روایت هایی از حضور کاروانهای «زیر سایه خورشید» در مناطق مختلف کشور
پرچمی که بوی حرم یار دارد
چند روایت از دلدادگی مردم گوشه و کنار ایران که مدتها سودای زیارت داشتند و حالا به پرچم رضوی ابراز ارادت میکنند.
لحظههای عاشقی
دهه کرامت که میرسد دلتنگی برای زیارت حرم رضوی بیشتر میشود؛ بهخصوص در گوشه و کنار کشور، در نقاط دورافتادهای که کمتر توفیق زیارت داشتند و جنس دلتنگیشان عمیقتر است. دل است دیگر، سودایی که میشود بیقراری میکند و لابهلای بیقراریها اگر خط و نشانی از دلبر پیدا کند کمی آرام میشود.
به گزارش آستاننیوز، کاروانهای «زیر سایه خورشید» کارشان همین است، به نقاط مختلف کشور بروند تا آنهایی که دلشان بیقرار است بتوانند با پرچم رضوی کمی درددل کنند و ناگفتههایی که به هیچکس نگفتند را با مولایشان علی بن موسی الرضا(ع) در میان بگذارند.
ثبت لحظههایی از مواجهه این عاشقان با پرچم رضوی و ابراز ارادتشان نشان میدهد یک ایران زیر سایه خورشید است. آدمهایی از نسلهای مختلف، با نقشهای اجتماعی متفاوت، از شهرهای دور و نزدیک. روایتهایی که در ادامه میخوانید شاید تمام توصیفی که بتوان از یک تصویر داشت نباشند اما تا حدی ذهن ما را نزدیک میکنند. تصاویری که در یک چیز مشترک هستند؛ بوسه بر پرچم متبرک رضوی.
بهیاد رفقایم
سلام آقا، چقدر دلتنگ بودم برای ضریحت، برای تماشای گنبدت، برای اینکه توی صحن بنشینم و زیارتنامه بخوانم. برای اینکه به صدای فواره توی حوض، به صدای بال زدن کبوترها و به صدای خنده بچههایی که توی صحن بودند گوش بدهم اما ببخش، دلم در مشهد بود اما نشد، نتوانستم، میدانم تویی که امام رئوف مایی خدمت به مردم را ضروریتر میدانی و من بر دلتنگیام برای زیارت غلبه کردم تا در کنار مردم باشم در روزهای سخت. روزهایی که رفقایم را گرفت، رفقایی در همین بیمارستان طالقانی چالوس که آنها هم شوق زیارتت را داشتند و حالا شهید مدافع سلامت هستند. رفقایی که امروز به یاد آنها بوسه بر این پرچم متبرک میزنم.
چقدر تو خوبی...
سلام امام مهربانم، سلام به تو که نقطه آغاز عشق و نقطه پایان دلتنگیها هستی. امام من، برایم دعا کن تا بتوانم به سرزمینی که زیر سایه خورشید لطف توست خدمت کنم. راستی خودمانی بگویم تو چقدر خوبی. امروز دلم گرفته بود. هوای شهرمان را کرده بود. حس غریبی داشتم. دلم میخواست کنار خانواده باشم. اما دلتنگیها رفع شد، در یک لحظه؛ در لحظهای ناب، همان وقتی که پیشانی بر پرچم متبرک تو گذاشتم. چه خوب از دلهای ما آگاهی و چه خوب اندوه قلب را سبک میکنی. با این اوصاف میشود عاشقت نبود؟
سنه قربان آقام
ما آذریها شیفته آقا ابوالفضل(ع) هستیم؛ شیفته مرام و معرفتش، شیفته ادبش. ما آذریها عاشق اهل بیت(ع) هستیم و اما قمر بنیهاشم، آقا ابوالفضل را جور دیگری دوست داریم. چند روز پیش، از سقای کربلا خواستم تا عمری باقی است یک سفر مشهد را روزیام کند. خواستم عطر حرم در مشامم بپیچد. خواستم غمها را بر بال کبوتران حرم بگذارم تا سبک شوم. چند روز گذشت که دیدم صدای چاووشیخوانی میآید؛ صدای صلوات. بیرون که رفتم دود اسپند و غلغله جمعیت توجهام را جلب کرد. پرچم حرم آقا علی بن موسیالرضا بود که مردم بر آن بوسه میزدند. رفتم نزدیک. پرچم را بر دیده گذاشتم. دلم میخواست لحظه لحظهاش را با تمام وجود حس کنم. چشمم روشن شد، دلم آرام شد. سنه قربان آقام که اینقدر مهربانی. قربان تو و عمویت عباس. قربان تو و جوادت. قربان شما خاندان کرم که محبتان هرجای دنیا باشد صدایش را میشنوید و بر احوالش آگاهید چون دنیا زیر سایه خورشید شماست.
به یاد ضریح تو
پدربزرگ یک عکس با گنبد و بارگاهت داشت، هر وقت چشمش به آن عکس میافتاد زیر لب زمزمه میکرد: «هرلحظه جهان بدونِ تو ویران است/ عالم سرِ سفره شما مهمان است/ در خدمتِ توست آسمانها و زمین/ جاروکشِ صحنهای تو باران است!»
حال خوب پدربزرگ را دوست داشتم اما نمیتوانستم کامل بفهمم. در رویاهای کودکیام سوار قطار میشدم، به مشهد میآمدم برای زیارت، از بازارهای کنار حرم سوغاتی میخریدم. برای مادرجان نبات و برای پدربزرگ یک عطر برای جانمازش. اما روزگار بین من و این دنیا فاصله انداخت. من هم میدانستم که دوای هر دردی آنجاست و درست مثل شعر پدربزرگ جهان بدون تو ویران است، میدانستم داخل حرم باشم یا در شهر خودم فرق ندارد، دل باید با امام باشد. اما باز هم آرزوی زیارت داشتم تا حوائجم را از نزدیک بگویم. تا اینکه یکروز، درست وقتی فکر نمیکردم، دیدم پرچم متبرک حرمت روبهروی من است. دیگر چیزی یادم نمیآید. خودم را در آغوش ضریح حس میکردم. انگار بغض چند ساله ترکیده بود. حالا میشد هر آنچه در دل دارم را بگویم. حالا میفهمم حس خوب بودن در کنار ضریح تو به چه معناست. به یاد ضریحت بوسه بر پرچم زدم و درددل بیشتر را گذاشتم برای روزی که یکی از حاجتهایم را گرفته باشم، یعنی شبی میهمان حرمت باشم.
مهمترین روز برای بکرانیها
اینجا بکران است؛ روستایی در استان سمنان، حوالی شهر میامی. کمابیش کویری؛ دل مردمانش هم مثل کویر ساکت است و پر از رمز و راز. مردمانی که آداب دلدادگی را خوب بلدند؛ چرا که یاد گرفتهاند برای بدست آوردن هر چیز باید بسیار تلاش کنند. مردمی که قلبهایشان هم پر ستاره است همچون آسمان بالای سرشان. اما اگر از مردم بکران بپرسی دوست دارند به چیز دیگری شناخته شوند، به تو خواهند گفت: به عشق، به محبت، به بهترین کیمیای دنیا که ربودنی نیست، به بهترین گوهری که هیچکس نمیتواند از آنها بگیرد، به دلدادگیشان به اهل بیت(ع) .
محب که باشی بهترین روز زندگیات و بهترین اتفاقش میشود زمانی که خبر و نشانی از محبوب ببینی و بشنوی. برای همین، اتفاق مهم بکران روزی بود که در دهه کرامت، کاروان «زیر سایه خورشید» به آنجا رسید. همان روز که همه آمدند؛ از کودکانی که سرگرم بازی در باغها بودند تا بزرگ روستا و پیرغلامی که هر چند چشمانش دیگر جایی را نمیبیند اما عطر ضریح را حین بوسیدن پرچم متبرک سبز رنگ حس میکرد و خودش را در مشهد میدید. قرار عاشقی برای بکرانیها شد یکروز و یک ساعت که همگی با هم «زیر سایه خورشید» بودند. مهمترین روز برای یک روستا... .
دهه کرامت که میرسد دلتنگی برای زیارت حرم رضوی بیشتر میشود؛ بهخصوص در گوشه و کنار کشور، در نقاط دورافتادهای که کمتر توفیق زیارت داشتند و جنس دلتنگیشان عمیقتر است. دل است دیگر، سودایی که میشود بیقراری میکند و لابهلای بیقراریها اگر خط و نشانی از دلبر پیدا کند کمی آرام میشود.
به گزارش آستاننیوز، کاروانهای «زیر سایه خورشید» کارشان همین است، به نقاط مختلف کشور بروند تا آنهایی که دلشان بیقرار است بتوانند با پرچم رضوی کمی درددل کنند و ناگفتههایی که به هیچکس نگفتند را با مولایشان علی بن موسی الرضا(ع) در میان بگذارند.
ثبت لحظههایی از مواجهه این عاشقان با پرچم رضوی و ابراز ارادتشان نشان میدهد یک ایران زیر سایه خورشید است. آدمهایی از نسلهای مختلف، با نقشهای اجتماعی متفاوت، از شهرهای دور و نزدیک. روایتهایی که در ادامه میخوانید شاید تمام توصیفی که بتوان از یک تصویر داشت نباشند اما تا حدی ذهن ما را نزدیک میکنند. تصاویری که در یک چیز مشترک هستند؛ بوسه بر پرچم متبرک رضوی.
بهیاد رفقایم
سلام آقا، چقدر دلتنگ بودم برای ضریحت، برای تماشای گنبدت، برای اینکه توی صحن بنشینم و زیارتنامه بخوانم. برای اینکه به صدای فواره توی حوض، به صدای بال زدن کبوترها و به صدای خنده بچههایی که توی صحن بودند گوش بدهم اما ببخش، دلم در مشهد بود اما نشد، نتوانستم، میدانم تویی که امام رئوف مایی خدمت به مردم را ضروریتر میدانی و من بر دلتنگیام برای زیارت غلبه کردم تا در کنار مردم باشم در روزهای سخت. روزهایی که رفقایم را گرفت، رفقایی در همین بیمارستان طالقانی چالوس که آنها هم شوق زیارتت را داشتند و حالا شهید مدافع سلامت هستند. رفقایی که امروز به یاد آنها بوسه بر این پرچم متبرک میزنم.
چقدر تو خوبی...
سلام امام مهربانم، سلام به تو که نقطه آغاز عشق و نقطه پایان دلتنگیها هستی. امام من، برایم دعا کن تا بتوانم به سرزمینی که زیر سایه خورشید لطف توست خدمت کنم. راستی خودمانی بگویم تو چقدر خوبی. امروز دلم گرفته بود. هوای شهرمان را کرده بود. حس غریبی داشتم. دلم میخواست کنار خانواده باشم. اما دلتنگیها رفع شد، در یک لحظه؛ در لحظهای ناب، همان وقتی که پیشانی بر پرچم متبرک تو گذاشتم. چه خوب از دلهای ما آگاهی و چه خوب اندوه قلب را سبک میکنی. با این اوصاف میشود عاشقت نبود؟
سنه قربان آقام
ما آذریها شیفته آقا ابوالفضل(ع) هستیم؛ شیفته مرام و معرفتش، شیفته ادبش. ما آذریها عاشق اهل بیت(ع) هستیم و اما قمر بنیهاشم، آقا ابوالفضل را جور دیگری دوست داریم. چند روز پیش، از سقای کربلا خواستم تا عمری باقی است یک سفر مشهد را روزیام کند. خواستم عطر حرم در مشامم بپیچد. خواستم غمها را بر بال کبوتران حرم بگذارم تا سبک شوم. چند روز گذشت که دیدم صدای چاووشیخوانی میآید؛ صدای صلوات. بیرون که رفتم دود اسپند و غلغله جمعیت توجهام را جلب کرد. پرچم حرم آقا علی بن موسیالرضا بود که مردم بر آن بوسه میزدند. رفتم نزدیک. پرچم را بر دیده گذاشتم. دلم میخواست لحظه لحظهاش را با تمام وجود حس کنم. چشمم روشن شد، دلم آرام شد. سنه قربان آقام که اینقدر مهربانی. قربان تو و عمویت عباس. قربان تو و جوادت. قربان شما خاندان کرم که محبتان هرجای دنیا باشد صدایش را میشنوید و بر احوالش آگاهید چون دنیا زیر سایه خورشید شماست.
به یاد ضریح تو
پدربزرگ یک عکس با گنبد و بارگاهت داشت، هر وقت چشمش به آن عکس میافتاد زیر لب زمزمه میکرد: «هرلحظه جهان بدونِ تو ویران است/ عالم سرِ سفره شما مهمان است/ در خدمتِ توست آسمانها و زمین/ جاروکشِ صحنهای تو باران است!»
حال خوب پدربزرگ را دوست داشتم اما نمیتوانستم کامل بفهمم. در رویاهای کودکیام سوار قطار میشدم، به مشهد میآمدم برای زیارت، از بازارهای کنار حرم سوغاتی میخریدم. برای مادرجان نبات و برای پدربزرگ یک عطر برای جانمازش. اما روزگار بین من و این دنیا فاصله انداخت. من هم میدانستم که دوای هر دردی آنجاست و درست مثل شعر پدربزرگ جهان بدون تو ویران است، میدانستم داخل حرم باشم یا در شهر خودم فرق ندارد، دل باید با امام باشد. اما باز هم آرزوی زیارت داشتم تا حوائجم را از نزدیک بگویم. تا اینکه یکروز، درست وقتی فکر نمیکردم، دیدم پرچم متبرک حرمت روبهروی من است. دیگر چیزی یادم نمیآید. خودم را در آغوش ضریح حس میکردم. انگار بغض چند ساله ترکیده بود. حالا میشد هر آنچه در دل دارم را بگویم. حالا میفهمم حس خوب بودن در کنار ضریح تو به چه معناست. به یاد ضریحت بوسه بر پرچم زدم و درددل بیشتر را گذاشتم برای روزی که یکی از حاجتهایم را گرفته باشم، یعنی شبی میهمان حرمت باشم.
مهمترین روز برای بکرانیها
اینجا بکران است؛ روستایی در استان سمنان، حوالی شهر میامی. کمابیش کویری؛ دل مردمانش هم مثل کویر ساکت است و پر از رمز و راز. مردمانی که آداب دلدادگی را خوب بلدند؛ چرا که یاد گرفتهاند برای بدست آوردن هر چیز باید بسیار تلاش کنند. مردمی که قلبهایشان هم پر ستاره است همچون آسمان بالای سرشان. اما اگر از مردم بکران بپرسی دوست دارند به چیز دیگری شناخته شوند، به تو خواهند گفت: به عشق، به محبت، به بهترین کیمیای دنیا که ربودنی نیست، به بهترین گوهری که هیچکس نمیتواند از آنها بگیرد، به دلدادگیشان به اهل بیت(ع) .
محب که باشی بهترین روز زندگیات و بهترین اتفاقش میشود زمانی که خبر و نشانی از محبوب ببینی و بشنوی. برای همین، اتفاق مهم بکران روزی بود که در دهه کرامت، کاروان «زیر سایه خورشید» به آنجا رسید. همان روز که همه آمدند؛ از کودکانی که سرگرم بازی در باغها بودند تا بزرگ روستا و پیرغلامی که هر چند چشمانش دیگر جایی را نمیبیند اما عطر ضریح را حین بوسیدن پرچم متبرک سبز رنگ حس میکرد و خودش را در مشهد میدید. قرار عاشقی برای بکرانیها شد یکروز و یک ساعت که همگی با هم «زیر سایه خورشید» بودند. مهمترین روز برای یک روستا... .
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
پیام تولیت آستان قدس رضوی در پی حادثه قطار مشهد-یزد
-
مراقب تفرقهافکنی ها باشید
-
رونمایی از کتابهای تفسیری رهبر انقلاب اسلامی
-
زیارت مؤثرترین ابزار توسعه معارف دینی است
-
پرچمی که بوی حرم یار دارد
-
چرا امام رضا (ع) ولایتعهدی را با آن شروط پذیرفت؟
-
مردان پارسی در حلقه درس ثامنالحجج (ع)
-
برای دفاع هیبریدی آماده هستیم؟
-
تونس به سوی بیراهه
-
سرمشق تعهد و پایداری
-
پیشنهادات کارشناسان برای تلافی اقدام آژانس
-
بسته کنترل تورم در راه است
-
راز ماندگاری «ولایت عشق»
-
برخورد قطار با بیل مکانیکی ۱۸قربانی برجای گذاشت