طلبیده شدن به این لوکیشن‌

طلبیده شدن به این لوکیشن‌

روایت خانواده دریاباری که با یک فروشگاه اینترنتی، راه‌پایشان به مشهد باز شده

لابد مزه عجیب و جالبی دارد؛ اینکه یک نفر بلیت رفت و برگشت و برگه رزرو هتلت را بدهد دستت و بگوید: «هدیه! ان‌شاءالله یک ماه دیگه، مشهد!» این می‌شود درست آنچه سه نفر از اعضای خانواده دریاباری تجربه کرده‌اند؛ یک سفر بی‌خبر و حال‌خوب‌کن که پایش توی نیت آدمِ دیگر همین خانواده بند است. همه ما حتماً دلمان چنین سفری می‌خواهد؛ سفری که به‌خیال خودمان نطبیده باشیمش؛ سفری که حس کنیم بی‌آنکه خودمان حواسمان پی‌اش باشد، طلبیده‌اش شده‌ایم و یک‌جایی چفت و بست و چرخ‌دنده عالم طوری چرخیده که باید ما هم امروز این نقطه از نقشه باشیم؛ کُدی از کدهای لوکیشن زمین که اسمِ 
یک میلیون متر مربعش می‌شود: «حرم امام علی‌ ابن موسی‌الرضا(ع)». ماجرای خانواده دریاباری، ماجرای یک خانواده آملی است که میان صحن انقلاب، از سفر خاص و حال‌خوب‌کنشان تعریف می‌کنند؛ سفری که جور عجیبی با یک فروشگاه اینستاگرامی خانوادگی پیوند خورده و بی‌آنکه بدانند آن‌ها را کشانده تا مشهد. همه ماجرا اما به «نگین»، دختر بزرگ خانواده برمی‌گردد؛ کسی که اصل و اساس این نیت را به امام رضا(ع) پیوند زده و پیش خودش گفته: «اگه اون‌جوری که خواستیم، فروخت، خیلی زود چهار تا بلیت می‌گیریم و میایم مشهد». راوی کل ماجرا اما، سید حشمت‌الله دریاباری است؛ پدر خانواده که هنوز از سفر بی‌برنامه‌شان به مشهد ذوق دارد. 

ماجرای این سفر ناخواسته از کجا شروع شد؟
ما از این سفر اطلاع نداشتیم. یعنی در واقع پای دختر بزرگمان وسط است. من توی شمال سوپرمارکت دارم. خانمم هم یک 10، 12 سالی می‌شود که کارگاه شیرینی دارد.

و ارتباط این کارها به سفر مشهد؟
خیلی وقت قبل پیش خودمان فکر کردیم که صفحه‌ای توی شبکه اجتماعی اینستاگرام بزنیم؛ صفحه‌ای برای فروش محصولات محلی و ارسال آن‌ها به همه نقاط ایران. قضیه این سفر هم برمی‌گردد به همان صفحه.

چطور؟
پارسال تیرماه بود که دخترمان این صفحه را راه انداخت. پیش خودش هم نیت کرده بود که اگر نتیجه‌ای که خواسته بگیرد، همه خانواده را بیاورد مشهد.

یعنی نذر کرده بود که این کار را بکند.
بله. نیت خودش بود که اگر کارم بگیرد... یعنی مثلاً صفحه مخاطب خوبی پیدا کند و خوب بفروشد. خب قبل عید هم چون اولین عید ما بود، فروش خیلی خوب شد. کم‌کم هم مشتری‌ها از جاهای دورتری پیام دادند و رسیدیم به مشتری‌هایی از کل ایران. صفحه هم شد 25هزار تا. 

و همین شد که نیت را عملی کنند. ماجرای سفر چطور اتفاق افتاد؟
ما اصلاً اطلاع نداشتیم. خودش بلیت رفت و برگشت هوایی گرفته بود برای چهار نفرمان. هتل را هم رزرو کرده بود. همه که هماهنگ شده بود، فقط شب کارت‌ها را به ما داد. یادم هست رفته بودیم خانه پدرم. شب بود. دیدم «نگین» خیلی اصرار دارد که «بابا، زودتر بلندشیم بریم خونه.» نگو آن‌قدر ذوق داشته که می‌خواست زودتر ماجرا را تعریف کند. تا رسیدیم خانه، گفت: «یه لحظه بنشینین روی مبل.» گفتیم: «واسه چی؟» انگار گوشی را گذاشته بود روبه‌روی مبل برای فیلم‌برداری. بعد دیدیم یکی یکی پاکت کارت‌ها را داد دستمان.

حس و حالتان چطور بود؟
توی این موقعیت‌ها معمولاً حس خاصی به آدم دست می‌دهد.  من دیدم -خدایا– نوشته: پرواز آسمان – مشهد... گفتم: «این چیه بابا؟» حالا فکر کنید همه این‌ها توی فیلم ضبط شده. گفت: «من نیت کرده بودم که اگه کارم بگیره، سفر مشهد بذارم. حالا این‌ها سفر سه روزه مشهدِ».

ولی شما آنجا باورتان نمی‌شد.
فیلم را که می‌بینم، انگار ما توی آن لحظه باورمان نمی‌شد. خانمم که تا روز بعدش مرتب می‌گفت: «من باورم نمیشه. این سرکاری نیست؟!»

ولی ذوق چنین سفری هم کم نیست.
بله. خب من افتخار داشته‌ام که عید پارسال هم حرم بیایم. دو سه ماه بعدش هم دوباره قسمت شد. خب مشهد کم نیامده‌ایم، ولی واقعاً این زیباترین مشهدی بوده که آمده‌ایم. اینجا یک حس دیگری داشت. چون انگار میهمان دخترمان بودیم.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه