دست من نیست اگر شوق زیارت دارم
شعر از وحید محمدی
شکر صد بار خدا را که سعادت دارم / فرصت آمدن و عرض ارادت دارم
باز در کسوت یک عبد گدا آمدهام / من از این جامه به تن خلعت شهرت دارم
دست من نیست اگر بی سر و پا آمدهام / دست من نیست اگر شوق زیارت دارم
قصه پنجره فولاد و مرا میدانی / من به بوسیدن این پنجره عادت دارم
در این میکده خیمه زدهام شاهد باش / دست امید به دامان اجابت دارم
این دل مرده من زندگیاش دست شماست / من خودم خوب به این نکته عنایت دارم
معجزه از تو عجیب است مگر من حتی / به گدایان تو هم چشم کرامت دارم
حاجتم را ندهی پیش خودم خواهم گفت / او مرا خواسته، پیداست که قیمت دارم
«داشتم کنج حرم، جامعه را میخواندم» / این سلامی است که تا صبح قیامت دارم
پدرم گفت تو هم خادم این آقا باش / خادمی کردم و عمریست که عزت دارم
خوشتر از طعم عسل طعم دعای سحراست / با همین زمزمهها راه به رحمت دارم
شرط آن سلسله زرد تو را یادم هست / هر چه دارم من از آن شرط ولایت دارم
باز در کسوت یک عبد گدا آمدهام / من از این جامه به تن خلعت شهرت دارم
دست من نیست اگر بی سر و پا آمدهام / دست من نیست اگر شوق زیارت دارم
قصه پنجره فولاد و مرا میدانی / من به بوسیدن این پنجره عادت دارم
در این میکده خیمه زدهام شاهد باش / دست امید به دامان اجابت دارم
این دل مرده من زندگیاش دست شماست / من خودم خوب به این نکته عنایت دارم
معجزه از تو عجیب است مگر من حتی / به گدایان تو هم چشم کرامت دارم
حاجتم را ندهی پیش خودم خواهم گفت / او مرا خواسته، پیداست که قیمت دارم
«داشتم کنج حرم، جامعه را میخواندم» / این سلامی است که تا صبح قیامت دارم
پدرم گفت تو هم خادم این آقا باش / خادمی کردم و عمریست که عزت دارم
خوشتر از طعم عسل طعم دعای سحراست / با همین زمزمهها راه به رحمت دارم
شرط آن سلسله زرد تو را یادم هست / هر چه دارم من از آن شرط ولایت دارم
برچسب ها :
ارسال دیدگاه