مصداق عملی دعای «اللهم ادخل علی اهل القبور السرور»
مهرورزی بیبهانه آقای راننده
توحیدی
مهربانی کردن و بخشش دل بزرگ میخواهد نه جیب پر پول، چراکه باید اول روحت پذیرای بخشش باشد؛ چه بسیارند افرادی که در عین تنگدستی طبع بسیار بلندمرتبهای دارند و با وجود بضاعت اندک سخاوتمندند.
هستند کسانی که تمکن مالی دارند و میتوانند از داشته خود انفاق کنند، اما نمیکنند و بسیارند کسانی که شاید دستانشان خالی باشد، اما دلی دارند به وسعت دریا که از هر آنچه دارند در راه خدا میبخشند و انفاق میکنند. آنچه در ادامه میخوانید روایتی کوتاه اما دلنشین از این دست اتفاقهاست.
خط زندگی
تازه به 60 سالگی رسیده، در آژانس کار میکند و برخی اوقات معلولان یک آسایشگاه در شهر مشهد را جابهجا میکند. دیگر برایش عادت همیشگی شده که سری به معلولان بزند؛ بیشتر معلولان این آسایشگاه او را میشناسند.در یک منزل 55متری در محله حجت به همراه همسرش زندگی میکند. هرچند درآمد زیادی ندارد اما دل بزرگی دارد و زائرانی که از شهرستانهای اطراف و راههای دور به مشهد سفر میکنند را به صورت رایگان در طبقه پایین منزل مسکونی خودش اسکان میدهد و از آنها پذیرایی میکند.
قهرمان داستان ما چند روز پیش خبردار میشود یکی از معلولان که 40 سالش بوده در آسایشگاه فوت میکند. به دفتر آسایشگاه میرود و درخواست میکند در مراسم خاکسپاری شرکت کند، مسئولان آسایشگاه استقبال میکنند و فردای آن روز به همراه همسرش به بهشترضا میرود هیچ کس آنجا نیست! با کمال تعجب میبیند فقط یک نفر از آسایشگاه آنجا آمده تا مراحل اداری کار تدفین را انجام دهد.
همدلی در ایستگاه آخر
متوفی چون کسی را نداشته به بهشت رضوان منتقل میشود. ایام ماه مبارک رمضان است، اما قهرمان داستان ما چند نفری را با خود به سمت بهشت رضوان همراه میکند و مراسم تلقین و دفن با کمال احترام انجام میشود.
قسمت زیبا و آموزنده ماجرا زمانی است که هفتمین روز از درگذشت این معلول که مصادف با شب جمعه است فرا میرسد و این راننده آژانس تمام اقوام و آشنایان خود و همچنین دوستان متوفی در آسایشگاه را دعوت میکند منزل شخصی خود و از آنها با وعده افطاری پذیرایی میکند، گویی عزیز خود و یکی از نزدیکان خود را از دست داده است و مراسمی به یادبود او برپا میکند و نشان میدهد هنوز مهربانی زنده است و هنوز هستند کسانی که دلهای بزرگی برای دل کندن از داشتههای هرچند اندک خود دارند.
خط زندگی
تازه به 60 سالگی رسیده، در آژانس کار میکند و برخی اوقات معلولان یک آسایشگاه در شهر مشهد را جابهجا میکند. دیگر برایش عادت همیشگی شده که سری به معلولان بزند؛ بیشتر معلولان این آسایشگاه او را میشناسند.در یک منزل 55متری در محله حجت به همراه همسرش زندگی میکند. هرچند درآمد زیادی ندارد اما دل بزرگی دارد و زائرانی که از شهرستانهای اطراف و راههای دور به مشهد سفر میکنند را به صورت رایگان در طبقه پایین منزل مسکونی خودش اسکان میدهد و از آنها پذیرایی میکند.
قهرمان داستان ما چند روز پیش خبردار میشود یکی از معلولان که 40 سالش بوده در آسایشگاه فوت میکند. به دفتر آسایشگاه میرود و درخواست میکند در مراسم خاکسپاری شرکت کند، مسئولان آسایشگاه استقبال میکنند و فردای آن روز به همراه همسرش به بهشترضا میرود هیچ کس آنجا نیست! با کمال تعجب میبیند فقط یک نفر از آسایشگاه آنجا آمده تا مراحل اداری کار تدفین را انجام دهد.
همدلی در ایستگاه آخر
متوفی چون کسی را نداشته به بهشت رضوان منتقل میشود. ایام ماه مبارک رمضان است، اما قهرمان داستان ما چند نفری را با خود به سمت بهشت رضوان همراه میکند و مراسم تلقین و دفن با کمال احترام انجام میشود.
قسمت زیبا و آموزنده ماجرا زمانی است که هفتمین روز از درگذشت این معلول که مصادف با شب جمعه است فرا میرسد و این راننده آژانس تمام اقوام و آشنایان خود و همچنین دوستان متوفی در آسایشگاه را دعوت میکند منزل شخصی خود و از آنها با وعده افطاری پذیرایی میکند، گویی عزیز خود و یکی از نزدیکان خود را از دست داده است و مراسمی به یادبود او برپا میکند و نشان میدهد هنوز مهربانی زنده است و هنوز هستند کسانی که دلهای بزرگی برای دل کندن از داشتههای هرچند اندک خود دارند.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه