این خیابان حالش خوب است
رقیه توسلی
شلوغ است ته خیابان. به تعداد آدم بزرگها، بچهها هم به چشم میآیند.
واقعیتش اول فکر میکنم صف نان باشد بس که این روزها هر جمعیتی که میبینم دوروبر نانوایی است. اما جلوتر که میروم میفهمم نه، خبر داغتریست انگار.
کپه کپه بچه میبینم و پدر و مادر. کوچولوها ذوقشان تماشاییست. خودم را میگذارم جایشان. معلوم است که باید کبکشان خروس بخواند. چی بهتر از این! گویا قصه از این قرار است زوجی نذرشان را اختصاص دادند به توزیع اسباب بازی و بسته خوراکی و تصمیم گرفتند حال خوبشان را با همسالان دخترکشان تقسیم کنند. آمدند این نقطه شهر ایستگاه شادی علم کردند که کلی دلِ فسقلیهای شهر را بِبرَند.
نمیتوانم یاد مادربزرگم نیفتم. یاد آن خدابیامرز که به دادن کادو و چشم روشنی تأکید داشت. میگفت: تا میتونید هدیه بدید. میگفت یه هورا و آخجون، میلیاردها میارزه.اینجا محل گذر روزانه من است که هیچ شباهتی به روزهای گذشته ندارد. شبیه دیروز خلوت و بیهیاهو نیست. پُر شده از آدم. آدمهای بانشاط. صورت کوچک و بزرگ، صورت همه برق میزند. کلی بچه عروسک به بغل و ماشین به دست میبینم که دارند رنگ و سایز هدیههاشان را مقایسه میکنند با هم. میبینم کنار بنر بارگاه امام هشتم(ع) خانوادهها عکس یادگاری میاندازند. تعداد زیادی دختر موخرگوشی میبینم که پاشان روی زمین نیست تا نوبت به آنها برسد و عروسکشان را از دست خانم و آقای برگزارکننده بگیرند.
میمانم و نمیروم. با خودم میگویم این مراسم زیبا را عکاسی کن. حیف است حال نابش ثبت نشود. حتماً این صف قشنگ و میهمانهای خوشگل و میزبان درجه یک باید بروند توی حافظه تاریخ. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع). کلیکها را شروع میکنم و با هر عکس، شور و شعفم غلیان میکند. نمیتوانم مکرر در مکرر نگویم؛ چه صف خوشگلی! از آنهاست که آدم هِرّش میکشد یک گوشه بایستد و به خنده و صفا و هیجانش زُل بزند. به ذوق چهار پنج سالههایی که خیلی باهوشاند. میدانند مثلاً هدایا بابت چه داستانی دارد توزیع میشود و این «رضوانه»خانم نُقلی که دارد هدیهها را میدهد، همان دختر شفاداد مشهد است.
میان جمعیت میچرخم و روی چهرههای شاداب و راضی زوم میکنم و قلباً میرسم به حرف مادربزرگم. راست میگفت که آدمیزاد به محبت
زیرورو میشود.
کپه کپه بچه میبینم و پدر و مادر. کوچولوها ذوقشان تماشاییست. خودم را میگذارم جایشان. معلوم است که باید کبکشان خروس بخواند. چی بهتر از این! گویا قصه از این قرار است زوجی نذرشان را اختصاص دادند به توزیع اسباب بازی و بسته خوراکی و تصمیم گرفتند حال خوبشان را با همسالان دخترکشان تقسیم کنند. آمدند این نقطه شهر ایستگاه شادی علم کردند که کلی دلِ فسقلیهای شهر را بِبرَند.
نمیتوانم یاد مادربزرگم نیفتم. یاد آن خدابیامرز که به دادن کادو و چشم روشنی تأکید داشت. میگفت: تا میتونید هدیه بدید. میگفت یه هورا و آخجون، میلیاردها میارزه.اینجا محل گذر روزانه من است که هیچ شباهتی به روزهای گذشته ندارد. شبیه دیروز خلوت و بیهیاهو نیست. پُر شده از آدم. آدمهای بانشاط. صورت کوچک و بزرگ، صورت همه برق میزند. کلی بچه عروسک به بغل و ماشین به دست میبینم که دارند رنگ و سایز هدیههاشان را مقایسه میکنند با هم. میبینم کنار بنر بارگاه امام هشتم(ع) خانوادهها عکس یادگاری میاندازند. تعداد زیادی دختر موخرگوشی میبینم که پاشان روی زمین نیست تا نوبت به آنها برسد و عروسکشان را از دست خانم و آقای برگزارکننده بگیرند.
میمانم و نمیروم. با خودم میگویم این مراسم زیبا را عکاسی کن. حیف است حال نابش ثبت نشود. حتماً این صف قشنگ و میهمانهای خوشگل و میزبان درجه یک باید بروند توی حافظه تاریخ. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع). کلیکها را شروع میکنم و با هر عکس، شور و شعفم غلیان میکند. نمیتوانم مکرر در مکرر نگویم؛ چه صف خوشگلی! از آنهاست که آدم هِرّش میکشد یک گوشه بایستد و به خنده و صفا و هیجانش زُل بزند. به ذوق چهار پنج سالههایی که خیلی باهوشاند. میدانند مثلاً هدایا بابت چه داستانی دارد توزیع میشود و این «رضوانه»خانم نُقلی که دارد هدیهها را میدهد، همان دختر شفاداد مشهد است.
میان جمعیت میچرخم و روی چهرههای شاداب و راضی زوم میکنم و قلباً میرسم به حرف مادربزرگم. راست میگفت که آدمیزاد به محبت
زیرورو میشود.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
مردان پارسی در حلقه درس ثامنالحجج (ع)
-
پرچمی که بوی حرم یار دارد
-
رونمایی از کتابهای تفسیری رهبر انقلاب اسلامی
-
این خیابان حالش خوب است
-
خدام حرم امام رضا (ع) باید جلوه تربیتیافتگان مکتب رضوی باشند
-
کهنترین دستنوشته امام خمینی (ره) رونمایی شد
-
گفتوگوی مستقیم قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی با مخاطبان سامانه 138
-
امسال باشکوهتر برای امام رضا(ع) جشن میگیریم
-
بفرست دعوتنامه را ...
-
پیشوای اهل سلوک
-
چرا امام رضا (ع) ولایتعهدی را با آن شروط پذیرفت؟