آرزوی دیرینه‌ دست‌ها

آرزوی دیرینه‌ دست‌ها

فاطمه یوسفی

 بیشتر از چشمانم مراقبشان بودم. تا به امروز پای قرارم با تو مانده‌ام، از همان هشت سالگی که با تو عهد کردم اگر دربان حرمت بگذاری‌ام، مراقب بند بند انگشتانم باشم.
وقتی انگشتانم را گره می‌زنم بین شبکه‌های سرد پنجره فولادت، پیش از آنکه اتصال انگشتانم و شبکه‌های پنجره را بگشایم، گره‌های حیاتم را دانه دانه برایم گشوده‌ای که بدانم بیش از من این تویی که پای قول و قرارهایمان ایستاده‌ای و مرا هم نگه‌داشته‌ای در کنار خودت. اینجا مفتخرم کرده‌ای به غبارپراکنی از تن سرد پنجره‌ای توی صحن انقلاب تا در آغوش خودت پناه بگیرم و رمیده نشود دل سرگردانم بین پنجره‌های ناامیدی دنیا.
این اعجاز مهربانی تو است که تزریق شده بین ذرات سرد پنجره فولاد که حتی وقت غبارپراکنی، گرمای خورشید را توی سرمای دلم روشن می‌کند.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه