به شما از دور سلام
رقیه توسلی
ماه پیش یک سر زده بود خانه ما. با مادرم کاموا بافتن، چای و پولکی خوردن و دست کردن توی کیسه داروشون و به هم قرص ضدآرتروز و تیروئید و فشار نشون دادن و هی از بچههاشون گفتن که دور و نزدیکن. «خالهپوران»، رفیق شیشدونگ مادرم بود یک زمانی. اهل خدا پیغمبر و رسوندن جوونای عزب پای سفره عقد. از اون خانما که هیچ وقت دست خالی هیچ جا نمیرن و حواسشون به دوروبرشون زیاده، خصوصاً به خونوادههای محتاج. حالا که فکر میکنم اون روز خاله، خاله همیشه نبود. خاطرهبازی نکرد. جای آبجوش، چای خورد. مثل معمول نپرسید چه خبر؟ به جاش آروم بود و یک بار همونجور که چشمش افتاد به انگشتر عقیق یمنیاش، دیگه نبافت و کز کرد و رو به مامانم گفت: دلم مشهد میخواد. برم وایسم جلو گنبد و گلدسته و بگم؛ آقاجان، یا علی بن موسی الرضا، دستِ منِ فقیرُ بگیر. «پوران» خیلی رو مهربونی شما حساب باز کرده... خیلی. اصلاً میدونی چیه «طاهرهجان» (مادرمُ میگفت) الهی که این سری با هم بریم زیارت. بریم بابالجواد. قاطی زوار سلام بدیم. عین اون وقتا یه دل سیر برا همه نماز بخونیم و عقدهگشایی کنیم. بعد من تو رو آروم کنم، توام منو... چطوره رفیق؟
دیروز خاله تو سیسییو تموم کرد. بستری شدنش به بیست و چهار ساعتم نکشید. میگن تا روز قبل فوتش داشت بستههای معیشتی خونوادههای بیسرپرست رو تکمیل میکرد. دوروبریا میگن خاله حالش خوب بود و مدام گوشزد میکرد دست بجنبونیم که بچهها چشم به راهن. بچهها دل کوچیکن. نورچشم محلهان اونا و به همهمون خواهش میکرد این عزیزا نباید فراموش بشن. دوروبریا میگن فقط حیف که نشد زیارت برن. نشد برن پابوس امام رضا. نشد استخوون سبک کرده راهی شن.
پینوشت
خالهپوران! مامان خوابتُ دیده. میگه با هم رفتین صحن انقلاب و برا کبوترا ارزن گرفتین. میگه شما یه کوله رو دوشتون بود پُرِ نامه که میگفتید باید برسونین به صاحبش... خاله زیارت قبول. مامان از وقتی شما رفتین داره اشک میبافه و شالگردن. گفته کلاف نصفه کاره شما رو باید خودش تموم کنه.
دیروز خاله تو سیسییو تموم کرد. بستری شدنش به بیست و چهار ساعتم نکشید. میگن تا روز قبل فوتش داشت بستههای معیشتی خونوادههای بیسرپرست رو تکمیل میکرد. دوروبریا میگن خاله حالش خوب بود و مدام گوشزد میکرد دست بجنبونیم که بچهها چشم به راهن. بچهها دل کوچیکن. نورچشم محلهان اونا و به همهمون خواهش میکرد این عزیزا نباید فراموش بشن. دوروبریا میگن فقط حیف که نشد زیارت برن. نشد برن پابوس امام رضا. نشد استخوون سبک کرده راهی شن.
پینوشت
خالهپوران! مامان خوابتُ دیده. میگه با هم رفتین صحن انقلاب و برا کبوترا ارزن گرفتین. میگه شما یه کوله رو دوشتون بود پُرِ نامه که میگفتید باید برسونین به صاحبش... خاله زیارت قبول. مامان از وقتی شما رفتین داره اشک میبافه و شالگردن. گفته کلاف نصفه کاره شما رو باید خودش تموم کنه.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه