سلطان بی‌سلطنت

سلطان بی‌سلطنت

آورده‌اند: وقتی نصر بن احمد وارد نیشابور شد و تاج بر سر گذاشت و مردم به حضور او می‌رسیدند، در این هنگام خیالات غرورآمیز به قلبش خطور کرد و به حاضران گفت: کسی هست که آیه‌ای از قرآن بخواند؟ مردی شروع کرد به خواندن قرآن، تا به این آیه رسید: 
«لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» که در آن روز (قیامت) سلطنت از آن کیست؟ امیر از تخت خود پایین آمد، تاج را از سر برداشت و برای خدای تعالی سر به سجده گذاشت و گفت: خدایا! ملک و سلطنت از آن تو است نه من.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه