ساعات باقی مانده تا آغاز یک زندگی تازه، درگیر اتفاقات عجیبی میشود که زندگیاش را دستخوش تغییر میکند.
فیلم با نمایی لانگشات از شهر در شب آغاز میشود؛ سارا در تراس ایستاده و به تماشای شهر مشغول است، صحنه پایانی فیلم هم در همین نما گرفته میشود و فیلم داستانش را در آغاز و پایانی که به یک نقطه ختم میشود، متمرکز میکند. سارا در محیط آرام خانه و در کنار خانوادهاش آخرین شام دستهجمعی را میخورد اما یک تلفن از طرف دوستش مسیر داستان را تغییر میدهد. دوستان او برای آخرین دیدارشان یک میهمانی ترتیب دادهاند و از او میخواهند به آنها بپیوندد.
نیمه اول فیلم؛ کشدار و کسلکننده
ساختمان فیلم را میتوان به سه بخش تقسیم کرد که به فراخور داستان، یکی پس از دیگری از راه میرسند. در یک سوم ابتدایی فیلم، همه چیز خطی است. این فصل از فیلم زیادی شلوغ و کشدار است و دیالوگها و صحنههایی که عملاً کارکردی در پیشبرد داستان ندارند بسیار است. نکته دیگر حضور قابل توجه دوستان سارا و بازیهای تصنعی و عدم کارکرد این تعداد از شخصیت است که فقط منجر به شلوغ شدن فضا شده و کارکردی جز آرایش صحنه ندارد. مدیری در سکانسهای میهمانی، بسیاری از علایق شخصی خودش را هم به میدان آورده، از نواختن ساز و خواندن آواز تا اجرای قطعاتی از موسیقی فلامنکو برای غافلگیر کردن سارا.
آرش در یکی از صحنهها قطعه «برف» از نیما یوشیج را با پیانو مینوازد؛ انتخاب این بخش از شعر که «من دلم سخت گرفته است از این میهمانخانه مهمانکش روزش تاریک ...» هم کدهای زیادی را برای مخاطب و اتفاقات پیش رو باز میکند. با این حال مخاطبی که همچنان منتظر رخ دادن اتفاق اصلی است با سکانسهای کسالتبار و طولانی میهمانی روبهرو است و اجرای موسیقی هم کمک چندانی به مفرح شدن فضای ذهنی مخاطب و آرامش پیش از حادثه نمیکند.
در فصل بعدی فیلم کمکم فضا تغییر میکند، پلیس به دلیل شکایت همسایهها وارد داستان میشود و دوستان سارا برای اینکه او درگیر ماجرا نشود و به پروازش برسد یک تصمیم عجیب میگیرند. در بخش دوم، فیلم کمی جان میگیرد و روی شخصیتهای اصلی داستان متمرکز میشود و با آغاز بخش پایانی به عطف داستان میرسیم.
آیا فیلم مدیری از قواعد ژانر پیروی میکند؟
«ساعت 6 صبح» را میتوان در دسته فیلمهای پلیسی و گروگانگیری قلمداد کرد؛ فیلمی که ظاهراً از ضوابط این ژانر پیروی میکند اما در زمانبندی وقوع اتفاقات و عطف داستان، موتورش دیر روشن میشود و تعلیق و اضطراب ناشی از فضای داستانی کمرمقتر از آنی است که باید باشد.
عموماً پیرنگ داستانهای پلیسی با محوریت گروگانگیری در سه ضلع قربانی، گروگانگیر و نیروی پلیس یا مأموری کارکشته تعریف میشود. فرمول رایج ساخت فیلمهای گروگانگیری با تمرکز بر پرسوناژ اصلی و یا با تکیه بر روایت داستان شکل میگیرد اما وجه اشتراک اغلب فیلمهای این ژانر یک مقدمه کوتاه و شسته رفته و آشناسازی ذهن مخاطب با موقعیت پیش رو است تا او را به سرعت وارد داستان اصلی کند. در واقع فیلمساز برای اینکه داستانش را با کمترین تعلل و وقفه پیش ببرد تا میتواند حواشی و زوائد را حذف میکند و وزن اصلی فیلم روی ایجاد موقعیتهایی مبتنی بر تعلیق، احساس ترس و اضطراب جاری میشود.
«ساعت 6 صبح» اما فرمول خودش را دارد. برای تعریف کردن داستانش و ایجاد یک موقعیت، زیادی همه چیز را کش میدهد. مخاطب حس میکند قرار است اتفاقی رخ دهد اما کلید این اتفاق دیر میخورد. با این حال، اتفاقی که پس از ورود پلیس به ماجرا برای سارا میافتد این سؤال را ایجاد میکند که چطور آدمهایی با آن سن و سال چنین تصمیم کودکانهای میگیرند. بخش پایانی فیلم و با ورود سیاوش با بازی مهرداد صدیقیان در نقش برادر سارا، تا حدودی کسالت دو سوم ابتدایی را جبران میکند و با ورود کلیدساز به ماجرا هم قدری اوج میگیرد، اما باز هم منطق روایی برخی اتفاقات زیرسؤال است. از تصمیمی که دوستان سارا برای پنهان کردن او میگیرند تا کاری که سیاوش میکند؛ با توجه به سبک زندگی خانوادگی او و طبقه اجتماعی تحصیلکردهای که به آن تعلق دارد و در طول فیلم هم هیچ پیشزمینهای از تنشهای رفتاری و آشفتگی شخصیتی در او دیده نمیشود، تصور چنین عمل متهورانهای از یک جوان سر به راه را قدری عجیب و غیرقابل باور میکند. در نهایت همه چیز ساده اتفاق میافتد و حل و فصل میشود و خبری از آن فضای رایج در این سبک فیلمها همچون بازی با احساسات مخاطب، تزریق پی در پی شوکهای هیجانی و ایجاد موقعیتهای نفسگیر دیده نمیشود.
چیدمان صحنه در خدمت هنر
از آنجایی که مدیری طراحی صحنه فیلمش را هم برعهده داشته، استفاده تعمدی از تابلوهای نقاشی از هنرمندان نامدار نشان از سلیقه و علاقه شخصی او به این فضا دارد. او تا توانسته از تابلوهای نقاشی و بهکارگیری آنها در نماهای مختلف و پشت سوژه استفاده کرده است؛ تابلوهایی که از مهمترین آثار نقاشی دنیا و از هنرمندانی همچون میکل آنژ، یوهانس فرمیر و... است تا عکسی بزرگ از مریلین مونرو که بارها روی آنها مانور میدهد. او چند سکانس مهم خود را با قابهایی از تابلو آفرینش میکل آنژ در مرکز تصویر میبندد و نگرانی هم بابت استفاده بیش از حد از این چاشنی در فریمهای فیلمش ندارد.
قصهای جذاب در طرح و ضعیف در اجرا
طرح اولیه و داستان دو خطی «ساعت 6 صبح» از کلیت آنچه ساخته شده جذابتر است و قاعدتاً خط داستانی ظرفیت قابل توجهی در اجرا داشته، اما ضعف ساختاری و پرداخت بیش از حد به جزئیاتی غیرضروری که ترسیم موقعیتهای پیچیده و ملتهب را عقیم میکند سبب شده این فیلم در لحظه عطف روایت خودش هم آنچنان که باید موفق نباشد، با این حال آنچه تا همین جای کار هم قابل توجه است بازی خوب و روان سمیرا حسنپور و مهرداد صدیقیان است که توانستهاند در این فضا بهخوبی از پس آن بربیایند.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه