هر کسی آن دِرود عاقبت کار که کِشت

هر کسی آن دِرود عاقبت کار که کِشت

رقیه توسلی

 داخل تاکسی، خانم بغل‌دستی فقط هوار می‌کشید توی موبایلش! من و راننده بنده خدا هاج و واج مانده بودیم چه کنیم که مابین جیغ‌هایش، نوبت دادرسی و وکیل را که شنیدیم، دوزاریمان افتاد و ترجیحمان سکوت شد. آنجا بود که با کلمه «خشم» چشم تو چشم شدم.
ذهنم گلاویز فضای تاکسی بود که نگاهم گره خورد به ویترین یک کیف‌فروشی. مغازه‌دار باسلیقه، کیف‌های رنگینش را قشنگ دکور کرده بود. از سبز زمردی بگیر تا شاه‌توتی و لیمویی و فیروزه‌ای. خودِ جعبه مدادرنگی. محو تماشا بودم که دو خواهر آمدند و نرسیده بنا را گذاشتند به به‌به و چه‌چه. که یکیشان بی‌مقدمه و یکهو به آن دیگری تشر زد که؛ قند توی دلت آب نشود خواهر بیچاره من. خداییش پول شوهر تو به خرید اینا میرسه آخه؟
آنجا بود که کلمه «تحقیر» شکل تیری یک‌راست نشست وسط قلبم.
ظهرکارم و می‌رسم به اداره و می‌خواهم از پله‌ها نروم که با دیدن آسانسور شلوغ، نظرم درجا عوض می‌شود. بالاخره پله‌نوردی هم توی کرونا عالمی دارد. پاگرد طبقه سوم، طبق معمول غلغله است. از صدای مراجعه‌کننده‌ها می‌فهمم جناب دکتر مثل دیروز و روزهای پیشتر، هنوز تشریف نیاورده مطب و صدای جماعت درآمده. دارم به سختی عبور می‌کنم که می‌شنوم کسی عصبانی می‌گوید؛ این آقا، خیلی بی‌انصافه. اگه چند بار باشه گذشت کردنیه. والا یک ساله مریضشم، نصف عمر کرده مارو.
از آنجا کلمه «بی‌انصاف» دنبال سرم راه می‌افتد.
باران تندتر شده و ساعت دیواری مؤسسه از چهار گذشته. مشغول انجام وظیفه‌ام که گوشی‌ام زنگ می‌خورد. برمی‌دارم. خانمی از آن‌ ورِ خط بعد الو، فحشی نمی‌ماند که نثارم نکند. آن‌ طور که یک آن به نظرم می‌رسد از روی نوشته‌ای دارد روخوانی می‌کند که این قدر زیاد فحش بلد است. گیج و منگ و چکش‌خورده می‌پرسم: چی شده؟ من شمارو می‌شناسم خانم؟ که بعد ردوبدل چند جمله، آدم دیگری می‌آید و گوشی را می‌گیرد و می‌خواهد قضیه را با یک ببخشید ساده فیصله بدهد. با یک اشتباه شد معمولی.
از آنجا کلمه «هتاک و فحاش» می‌پیچد دور ملاجم.
سنجاق
الهی هیچ وقت گذرمان به کلمات بد نیفتد. به روزهای بد. به آدم‌های بد.

پی‌نوشت
ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها
اگر نیکی کنید به خودتان نیکی می‌کنید و اگر بدی کنید پس به خودتان بدی کرده‌اید. 
(اسراء/آیه7)

برچسب ها :
ارسال دیدگاه