روایت «علی جوانمردی» درباره روزگاری که همهاش برای او پشیمانی بوده
غصه سالهای قبل ۵۷
«علی جوانمردی» بچه محله «دروازه دولاب» تهران است و از بچگی تا همین حالا که 70 را رد کرده، روز و روزگارش توی همان محله گذشته؛ لابهلای آدمهایی که توی آن زمان، یکیدرمیان کلاهشاپو داشتند و کفش قیصری و شلوار دمپا گشاد، شبیه همین تیپ و تاری که هنوز هم برای او باقی مانده. او روبهروی پنجره فولاد صحن گوهرشاد، قصهاش را تا بهمن 57 عقب میبرد و البته تا قبلتر از آن، به زمانی که کارد سلاخیاش راه به راه به این و آن بند میشده.
موضوع گپ ما قصه زندگی شماست. دوست داریم از قصه زندگیتان بشنویم.
راستش تا قبل 57 پشیمانی است؛ از بعدش نه.
پشیمانی؟
بله. چون اهل دعوا بودیم.
تا سال 57؟
بله. دعواهای من از نوجوانی شروع شده تا خود انقلاب.
اولین دعوا را یادتان هست؟
اولینش توی «سینما پاراموندِ» لالهزار بوده. من بودم و یکی از بچهمحلها که از قضا فرنگیکار خوبی هم بود. هنوز فیلم نرفته بود روی پرده که با دو نفر دعوامان شد. دست چپ من خیلی قوی بود. با همان دست، چنان گذاشتم توی گوش یکیشان که همانجا خورد زمین. یکوقت دیدم آن یکی هم با یک فن فرنگی رفت هوا.
و همین ادامه پیدا کرد؟
بله، از همینجا بود که دعوا به دهنمان مزه کرد و افتادیم روی غلتک. کمکم جوری شد که اگر میدیدم یکی «اسمیِ» محلشان شده، خودم میرفتم سراغش. کلی دعوای ناجور و بد کردم. یک بارش توی محل خودمان، طرف گیر داد بهم. هم خودش اسم و رسمدار بود، هم من. دیدم دست برد به کارد. یک کاردهایی بود که جدید آمده بودند. 14 تا دنده میخورد. وقتی بازش میکردی، تق تق تق... ولی من -نه که از بچگی قصاب بودم- همیشه یک کارد سلاخی توی جیبم داشتم. طرف تا شروع کرد تق تق تق به باز کردن، من یک خط از بالا تا پایین صورتش کشیدم. بلد شده بودم خط بیندازم، ولی این دفعه عصب فک و چشمش هم زیر خط من رفت. 54، 55 بود فکر کنم. جراحی پلاستیک تازه آمده بود و برای بابای سرمایهدارش 150هزار تومنِ آنموقع خرج برداشت که چشمش دوباره باز شود و صورتش را صاف و صوف کنند.
انقلاب که شد، دست از دعوا کشیدید؟
بله. کارد سلاخی تا خود شلوغیهای انقلاب توی جیب من ماند. فقط این بود که هیچوقت به نامردی نزده بودم و اگر آدمِ روبهرو دست به چاقو نمیشد، من هم دست خالی میماندم. از وسطهای 57 ولی حس کردم کمکم خیلی چیزها دارد عوض میشود. خودم هم درِ قصابی را میبستم و میرفتم دم نفتفروشیها کمکِ مردم که تا قبلِ حکومت نظامی، نفت گیر همهشان بیاید. باید تغییر روحیه میدادیم. باید کارد سلاخی میماند آنور 57 و خودم یکجور دیگری ازش رد میشدم. تیپم همان ماند، خودم همان نماندم. البته ماجرا همانجا تمام نشد. چند ماه از انقلاب گذشته بود که یک نفر توی محلهمان به قتل رسید. چند روز بعد، از پلیس تهران ریختند و من را گرفتند. بعد هم بردند و نشاندند جلو یک افسر. گفت: «تو رو اونجا دیدن». گفتم: «بله، اونجا بودم ولی کار من نیست. اهل این حرفها هم نیستم». گفت: «ببین، تو تا همین امروز هم 13 تا دعوا داشتی که یه بلایی سر طرفت آوردی!» من عدد 13 را آنجا، از آن افسر شنیدم، خودم هیچوقت نشمرده بودم. بیشتر از این حرفها بود البته. 13 تا فقط دعواهایی بود که بلایی سر طرف آمده بود. دعوای توی محل خودمان را حساب کردم، دعوای توی لالهزار، دعوای لالهزار نو با سه نفر، دعوای سر چهارراه شیوا که کاردم بند شده بود بیخ گوشِ یکی. گفتم: «درست، ولی اونا دعوا بودن. این که شما میفرمایی، قتله». گفت: «آره. ولی چاقو که دراومد، یک بار هم میشه قتل». گفتم: «نه، نشد. والّا من الان توی کوچه که راه میرم، اگه مورچه ببینم، راهمو کج میکنم. اونا هم همه مالِ قبل پنجاه و هفته. مال اون موقع است که من دعوایی بودم؛ دوره پشیمونی. ولی از انقلاب به اینور، کارد سلاخی دیگه از جیبم رفته کنار».
قبول کردند؟
زنگ زدند خانه مقتول. هممحلمان بود خدابیامرز. پرسید: «این علی قصاب چهجور آدمیه؟» گفتند: «خوب آدمیه». دوباره پرسید. دوباره پرسید. گفتند: «بابا خوب آدمیه...» دیدم یک برگه گذاشت که «امضا کن». بعد هم گفت «از تهران بیرون نری». گفتم: «من جایی ندارم برم. باید وایستم درِ دُکونم...».
حالا حالتان با آن خاطرهها چطور است؟
راستش را بخواهید سالهاست که تهِ دلم، نگرانم و تا توانستهام «رد مظالم» دادهام، ولی یادم نیست به چند نفر حلالیت بدهکارم.
خبرنگار: آرمان اورنگ
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
آمادهباش 28هزار خادم برای جشنهای دهه کرامت
-
قدس رواق
-
تقویت رویکرد همدلی و نشاط در جشنهای دهه کرامت حرم مطهر امام رضا(ع)
-
دعا برای ظهور به وقت شنیدن اذان
-
غصه سالهای قبل ۵۷
-
پژوهش قوی لازمه داستاننویسی دینی
-
پذیرایی 24 ساعته چایخانههای حرم مطهر از زائران در ایام دهه کرامت
-
آغاز به کار همایش بینالمللی «اوقات فراغت» به میزبانی دانشگاه امام رضا(ع)
-
موزههای آستان قدس رضوی پناهگاه میراث بشری