ببخشیم

ببخشیم

رقیه توسلی  


برعکس برخی‌‌ها که ادعا دارند ذهن آدم‌ها را می‌خوانند، من این کار را بلد نیستم. ساعت‌ها اگر روبه‌روی کسی بنشینم نمی‌فهمم کجا سِیر می‌کند. مگر اینکه خودش حرف بزند و از حالش بگوید مثل جوانی که همکارانم چند ماهی می‌شود کشف کرده‌اند اکثر بعدازظهرها می‌آید روی پل عابر نزدیک اداره. برای خودش می‌نشیند، با تلفن صحبت می‌کند، سیگار می‌کشد و زُل می‌زند به خودروها و خیابان... یا شماره‌ای که دو روز است پیام می‌فرستد به گوشی‌ام که: من رو ببخش ...ببخش مریم‌جان!
نمی‌شود به پیام، بی‌اعتنا باشم. آن هم وقتی پای بخشیدن و عفو و گذشت وسط باشد. جواب می‌دهم اشتباه گرفتید بزرگوار. دلم برای هر دوتایشان می‌سوزد. هم برای مرد بالای پل، هم آن پیام‌دهنده ناشناس. خیلی علاقه دارم کمکشان کنم. امروز که دقیق شدم دیدم گره آن‌ها انگار یک جورهایی شده گره زندگی من. متوجه شدم روند اوضاع آن‌ها آن قدری مهم شده برایم که با رفیق روانشناسم درباره‌شان حرف می‌زنم و دنبال راهکارم. 
مشغول شستن ظرفم که اس‌ام‌اس دهنده دوباره پیام می‌فرستد و من جواب می‌دهم:
«عذرخواهم. اشتباهی پیام فرستادم... نه، عیبی نداره. ان‌شاءالله مشکلتون حل میشه... ممنون. از محالاته ولی. خلقیات مریم سوای همه است. به هر حال دم شما گرم. این دو روز کلافه‌تون کردم... نگران نباش. خدا بزرگه...».
توی خیابان یکی ساز می‌زند و می‌خواند. نمی‌دانم توی سر و قلبش چه می‌گذرد که این قدر سوزناک می‌خواند. چون ذهن‌خوان نیستم. اما تصور می‌کنم حالش بی‌شباهت به بقیه نباشد و مثل تک‌تکمان حامل است. حامل غم و شادی روزگار. او تار می‌زند و من همان طور که بشقاب‌های شسته را آب می‌کشم دعا می‌کنم برای همه. برای مریم‌جان، برای تارزن خیابان مازیار، برای پیامک‌دهنده ناامید، برای آقای بالای پل. دعا می‌کنم بیشتر از همیشه ببخشیم. خیلی ببخشیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. خیلی خیلی بیشتر از گذشته.
​​​​​​​
پی‌نوشت
پیامبر اکرم(ص): عزیزترین بنده نزد خدا آن کسی است که عفو و گذشت داشته باشد. 

برچسب ها :
ارسال دیدگاه