printlogo


رسانه‌ها و جهاد تبیین در جهان آشوبناک ما


​​​​​​​«و ما رأیت من الله الا جمیلا». این پاسخ کوبنده را زینب(س) در جواب ابن‌زیاد بر زبان آورد که با دهن‌کجی گفت: دیدید خدا با شما چه کرد؟ او درنمی‌یافت پاسخ زینب(س) را. به اطراف خویش می‌نگریست، سرها بر نیزه بود (بی‌جرم و بی‌جنایت) اما بودند مردمانی که به صدای سکه‌ها دل خوش‌تر داشتند تا قرآنی که با لب‌های خونین سر بریده حسین(ع) تلاوت می‌شد. او  زن‌ها و کودکان به اسارت آمده را می‌دید. زیبایی در افق کوتاه نگاه او، برای او و امامش یزید رقم خورده بود؛ پیروزی! آن هم بر مردی که کلامش چون جدش محمد(ص) می‌توانست جهان آشوب باشد و اگر به کوفه می‌رسید و اگر اذانش، نمازخوان‌ها را جمع می‌کرد، در خوش بینانه‌ترین وضع او باید اکنون در شام در کنار یزید، دوباره سپاهی برای صفین آماده می‌کرد. صفینی که اگر روی می‌داد، دیگر به بازی حکمیت نمی‌انجامید.
پس این زن، از چه زیبایی‌ای سخن می‌گفت؟ او چه دیده بود؟ شاید او هم آنچه یزید در شعر گفته بود، به نثر برای خویش هجا می‌کرد که «نه وحی آمده و نه رسالتی در کار بوده است و اینان درست نمی‌گویند و...» تا خود را راضی کند، برگ برنده دست او است نه در رادمردی در زنجیر که سجادش گویند و نه در دست زنی که چون علی(ع) مردانه سخن می‌گوید، اما مشکل اینکه او زیبایی را نمی‌شناخت و طعم قطره‌ای از آن را نچشیده بود تا بفهمد زینب(س) چه می‌گوید.
اما زینب(س)، همه ایمانش را به چشمانش داده بود تا زیبایی‌ها را ببیند و شهر به شهر بگوید. آنچه بر ابن‌زیاد خواند، حقیقت ایمان او بود، او جز زیبایی از خداوند سراغ نداشت و اکنون شهر به شهر چشم می‌گرداند تا زیبایی بیفشاند تا مردم دل بگردانند. بذرهای این نگاه از کوفه تا شام بارها به بار نشست، تا شام دریابد باید جای خود را برای همیشه به صبح بدهد و این را زمان‌های بعد گواهی دادند. فرداهایی که هنوز دچار دیروز هر روز شده عاشورا هستند و زینب(س) همه زیبایی‌ها را دیده بود و راستی مگر در کربلا جز زیبایی می‌توانست شکل بگیرد؛ و دریغ که بسیاری چشم‌ها را توان رؤیت خورشید نیست و دریغ که امروز نیز دست کوتاه، ما را از چنگ زدن به خرماهای شهود بر سر شاخه‌های بلند معرفت بازداشته است تا به خرماهایی که گاه بر ما فرود می‌بارد، بسنده کنیم و آنچه در پی می‌آید، جرعه‌هایی از همین اشارت.

حسین(ع)؛ جاری‌ترین رود پرخروش زیبایی تاریخ
سواران خورشید در حرکت‌اند که از شهر شب هزار سوار در جوشنی از ظلمت فرا می‌رسند. امیر این سواران مردی است که گرچه خورشید را گاهی می‌بیند، لیکن پلک‌ها را حجاب چشم می‌کند تا به خورشید عادت نکند و او را به گناه دیدار خورشید بر دار نکشند. نام او «حر» است. اما دیری است در دشت صبح، اسیر مانده است بر سواران خورشید. آنجا کسی امیر است که از جنس مطلق روشنی است: زلال، جاری، بی‌آنکه در هیچ زمستانی یخ بزند. او سواران تشنه را که می‌بیند، به مردان روشن خویش فرمان می‌دهد. بر آن‌ها حدیث آب بخوانید و مشک‌ها در پی فرمان او در جان تشنه مردها و سوارها جاری می‌شود. مردانی که فردا آب را بر او خواهند بست تا زشت‌ترین نام را در تاریخ ثبت کنند و اسب‌هایی که فردا با نعل‌های تازه پا خواهند کوفت... . 
باکی نیست او امام زیبایی است و از این رو او را حسین(ع) نام نهاده‌اند. نام آسمانی که جز زیبایی معنا ندارد. او می‌خواهد در آلبوم خلقت آن قدر تابلو زیبا به یادگار نهد که هیچ انسانی در هیچ زمین و زمانی بی‌سرمشق نماند و هر کس نقش می‌داند، نقاشی را با او آغاز کند. حسین(ع) مأمور به جریان دادن زیبایی است در تن‌ تبدار زمانی که به زشتی عادت کرده و پاسخ را هم زشت می‌دهد. اما این نیز مهم نیست. حسین(ع) که امام یک زمین و زمان نیست. عاشورا و کربلا و حسین(ع)، تقدیر همه زمان‌هاست. او این درس را جوانمردی، مروت، مهربانی و ایثار در برابر دشمن برای فرداها می‌آموزد. فرداهایی که قد بشر آن قدر برافروزد که بتواند این کتاب عشق را از بالای طاق معرفت بردارد و بخواند و ببالد که «حسین» دارد. جریان آب برای لحظه‌ای سواران سیاهی را به نور می‌شوید تا به امامت خورشید نماز بخوانند و تا روزی که حکم امیر شهر شب به آن‌ها نرسیده، با آفتاب مدارا کنند. اما حکم شب که آمد، آب از حافظه اینان پاک شد تا در رؤیا به سکه‌های پس از این دل خوش بسازند و در جواب چرای پیامبر(ص) و علی(ع)، حکم یزید، این دروغ مسلم تاریخ را رو کنند. افسوس... .
کاروان روز و کاروان شب به موازات هم راه می‌پیمودند اما با هم درنمی‌آمیختند، ماجرا شده بود «مرج البحرین یلتقیان» عین دو دریای آب شیرین و آب شوری که گویند در آفریقا وجود دارد و امواج آب‌ها را تا کنار هم می‌برند اما هرگز این آب‌ها با هم درنمی‌آمیزد. شیرین شیرین است و شور شور... و گویی سوره «الرحمن» خوانده می‌شد، در شرح دو کاروان.
شگفتا! با آنکه هر دو کاروان پا در یک راه داشتند، یک گروه به سمت بهشت راه می‌پیمود و گروهی به سوی جهنم و تنها و تنها یک سنگ از سنگواره‌ها جدا شد تا شهاب شود و ستاره گردد و از نیمه راه دوزخ، خود را در بهشت ببیند. این نام را همه دهان به دهان گرداندند. «حر» آزاد شد، او به حسین(ع)، به خدا پیوست... او جان داد تا زینب(س) به او رضا دهد و زینب(س) این را دیده بود و این را که خدا برای به تماشا گذاشتن شهادت حر، فرشته‌ها را فرمان داده بود «تبارک الله احسن الخالقین» را دوباره بخوانند.
امروز ۱۷ مرداد، از روزهای اربعین نور و جنگ روایت، جنگ شناختی، جنگ ترکیبی و جهاد تبیین است... 
بسم الله...