میزبانی باغ اردوگاه خاتون از 800 دختر بیسرپرست و بدسرپرست
درخت آرزوهایی که سبز است
میهمانان برنامه که دختران ۷ تا ۱۸ساله بودندعموماً با کمک بهزیستی، مؤسسه آبشار عاطفهها، مراکز نگهداری دختران بیسرپرست، انجمن حمایت از زندانیان و فعالان اجتماعی حاشیه شهر دعوت شده بودند.
براساس برنامهریزی مسئولان اجرایی، مقرر شده این برنامه توسط کانونهای بانوان و خانواده دبیرخانه خدمت رضوی در دهه کرامت در ۳۱ استان کشور، ویژه دختران احسانجو برگزار شود.
این یک جشن دخترانه است
دخترکان کوچک و بزرگی با چهرههای شاداب و خندان به اینجا آمدهاند تا به بهانه روز دختر، ساعاتی را فارغ از دغدغهها و مشکلاتشان در کنار همسنوسالهایشان خوش بگذرانند. صدای خنده و دست و همهمهشان تمام سالن را پر کرده؛ پر از شور و نشاط و انرژی هستند. کفزنان با تمام وجود با مداحی که مدح حضرت معصومه(س) میخواند، همراه شدهاند. در باغ اردوگاه خاتون هستیم که در ایام ولادت حضرت معصومه(س) میزبان دختران کودک و نوجوان حاشیه شهر مشهد است.
در ابتدای ورود به باغ، غرفههایی برای بازی و سرگرمی بچهها تدارک دیده شده است. در غرفه اول، خانمی که مشغول عروسکگردانی است، حسابی دختربچههای کوچک را سرگرم کرده است. غرفههای بعدی هم شامل بازیهای مختلفی مثل دارت، منچ و... است و بچهها در گروههای مختلف و یا به صورت جدا جدا سرگرم رقابت و بازی شدهاند.
️امام رضا جان، آرزویم این است که...
مسئولان برگزارکننده در پشت سالن مراسم، درختی را با عنوان درخت آرزوها آراستهاند. میهمانان برنامه آرزوهای خود را یک به یک روی برگههایی نوشته و بر آن آویختهاند. خیلی از آرزوها معنوی است. بین آنها دعا برای ظهور امام زمان(عج) از همه چشمگیرتر است. خیلیها برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کردهاند و از خدا تعجیل در ظهور را خواستهاند. آرزوی خیلی از آنها سلامتی مادر، پدر، مادربزرگ، برادر و بقیه اعضای خانوادهشان است که با بیماری دست و پنجه نرم میکنند. آرزوی قلبیشان شفای عزیزانشان است. اما بعضی آرزوها از جنس متفاوتی هستند. از ماژیک رنگی و توپ و عروسک و... گرفته تا گوشی و تبلت و لپتاپ. دختری که نامش را روی برگه ننوشته، چنین آرزو کرده: «تابستان پارسال همه دوستانم به مسافرت رفتهاند. فقط من بودم که هیچ جایی نرفتم چون بابای من ماشین ندارد که ما را به مسافرت ببرد. به من و برادرم قول داده تابستان امسال هرطور شده ما را به سفر ببرد. اما میدانم خرید ماشین برایش خیلی سخت است چون به اندازه کافی پول ندارد. هر وقت برادر کوچکم در مورد سفر صحبت میکند بابا خجالت میکشد. خدایا به بابا کمک کن بتواند ماشین بخرد تا دیگر ناراحت نباشد».
دخترک دیگری روی برگه نام و شماره تلفنش را یادداشت کرده و آرزویش را با خط درشتی داخل برگه نوشته است: «امام رضاجان، من و مادرم در یک انباری مستأجر هستیم. چون به اندازه رهن یک خانه پول نداریم، مجبوریم آنجا بمانیم. مادرم به سختی کار میکند تا درآمدش زیاد شود. آرزو میکنم امسال بتواند پول رهن یک خانه را جور کند».
دختری که نامش ستاره است در برگه آرزویش اینطور نوشته: «یا امام رضا(ع) مادر و پدرم از هم جدا شدهاند. من الان با مادربزرگم زندگی میکنم. کاری کن دوباره با هم آشتی کنند و من کنارشان باشم». کمی آنطرفتر، دختر کوچک ۵سالهای برای مصاحبه جلو دوربین ایستاده است. با کمی فاصله به تماشایش مینشینیم. خبرنگار از او درباره آرزویش میپرسد؛ در حالی که ذوقی کودکانه در چشمانش موج میزند، پس از چند ثانیه مکث، در جواب فقط یک جمله میگوید: «آرزو میکنم بابام یه عالمه پول داشته باشه».
بازی، بازی و باز هم بازی
با گذر از درخت آرزوها در پیادهراه باغ اردوگاه خاتون قدم میزنیم. در انتهای مسیر به فضای بازی بچهها میرسیم. روی تاب و سرسرهها لحظهای خالی نمیشود. بچهها برای بازی با هم مسابقه میدهند. با شادی وصفناشدنی غرق در دنیای کودکی خود هستند. کمی جلوتر خواهر بزرگتری در کنار خواهر کوچکترش ایستاده که سرگرم شنبازی است. خواهر کوچکتر که ظاهراً تمام لباسهایش را کثیف کرده با کمک خواهر بزرگتر خود را تمیز میکند. از آن دو درباره مراسم میپرسیم. خواهر کوچکتر بدون معطلی و با هیجان زیاد پاسخ میدهد: «خیلی خوش میگذرد. خیلی جشن قشنگی بود. جنابخان هم آمده بود. من و خواهرم امروز خیلی کیف کردیم».
از زمین وسایل بازی فاصله میگیریم و کمی جلوتر میرویم. چند دختر نوجوان در حالی که سوار بر یک چهار چرخ هستند قهقههزنان از کنارمان رد میشوند. یکی از آنها صدای بوق درمیآورد و فریاد میزند: «بروید کنار سالار دارد میآید» بعد دوباره همگی بلندبلند میخندند. به برکه مصنوعی آخر مسیر میرسیم. صف بلند بالایی از دختران در انتظار نوبتشان هستند تا سوار قایقهای پدالی داخل برکه شوند. تعدادی دیگر از بچهها هم در آلاچیقهای اطراف در گعدههای مختلف دورهم مشغول گفتوگو و شوخی و خنده هستند. سراغ یکی از این گروهها میرویم. گروهی از نوجوانان که با مربی خود مشغول بازی پانتومیم هستند. مربیشان که از برنامه برگزار شده احساس رضایت دارد، میگوید: «بچهها به برنامههای اینچنینی بیشتری احتیاج دارند. امیدوارم این برنامهها ادامهدار باشد تا اوقات فراغت نوجوانان به نحو احسن پر شود».
ایستگاه آخر، کالسکهسواری است. پشت برکه هم بقیه دخترها در صف سوار شدن کالسکه منتظر نشستهاند. مربیشان به آنها تذکر میدهد کمی آرامتر باشند اما گوش این بچههای پرهیجان به این تذکرها بدهکار نیست. سرهایشان را به هم نزدیک میکنند و بعد از چند ثانیه پچپچ دوباره مثل یک بمب از خنده منفجر میشوند. در این بین کالسکهچی هم با آرامش فراوان دسته به دسته دختران را به نوبت سوار میکند و به گردش میبرد.
◾◾◾
برنامه به ساعات پایانی خود نزدیک میشود. تعدادی از بچهها رفتهاند و تعدادی مهیای رفتن میشوند. در چهرههایشان خستگی همراه با خوشی و رضایت دیده میشود. به نظر میرسد حداقل امروز چند ساعتی از سختیهای زندگی و مشکلاتشان رها شدهاند.
خبرنگار: زهرا زنگنه