زنی با کاکتوس‌های مینیمال

زنی با کاکتوس‌های مینیمال

رقیه توسلی

 توی 70متری که نمی‌شد باور کرد دو تا آدم آنجا زندگی آرامی داشته باشند، شلوغی موج می‌زد. کم‌نور و تاریک و دَرهَم... نشیمن پُر یادداشت‌های دیواری بود... کپه لباس‌ها روی کاناپه... منگنه و چسب و قیچی و کارتن‌های ریز و درشت وسط اتاق... میز غذاخوری در محاصره خریدهای آشپزخانه و باقیمانده ظرف و ظروف نشسته که همه جا ردپا گذاشته بود!
همکارم از جایی که دیده نمی‌شد داد زد: ببخش توروخدا. دیگه ظاهر و باطن. نمیخوام توجیه کنم اما آسون نیست خونه‌ات، محل کارت هم باشه... بعد هم با سینی‌ای گلدان کاکتوس از اتاق بیرون آمد و گفت: خاله‌جون! ما اومدیم، سلام سلام... .
در مسیر آمدن، می‌گفت: «بریم دنبال دخترام که ببرمشون گلخونه»... منِ ساده هم توی سرم آن قدر پیش رفته بودم که با بچه‌هایش رفتیم پارک؛ تاب و سرسره. فکرش را بکنید با کاکتوس‌های مینیمال! امان از آدمیزاد که چه راحت می‌تواند همه چیز را وارونه بفهمد.
در مسیر برگشت فکر نمی‌کردم باز از زندگی دوست داشتنی‌اش بگوید. از مردش که بلد است وقت مشکلات جا نزند. که با هم نون حلال درمی‌آورند و به ریش روزگار و سختی‌هایش می‌خندند. بگوید به ریخت غلط‌ انداز زندگی‌ام نگاه نکن. خیلی حالمان با هم خوب است و اینکه یک‌ روز اتفاقی متوجه شدند علاقه و توانایی گلکاری دارند. پس معطلش نکردند و زدند توی کار پرورش و بازاریابی کاکتوس که دندان‌گیر نیست عایدی‌اش اما بالاخره چاله چوله پُرکن است.
دلم طاقت نمی‌آورد و ماجرای کارتن‌ها و لباس‌ها را می‌پرسم. اینکه لطف کند بگوید چند تا شغل بی‌ربط دیگر توی بساطشان دارد؟ توضیح می‌دهد که لباس‌ها، تولید چند هنرمند روستایی است که آن‌ها برایش مشتری پیدا می‌کنند. یکجورهایی دست تولیدکننده و خریدار را می‌گذارند توی دست هم.بعد، از من می‌خواهد خودم قاضی باشم و بگویم واقعاً می‌شود با این گرانی‌ها، تک‌شغله بود؟

پی‌نوشت

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّن
اى کسانى که ایمان آورده‌‏اید از بسیارى گمان‌ها و قضاوت‌ها بپرهیزید. حجرات/آیه 12

برچسب ها :
ارسال دیدگاه