زیارت به وقت حکومت نظامی

روایتی از زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) توسط امام خمینی(ره) در نخستین روزهای پس از بازگشت به میهن

زیارت به وقت حکومت نظامی

«من متأثرم که در این چند روز که به ایران آمده‌ام هنوز به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) موفق نشده‌ام». شنیدن این جمله از زبان امام خمینی(ره) و اهتمام ایشان به مسئله زیارت، به عنوان یک مرجع دینی مسئله‌ای نیست که دور از ذهن باشد ولی وقتی بدانیم امام(ره) این جملات را چه زمانی بیان کرده، شاید ماجرا کمی برایمان تفاوت کند. 


می‌گویند حضرت امام(ره) در حالی از دلتنگی زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) حرف می‌زند که هنوز دو سه روزی بیشتر نیست از پاریس به وطن بازگشته، تا 22بهمن 57 و پیروزی انقلاب اسلامی بیش از یک هفته مانده و مبارزات برای به ثمر رساندن قیام در اوج است. 
فرارسیدن 15شوال، سالروز وفات حضرت عبدالعظيم حسنی(ع) بهانه خوبی است تا ماجرای این زیارت را از نظر بگذرانیم. زیارتی که به گفته نزدیکان امام(ره) در تاریخ 19بهمن ماه سال 57 اتفاق افتاد. ماجرای این زیارت در کتاب «خاطرات ابوالفضل توکلی بینا» که توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، آمده است. ابوالفضل توکلی‌‌بینا که راننده اتومبیل حامل امام(ره) در این زیارت بوده، این ماجرا را این‌طور روایت کرده است:
در یکی از روزهای نزدیک به 22بهمن سال 1357، حضرت امام(ره) اظهار تمایل کردند برای زیارت حضرت عبدالعظیم به شهر ری بروند. حاج احمد آقا تصمیم ایشان را به ما ابلاغ کرد تا وسایل عزیمت وی را فراهم کنیم.
در آن زمان یک اتومبیل بنز 230 سبز رنگ داشتم که در خانه گذاشته بودم و کمتر بیرون می‌آوردم.
به شهید عراقی گفتم: بهتر است بروم و اتومبیل خودم را بیاورم و امام را با آن به زیارت ببریم. شهید عراقی با این فکر موافقت کرد. من هم به خانه رفتم و ماشین را آوردم و کنار مدرسه علوی پارک کردم.
در آن وقت حکومت نظامی برقرار بود و می‌بایست قبل از ساعت 11شب که مقررات منع عبور و مرور به اجرا درمی‌آمد به شهر ری می‌رفتیم و فوراً بازمی‌گشتیم؛ حدود ساعت 9 و ربع، ماشین را در پارکینگ محل سکونت امام آوردم و ایشان به اتفاق حاج احمد آقا و شهید عراقی سوار شدند و من هم به‌سرعت به سمت شهرری حرکت کردم.
بعد از ظهر آن روز، من و شهید عراقی، چند تن از برادران مستقر در ستاد را که مسلح بودند، به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) فرستادیم که در هنگام ورود امام به بازار و صحن، مواظب اوضاع باشند و به محض ورود به حرم، درها را ببندند که جمعیت هجوم نیاورند.وقتی به شهرری رسیدیم، با ماشین وارد بازار شدیم. در آن حال، برادرانی که از عصر آن روز برای برقراری امنیت و مراقبت از امام(ره) به حرم فرستاده شده بودند، مراقب همه چیز بودند و کار خود را به خوبی انجام می‌دادند. 
پس از ورود به بازار، حدود 10متر به حرم مانده، ماشین را متوقف کردم. در این حین، برادرانی که از پیش به آنجا آمده بودند، اتومبیل مرا شناختند و از داخل بازار به سمت صحن دویدند. من از اتومبیل پیاده شدم و کنار در آن ایستادم، بازار بسته بود. در آن ساعت شب، جمعیتی هم نبود. نمی‌دانم چگونه خبر ورود امام به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) پخش شد که جمعیت به یکباره مانند آبی که از زمین بجوشد و در همه جا پخش شود، بازار و صحن را پر کرد. 
به هر حال توانستیم حضرت امام را به حرم ببریم و طبق قرار قبلی، وقتی وارد حرم شدند، دوستان درها را بستند و امام هم به سرعت زیارت کردند و برگشتند که در مجموع، بیش از نیم ساعت طول نکشید؛ اما مشکل این بود چگونه حضرت امام(ره) را از حرم به بیرون منتقل کنیم. چون جمعیت زیاد بود و فشار می‌آوردند. در همین حال، دیدیم در صحن باز شد و دو جوان قوی هیکل که نمی‌دانم کجا بودند و کی آمدند، دو طرف امام(ره) را گرفتند و راه را برای ایشان باز کردند و به همین ترتیب، ایشان را تا کنار اتومبیل آوردند. وقتی امام سوار شدند، دیدیم جمعیت مانع حرکت می‌شوند. چند نفر روی سقف ماشین رفته و چند نفر روی کاپوت نشسته بودند. من به آرامی ماشین را به حرکت درآوردم و یک دستم روی بوق بود و یک دستم به فرمان و همین طور جلو می‌رفتم. حاج احمد آقا دلواپس بود و می‌گفت: آقای توکلی الان می‌افتند زیر ماشین. به هرحال، به هر زحمتی که بود، ماشین را به قسمت فلکه شهرری هدایت کردم. در آنجا حضرت امام(ره) فرمودند: آقای توکلی، ماشین را متوقف کن تا این‌ها پایین بروند. ماشین را نگه داشتم و کسانی را که روی سقف و کاپوت نشسته بودند، پایین آوردم. بعد به سرعت اتومبیل را به سوی مدرسه علوی هدایت کردم و چند دقیقه به ساعت 11شب، به مدرسه رسیدیم.
خبرنگار: پارسا نیکوکار

برچسب ها :
ارسال دیدگاه