بی‌خیالِ خیال‌ها

بی‌خیالِ خیال‌ها

رقیه توسلی

یک نفر مگر چقدر کشش حمل بار سنگین دارد؟ پس می‌زنم به سیم آخر و تصمیم می‌گیرم بی‌خیال شوم. بی‌خیال بعضی بایدها و نبایدها. همان‌ها که هر چه انرژی می‌رود پایشان، افاقه‌ای نمی‌کند و عوض نمی‌شوند. همان‌ها که پدر آدم را درمی‌آورند. 
یکشنبه است، اولین روز تغییر. هر چند پیش پیش عاقبت کار را می‌دانم. می‌دانم نبرد دیوانه‌وار و نفس‌گیری‌ست. 
با خودم تکرار می‌کنم؛ بی‌خیال، بی‌خیال، بی‌خیال جماعتی که راهنما نمی‌زنند و یکهو می‌پیچند هر سمتی که عشقشان بکشد؛ چپ، راست... بی‌خیال قیمت لیمو که رویش خورده چهل هزار تومان... بی‌خیال هوا که باران ندارد اما بهمن ماه است... بی‌خیال ترافیک که مجبورت می‌کند از چند قرص روزانه یکی‌اش را ناشتا بخوری... بی‌خیال مکالمه خانم توی راه پله که امشب دورهمی اُمیکرون، نه ببخشید دورهمی خانوادگی گرفته اول پیک ششم... بی‌خیال حرف‌های همکارت که با آب و تاب درباره سفر آخر هفته‌اش سخنرانی می‌کند... بی‌خیال ریموت در که خراب شده و تعمیربشو هم نیست و برای خرید نویش، واحدی هشتصد تومن هزینه بریده‌اند... بی‌خیال چایی که باز توی استکان لب پَر گذاشته‌اند روی میزت... بی‌خیال یک شاخه گل که زیر سی هزار تومان نیست... بی‌خیال موبایل زهوار در رفته‌ات که عمرش را کرده و باید مدام توی شارژ باشد... بی‌خیال منطقه بی‌آنتن اداره و خانه که نصفه عمرت می‌کند تا یک مکالمه را برسانی به تهش... بی‌خیال آن صحنه که پشت پنجره دیدی، دختر پانزده ساله همکارت که ته‌سیگارش را می‌اندازد توی جوب تا بیاید برسد به مادرش... بی‌خیال اعلامیه‌ای که می‌خوانی روی شیشه کتاب‌فروشی؛ «شوی جواهرآلات سنگی»... بی‌خیال پُست‌های عجق وجقِ دوزاریِ اینستا... بی‌خیال پارس‌های سگ همسایه. همین که شش روز است جای آن پشمالوی بی‌صدا را گرفته... و اصلاً بی‌خیال که تا نیم ساعت دیگر باز باید هندزفری بچپانم توی گوشم که ماشین ملات‌ساز با عمله و بنا سرازیر می‌شوند توی برج و باروی همسایه.
امام سجاد (ع): اللَّهُمَّ انْتَ عُدَّتى إِنْ حَزِنْتُ... خدايا! چون اندوهناك شدم تو دلخوشى منى.

سنجاق
از من می‌شنوید خیال‌ها و بی‌خیالی‌ها، هر دوشان سمج‌اند. خوب است فقط چغر باشیم و نفس کم نیاوریم‌.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه