درخت وصله جان ماست
رقیه توسلی
از تماشای پیکان وانت پُر از نهال، ذوق میکنم. ایستادهایم پشت چراغ قرمز. توی خون ما شمالیهاست که این شاخههای بییال و کوپال را قدر بدانیم. اصلاً اسفند ماه است و جولان این قصه که سر بچرخانیم و گوشه کنار شهر ماشین نهالبَر ببینیم و دلمان قرص شود که نسل درختها ادامه مییابد.
نمیدانم چرا اما شروع میکنم به شمردن که چراغ سبز میشود. واقعیتش برایم فرقی نمیکند نهال صنوبر باشد یا نارنج یا بلوط یا توسکا. دارم به این فکر میکنم که این ماشین قرار است یک تکه از زمین خدا را سبز کند و اکسیژن بسازد. آن قدر هممسیر میمانیم که بالاخره تعدادشان را میشمارم. هفتاد و سه نهال. که به امید خدا قرار است مبدل شوند به هفتاد و سه درخت پت و پهنِ پُرسایه.
سر چهارراه، پیکان سفید میپیچد سمت چپ و دور میشود و من میمانم و نگاه کشدار و دو فلاشبک تلخ و شیرین.
هم یاد ماجرای جنگلبانها میافتم و هم کار ویژه و درجه یک همکارم.
تلخش اینکه توی نشست خبری هفته منابع طبیعی دستگیرم میشود جنگلبانهای زحمتکش چهار ماه است که حقوق نگرفتهاند و بیجیره و مواجب با جماعت قاچاقچی و حیوانات درنده و بیپولی میجنگند و سر پُستهایشان حاضری میزنند. مثل قُرقبان دودانگهای ساروی که مورد حمله خرس قهوهای قرار گرفت و از ناحیه پا و شکم جراحت شدید برداشت. مثل آن جنگلبانی که به دلیل تنگنای مالی چند سالی میشود نتوانسته دست همسرش را بگیرد و ببرد سر خانه زندگیاش. و اما فلاشبک شیرین که برمیگردد به حرکت همکار باسلیقه ما. به احساس وظیفهاش. واقعاً وجود آدمهای باسواد مهربان، نعمت است. جانم برایتان بگوید که ایشان چند روز گذشته شروع کرد به دادن هدیه و تکتکمان کلی سورپرایز شدیم. چه هدیهای! سبزِ سبز! زحمت کشید به اسم هر کداممان یک درخت بلوط کاشت در زاگرس. آن وقت شناسنامهاش را رساند دستمان. از آن کادو بکرها که نه از خاطر میرود و نه هیچ وقت از مزهاش کم میشود.
پینوشت
امام صادق(ع) میفرمایند: زراعت کنید و درخت بکارید. به خدا قسم هیچ کاری حلالتر و پاکیزهتر از آن وجود ندارد.
سنجاق
خدابیامرز پدرم همیشه میگفت: درخت وصله جان ماست.
نمیدانم چرا اما شروع میکنم به شمردن که چراغ سبز میشود. واقعیتش برایم فرقی نمیکند نهال صنوبر باشد یا نارنج یا بلوط یا توسکا. دارم به این فکر میکنم که این ماشین قرار است یک تکه از زمین خدا را سبز کند و اکسیژن بسازد. آن قدر هممسیر میمانیم که بالاخره تعدادشان را میشمارم. هفتاد و سه نهال. که به امید خدا قرار است مبدل شوند به هفتاد و سه درخت پت و پهنِ پُرسایه.
سر چهارراه، پیکان سفید میپیچد سمت چپ و دور میشود و من میمانم و نگاه کشدار و دو فلاشبک تلخ و شیرین.
هم یاد ماجرای جنگلبانها میافتم و هم کار ویژه و درجه یک همکارم.
تلخش اینکه توی نشست خبری هفته منابع طبیعی دستگیرم میشود جنگلبانهای زحمتکش چهار ماه است که حقوق نگرفتهاند و بیجیره و مواجب با جماعت قاچاقچی و حیوانات درنده و بیپولی میجنگند و سر پُستهایشان حاضری میزنند. مثل قُرقبان دودانگهای ساروی که مورد حمله خرس قهوهای قرار گرفت و از ناحیه پا و شکم جراحت شدید برداشت. مثل آن جنگلبانی که به دلیل تنگنای مالی چند سالی میشود نتوانسته دست همسرش را بگیرد و ببرد سر خانه زندگیاش. و اما فلاشبک شیرین که برمیگردد به حرکت همکار باسلیقه ما. به احساس وظیفهاش. واقعاً وجود آدمهای باسواد مهربان، نعمت است. جانم برایتان بگوید که ایشان چند روز گذشته شروع کرد به دادن هدیه و تکتکمان کلی سورپرایز شدیم. چه هدیهای! سبزِ سبز! زحمت کشید به اسم هر کداممان یک درخت بلوط کاشت در زاگرس. آن وقت شناسنامهاش را رساند دستمان. از آن کادو بکرها که نه از خاطر میرود و نه هیچ وقت از مزهاش کم میشود.
پینوشت
امام صادق(ع) میفرمایند: زراعت کنید و درخت بکارید. به خدا قسم هیچ کاری حلالتر و پاکیزهتر از آن وجود ندارد.
سنجاق
خدابیامرز پدرم همیشه میگفت: درخت وصله جان ماست.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
نقش زنان در جهاد تبیین
-
اهدای سیمرغ با قرار قبلی
-
افزایش بهرهوری موجب توسعه فرهنگ وقف
-
آستین بالا بزنیم
-
درخت وصله جان ماست
-
پیکر مرحوم آیت الله ایازی امروز تشییع میشود
-
هنرمند مقرنس کار حرم رضوی درگذشت
-
اجرای کامل شرع ویژگی آیتالله صافی بود
-
آستان قدس رضوی الگوی اقتصاد هوشمند و مردمپایه است
-
شیعه بودن به اسم نیست
-
بوی نوروز زِ ایوان حرم میآید