ترنج جان
رقیه توسلی
عکسی دسته جمعی ست. مادر، پسری دو ساله، دختری یازده ساله، دختری 9 ساله و دختری 6 ساله بهگمانم.
روی شومینه پُر از قاب است، قابهای تک عکس و دو عکس و چندنفره، اما این قاب از همه شان گیراتر و جاندارتر است. بیننده را جذب میکند. به آسانی می شود حال خوب آدم های توی تصویر را حس کرد. مبهوت عکسم که همکارم از اتاق برمیگردد.
می پرسم از این عکس برامون میگی عزیزم؟
گل از گلش میشکفد و میگوید: بجا میگی. واقعاً بعضی آدما و سرنوشتا هیچوقت خدا کهنه نمیشن. این خانم، خانوم خانومای فامیل ماست. عمهام «ترنج جان». داستان عمرش اونقدر قشنگ و واقعی و درست و حسابیه که شبیه قصههای خیالیه. شبیه رُمانه. این بچه ها که دوروبرش ایستادن، برادرزاده هاشن. تازه از رخت سیاه پدرمادرشون دراومده بودن، که عمه اونا رو ریسه کرده عکاسخونه. ترنج جان هیچوقت ازدواج نکرد. نشست ثمره های برادرخدابیامرزشُ بزرگ کرد. با خیاطی، با مزرعه داری. میگن نذاشت آب تو دل پنجتا یتیم داداشش تکون بخوره... .
مشغول تدارکات افطاریم و بستههای شکلات و خرما و پنیر و نان و سبزی و شله زرد را می پیچیم و میچینیم توی کارتنها. نذر مادر همکارمان است که قسمت شده کمک کارش باشیم. مادر نازنینی که دو سال پیش کرونا او را از ما گرفت و امسال هم نذرش روی زمین نماند. نمیدانم چرا یک لحظه ذهنم دور نمی شود از قاب روی شومینه، از لباس گلدار یک شکل چیندار، کفشهای ورنی، از دستان مهربان ترنج جان و خندههای کودکانه ای که واقعیاند.
وقت خداحافظی و پایان کار، همکارم
می آید توی گوشم پچ پچ میکند. بی اختیار وراندازش میکنم و بعد قاب سفید روی شومینه را. چرا خودم حدس نزدم؟ باید میفهمیدم عمه ترنج فراتر از عمه است برایش. باید فوری دستگیرم میشد او به آن آدمها ربط بیشتری دارد. اینکه مادرش، دخترِ خندانِ بالای سر ترنج جان است. همانکه از همه بزرگتر است.
سنجاق
مولا علی علیه السلام میفرمایند: ایثار نهایت نیکوکاری است.
روی شومینه پُر از قاب است، قابهای تک عکس و دو عکس و چندنفره، اما این قاب از همه شان گیراتر و جاندارتر است. بیننده را جذب میکند. به آسانی می شود حال خوب آدم های توی تصویر را حس کرد. مبهوت عکسم که همکارم از اتاق برمیگردد.
می پرسم از این عکس برامون میگی عزیزم؟
گل از گلش میشکفد و میگوید: بجا میگی. واقعاً بعضی آدما و سرنوشتا هیچوقت خدا کهنه نمیشن. این خانم، خانوم خانومای فامیل ماست. عمهام «ترنج جان». داستان عمرش اونقدر قشنگ و واقعی و درست و حسابیه که شبیه قصههای خیالیه. شبیه رُمانه. این بچه ها که دوروبرش ایستادن، برادرزاده هاشن. تازه از رخت سیاه پدرمادرشون دراومده بودن، که عمه اونا رو ریسه کرده عکاسخونه. ترنج جان هیچوقت ازدواج نکرد. نشست ثمره های برادرخدابیامرزشُ بزرگ کرد. با خیاطی، با مزرعه داری. میگن نذاشت آب تو دل پنجتا یتیم داداشش تکون بخوره... .
مشغول تدارکات افطاریم و بستههای شکلات و خرما و پنیر و نان و سبزی و شله زرد را می پیچیم و میچینیم توی کارتنها. نذر مادر همکارمان است که قسمت شده کمک کارش باشیم. مادر نازنینی که دو سال پیش کرونا او را از ما گرفت و امسال هم نذرش روی زمین نماند. نمیدانم چرا یک لحظه ذهنم دور نمی شود از قاب روی شومینه، از لباس گلدار یک شکل چیندار، کفشهای ورنی، از دستان مهربان ترنج جان و خندههای کودکانه ای که واقعیاند.
وقت خداحافظی و پایان کار، همکارم
می آید توی گوشم پچ پچ میکند. بی اختیار وراندازش میکنم و بعد قاب سفید روی شومینه را. چرا خودم حدس نزدم؟ باید میفهمیدم عمه ترنج فراتر از عمه است برایش. باید فوری دستگیرم میشد او به آن آدمها ربط بیشتری دارد. اینکه مادرش، دخترِ خندانِ بالای سر ترنج جان است. همانکه از همه بزرگتر است.
سنجاق
مولا علی علیه السلام میفرمایند: ایثار نهایت نیکوکاری است.
برچسب ها :
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
امام حسن (ع) الگوی بزرگ جهاد تبیین
-
حمایت کریمانه از محرومان
-
شرح صدر
-
ترنج جان
-
قهرمانانهترین نرمش تاریخ
-
«چهل آینه» افتتاح شد
-
چرا یوسف در آن لغزشگاه خیلی بزرگ نلغزید؟
-
روایتهایی از سیره اجتماعی امام حسن مجتبی (ع)
-
پیشنهاد تشکیل اتحادیه اماکن متبرکه شیعه با محوریت ایران و عراق
-
تولید دانشبنیان باتریهای پیشرفته
-
رونمایی از سامانه طرح مل�� حفظ عمومی قرآن کریم