فرصت ناچیز است
رقیه توسلی
بانک مثل همیشهاش است، نیمهشلوغ. پدربزرگی با موبایل حرف میزند و به آدم آنور گوشی اطلاع میدهد هنوز از پول مول خبری نیست و یکی دو هفته مجبور است دندان روی جگرش بگذارد.
بانک چقدر جای عجیبی ست؛ پولدار میآید، روی خط فقر دارد، کمپول هم.
آقای کت شلواری میانسالی از در وارد میشود و مورد تفقد همه کارمندان قرار میگیرد و یکراست میرود سمت اتاق شیشهای مدیریت. از آنهاست که آقای رئیس میآیند استقبالشان.
شمارهام را میخوانند. پدربزرگ هم میآید باجه من. باجههای دیگر پُرند. منتظر میشوم اول او سؤالش را از مسئول بپرسد. آقای کارمند با چای داغ که برمیگردد سر پُستش، پدربزرگ مِنمِنکنان میپرسد: این عیدی و حقوق ما رو کی میریزید باباجان؟ به نوه بزرگم گفتم خرج تعمیر ماشینت با من. دستش تنگه آخه. با پراید ابوقراضه آژانس کار میکنه و هزارتا گرفتاری داره... .
کارمند دارد سر صبر توضیح میدهد که آنها کارهای نیستند. پول را دولت باید بریزد. واقعاً دارد تکریم ارباب رجوع میکند. چشمم میافتد به اتاق شیشهای. آقای کت شلواری، بستهای گز و سوهان از توی کیفش درمیآورد و میگذارد روی میز. از وجنات جعبهها پیداست که خوشمزه باشند. پیداست که هر کام و خندهای با این سوغات اعلای اصفهانی شیرینتر خواهد شد!
پدربزرگ قبل رفتن میگوید؛ شرمنده نوه کوچیکمم شدم امروز. قول کباب ماهی دادم بهش، رفتم قصابی دیدم نوشته 135!
پیرمرد و میانسالِ کت شلواری که همزمان از بانک میزنند بیرون، به وضوح میبینم چقدر خود خود دنیاست، جایی که تویش قرار دارم. هم همه جور آدم تویش پیدا میشود، زن، مرد، جوان، پیر، خوشحال، غمگین، ثروتمند، فقیر و هم فرصتمان چندان زیاد نیست برای اصل زندگی، برای خدمت به خلقالله.
پینوشت
امام علی(ع) به افراد در دوران حکومت و صدارت میفرمودند؛ این پست و مقام برایت طعمه تلقی نشود بلکه امانتی الهی است که بر گردن تو نهاده شده است.
بانک چقدر جای عجیبی ست؛ پولدار میآید، روی خط فقر دارد، کمپول هم.
آقای کت شلواری میانسالی از در وارد میشود و مورد تفقد همه کارمندان قرار میگیرد و یکراست میرود سمت اتاق شیشهای مدیریت. از آنهاست که آقای رئیس میآیند استقبالشان.
شمارهام را میخوانند. پدربزرگ هم میآید باجه من. باجههای دیگر پُرند. منتظر میشوم اول او سؤالش را از مسئول بپرسد. آقای کارمند با چای داغ که برمیگردد سر پُستش، پدربزرگ مِنمِنکنان میپرسد: این عیدی و حقوق ما رو کی میریزید باباجان؟ به نوه بزرگم گفتم خرج تعمیر ماشینت با من. دستش تنگه آخه. با پراید ابوقراضه آژانس کار میکنه و هزارتا گرفتاری داره... .
کارمند دارد سر صبر توضیح میدهد که آنها کارهای نیستند. پول را دولت باید بریزد. واقعاً دارد تکریم ارباب رجوع میکند. چشمم میافتد به اتاق شیشهای. آقای کت شلواری، بستهای گز و سوهان از توی کیفش درمیآورد و میگذارد روی میز. از وجنات جعبهها پیداست که خوشمزه باشند. پیداست که هر کام و خندهای با این سوغات اعلای اصفهانی شیرینتر خواهد شد!
پدربزرگ قبل رفتن میگوید؛ شرمنده نوه کوچیکمم شدم امروز. قول کباب ماهی دادم بهش، رفتم قصابی دیدم نوشته 135!
پیرمرد و میانسالِ کت شلواری که همزمان از بانک میزنند بیرون، به وضوح میبینم چقدر خود خود دنیاست، جایی که تویش قرار دارم. هم همه جور آدم تویش پیدا میشود، زن، مرد، جوان، پیر، خوشحال، غمگین، ثروتمند، فقیر و هم فرصتمان چندان زیاد نیست برای اصل زندگی، برای خدمت به خلقالله.
پینوشت
امام علی(ع) به افراد در دوران حکومت و صدارت میفرمودند؛ این پست و مقام برایت طعمه تلقی نشود بلکه امانتی الهی است که بر گردن تو نهاده شده است.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه