ببخش!
رقیه توسلی
انگار به برق و باد گذشت، این 30 روز باهم بودن و تلاوتها و دورهمی مسجدی و تدارک افطاری. «خانم افشار» تک زنگ میزند. یعنی از قنادی رسیده. میروم کمکش جعبههای بامیه را ببریم آبدارخانه. امروز دم کردن چای با من است. همه چیز را بررسی میکنم. قند و چای و استکان و قوری و شکردان و خرما و این هم که از جعبه های شیرینی.
خانمها گوشه آشپزخانه کتلت ها را میچینند توی ظروف یکبارمصرف و گوجهها را. دو نفر هم در ادامه سبزی خوردن اضافه میکنند به آن و ... از تماشای صحنه همدلی آدمها که سیر نمیشوم. مشکل این است که آش رشته نذری طبق برنامه هنوز نرسیده. میروم روی ایوان مسجد و شماره میگیرم. تماس برقرار نمیشود. آقای خمیده قامتی نظرم را جلب میکند... با سرعت میرود سمت موبایلی که افتاده وسط حیاط...گوشی را برمیدارد و ناپدید میشود.
بالاخره دیگ آش از راه میرسد. خانم احمدیان و دخترش هم سربه زیر میآیند روی ایوان. دنبال گمشدهای زمین و زمان را میجورند. طفلکیها نگرانند واقعاً. قضیه را برایشان تعریف میکنم. آهشان بلند میشود. گوشی دزدیده شده توسط معتاد ، مال خانم احمدیان بوده!
شماره اش را میگیرم...دفعه دوم جواب میدهد... بعد از دو سه تا سرفه وحشتناک میگوید: ... خودم پیداش کردم احتیاج دارم و بعد گوشی را قطع و خاموش میکند.
خانم احمدیان میخندد و دخترش. من اما خندهام نمی آید. گیجم. مادرودختر شاید به خاطر نگرانی من ، حرف قراضگی موبایل را پیش میکشند و حرف دزدی که به کاهدان زده! و من به آدم عجیبی فکر میکنم که آیا نمیداند اینجا کجاست؟
برای دومین بار چای دم میکنم و قوری را میگذارم بالای سماور و از پنجره آبدارخانه به شب نگاه میکنم که گوشیام زنگ میخورد. گل از گلم میشکفد. شماره خانم احمدیان است. آقای بیحالِ بی اعصاب از آنور خط میگوید: گوشی رو میذارم لب حوض بیا ورش دار. فقط جان مادرت حلال کن خانوم. خبط کردم.
سنجاق
پیامبر اکرم(ص):درهای توبه همیشه باز است.
خانمها گوشه آشپزخانه کتلت ها را میچینند توی ظروف یکبارمصرف و گوجهها را. دو نفر هم در ادامه سبزی خوردن اضافه میکنند به آن و ... از تماشای صحنه همدلی آدمها که سیر نمیشوم. مشکل این است که آش رشته نذری طبق برنامه هنوز نرسیده. میروم روی ایوان مسجد و شماره میگیرم. تماس برقرار نمیشود. آقای خمیده قامتی نظرم را جلب میکند... با سرعت میرود سمت موبایلی که افتاده وسط حیاط...گوشی را برمیدارد و ناپدید میشود.
بالاخره دیگ آش از راه میرسد. خانم احمدیان و دخترش هم سربه زیر میآیند روی ایوان. دنبال گمشدهای زمین و زمان را میجورند. طفلکیها نگرانند واقعاً. قضیه را برایشان تعریف میکنم. آهشان بلند میشود. گوشی دزدیده شده توسط معتاد ، مال خانم احمدیان بوده!
شماره اش را میگیرم...دفعه دوم جواب میدهد... بعد از دو سه تا سرفه وحشتناک میگوید: ... خودم پیداش کردم احتیاج دارم و بعد گوشی را قطع و خاموش میکند.
خانم احمدیان میخندد و دخترش. من اما خندهام نمی آید. گیجم. مادرودختر شاید به خاطر نگرانی من ، حرف قراضگی موبایل را پیش میکشند و حرف دزدی که به کاهدان زده! و من به آدم عجیبی فکر میکنم که آیا نمیداند اینجا کجاست؟
برای دومین بار چای دم میکنم و قوری را میگذارم بالای سماور و از پنجره آبدارخانه به شب نگاه میکنم که گوشیام زنگ میخورد. گل از گلم میشکفد. شماره خانم احمدیان است. آقای بیحالِ بی اعصاب از آنور خط میگوید: گوشی رو میذارم لب حوض بیا ورش دار. فقط جان مادرت حلال کن خانوم. خبط کردم.
سنجاق
پیامبر اکرم(ص):درهای توبه همیشه باز است.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
عید فطر؛ جشن موفقیت در بندگی خداوند
-
جزئیات اقامه نماز عید فطر در حرم مطهر رضوی
-
غریق دریای رحمت الهی
-
بهرهگیری از ظرفیت معلمان در مسیر اهداف فرهنگی آستان قدس رضوی
-
ببخش!
-
دروغگويی نشانه يک نوع بیايمانی است
-
تحصن برای تحقیر انگلیس
-
2 شرط موفقیت خطابه از دیدگاه مرحوم فلسفی
-
«بر آستان جانان» در نگارخانه موزه مرکزی آستان قدس رضوی
-
رونمایی از سه کتاب تازه تألیف درباره شهید مطهری