همین هم برای هفت پشتم بس است

همین هم برای هفت پشتم بس است

فاطمه عامل نیک    


سلام آقا! من هیچ‌وقت میهمانی‌های شلوغ را دوست نداشتم؛ از این‌ها که واردش می‌شوی صدا به صدا نمی‌رسد، هیچ‌کس را هم درست نمی‌شناسی و آشنا هم که ببینی سرش گرم شوخی و خنده ‌است و برای تو وقت ندارد. یک جا هم نیست که با خیال راحت بنشینی و با میزبان دو کلمه حرف بزنی.
 این است که من توی عمرم به اندازه انگشتان یک دست هم میهمانی بزرگ نرفته‌ام. منتها میهمانی شما با همه میهمانی‌های دنیا توفیر دارد.
 به قول مادرم فرقش از زمین تا آسمان است. این است که تاریخ شروع میهمانی شما را روی تقویم علامت گذاشته‌ام و هر روز یک تک پا هم که شده تا مجلس شما می‌آیم. همین تک پا هم برای هفت پشتم بس است. 
کافی است پایم به سنگ صحنتان برسد و چشمم به نور چلچراغ‌ها بیفتد. دیوار را که مسح می‌کنم و دست که به صورتم می‌کشم، انگار خدا به رویم لبخند می‌زند؛ دلم سبک می‌شود و دنیایم روشن.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه