فیلسوفی که برای مردم کوچه و بازار داستان نوشت!

نگاهی به سنت‌شکنی جسورانه شهید مطهری

فیلسوفی که برای مردم کوچه و بازار داستان نوشت!

به راستی چه انگیزه‌هایی موجب می‌شود فیلسوفی در سطح استاد شهید مرتضی مطهری برای مخاطبان عادی و مردم کوچه و بازار داستان بنویسد؟ احسان حضرتی در یادداشتی که در خبرگزاری تسنیم منتشر کرده به پاسخ شهید مطهری به این پرسش پرداخته است. در بخشی از این یادداشت می‌خوانیم:
آن حکیم داستان‌نویس، زمانی که مجموعه دوجلدی داستان راستان (که آن را به رسم سپاس از زحمات پدر بزرگوارش در راستای تربیت و آشناسازی او با عمق تعالیم اسلامی به ایشان تقدیم نمود) را منتشر ‌کرد 41 سال داشت. او خود در دیباچه دردمندانه و آموزنده‌ای که بر این کتاب نوشت انگیزه‌اش از تدوین این کتاب و گروه مخاطبان هدف آن را چنین ذکر می‌کند:
این داستان‌ها، هم برای خواص قابل استفاده است و هم برای عوام، ولی منظور از این نگارش تنها استفاده عوام است زیرا تنها این طبقات‌اند که میلی به عدالت و انصاف و خضوعی در برابر حق و حقیقت در آن‌ها موجود است و اگر با سخن حقی مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.
روی همین اصل است که می‌بینیم امیرالمؤمنین علی(ع) در تعلیمات عالیه خود، بعد از آنکه مردم را به دو طبقه «عامه» و «خاصه» تقسیم می‌کند، نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه اظهار یأس و ناامیدی می‌کند و تنها عامه مردم را مورد توجه قرار می‌دهد.
در دستور حکومتی که به نام مالک اشتر نخعی مرقوم داشته می‌نویسند: برای والی هیچ کس پرخرج‌تر در هنگام سستی، کم کمک‌تر در هنگام سختی، متنفرتر از عدالت و انصاف، پرتوقع‌تر، ناسپاس‌تر، عذرناپذیرتر، کم‌طاقت‌تر در شدائد از «خاصه» نیست. همانا استوانه دین و نقطه مرکزی مسلمین و مایه پیروزی بر دشمن «عامه» است، پس توجه تو همواره به این طبقه معطوف باشد.

می‌گفتند کتاب را به نام خودت منتشر نکن!
این فکر غلطی است از یک عده طرفداران اصلاح که هر وقت در فکر یک کار اصلاحی می‌افتند، زعمای هر صنف را در نظر می‌گیرند و آن قله‌های مرتفع در نظرشان مجسم می‌شود و می‌خواهند از آن ارتفاعات منیع شروع کنند. تجربه نشان داده معمولاً کارهایی که از ناحیه آن قله‌های رفیع آغاز شده و در نظرها مفید می‌نماید، بیش از آن مقدار که حقیقت و اثر اصلاحی داشته باشد، جنبه تظاهر و تبلیغات و جلب‌نظر عوام دارد.
از ذکر این نکته نیز نمی‌توانم صرف‌نظر کنم در مدتی که مشغول نگارش یا چاپ این داستان‌ها بودم، بعضی از دوستان ضمن تحسین و اعتراف به سودمندی این کتاب، از اینکه من کارهای به عقیده آن‌ها مهم‌تر و لازم‌تر خود را موقتاً کنار گذاشته و به این کار پرداخته‌ام، اظهار تأسف کرده و ملامتم می‌نمودند که چرا چندین تألیف علمی مهم را در رشته‌های مختلف به یک سو گذاشته‌ام و به چنین کار ساده‌ای پرداخته‌ام.
حتی بعضی پیشنهاد کردند حالا که زحمت این کار را کشیده‌ای پس لااقل به نام خودت منتشر نکن! من گفتم چرا؟ مگر چه عیبی دارد؟ گفتند اثری که به نام تو منتشر می‌شود لااقل باید در ردیف همان اصول فلسفه باشد، این کار برای تو کوچک است. گفتم مقیاس کوچکی و بزرگی چیست؟ معلوم شد مقیاس بزرگی و کوچکی کار در نظر این آقایان مشکلی و سادگی آن است و کاری به اهمیت و بزرگی و کوچکی نتیجه کار ندارند؛ هر کاری که مشکل است بزرگ است و هر کاری که ساده است، کوچک.
اگر این منطق و این طرز تفکر مربوط به یک‌ یا چند نفر می‌بود من در اینجا عنوان نمی‌کردم. متأسفانه این طرز تفکر – که جز یک بیماری اجتماعی و یک انحراف بزرگ از تعلیمات عالیه اسلامی چیز دیگری نیست – در اجتماع ما زیاد شیوع پیدا کرده. چه زبان‌ها را که این منطق نبسته و چه قلم‌ها را که نشکسته و به گوشه‌ای نیفکنده است.
به همین دلیل است که ما امروز از لحاظ کتب مفید و مخصوصاً کتب دینی و مذهبی سودمند، بیش از اندازه فقیریم. هر مدعی فضلی حاضر است 
10 سال یا بیشتر وقت صرف کند و یک رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یک اثر علمی، کتابی تألیف کند و با کمال افتخار نام خود را پشت آن کتاب بنویسد، بدون آنکه یک ذره به حال اجتماع مفید باشد اما از تألیف یک کتاب مفید، فقط به جرم اینکه ساده و کسر شأن است، خودداری می‌کند. نتیجه همین است که آنچه بایسته و لازم است نوشته نمی‌شود و چیزهایی که زائد و بی‌مصرف است پشت سر یکدیگر چاپ و تألیف می‌شوند.
عاقبه‌الامر در جواب آن آقایان گفتم: این پیشنهاد شما مرا متذکر یک بیماری اجتماعی کرد و نه تنها از تصمیم خود صرف‌نظر نمی‌کنم، بلکه در مقدمه کتاب از این پیشنهاد شما به عنوان یک بیماری اجتماعی نام خواهم برد. بعد به این فکر افتادم حتماً همان طور که عده‌ای کسر شأن خود می‌دانند کتاب‌های ساده -هر چند مفید- تألیف کنند، عده‌ای هم هستند که کسر شأن خود می‌دانند دستورها و حکمت‌هایی را که از کتاب‌های ساده درک می‌کنند به کار ببندند!
نویسنده آن کتاب عامه‌پسند یاد شده، در مقدمه جلد دوم این کتاب که آن را در آبان ماه 1343 نوشته از نکته‌ای یاد می‌کند که برای ما به‌غایت درس‌آموز است و نشان می‌دهد استاد شهید در ارائه نظر خودشان درباره ضرورت تألیف آثاری از این دست برای عامه مردم چه اندازه صائب بوده‌اند و مردم چقدر خوب و دقیق ارزش و اعتبار اقدام متهورانه استاد را شناختند که ایشان در همان زمان کوتاه میان انتشار جلد نخست تا جلد دوم اثر با ابراز خوشوقتی از استقبال مردم، می‌نویسد: از طرف رادیو ایران به وسیله تلفن به اینجانب اطلاع دادند که در شورای رادیو تصویب شد از داستان‌های این کتاب در رادیو استفاده شود.
شهید مطهری به گواه آثار کم نظیرش هرگز در موضوعی وارد نمی‌شد، مگر آنکه نوشتن و ارائه آن کتاب یا مقاله یا سخنرانی را برای جامعه اثر بخش بداند و بخواهد گره از کار فرو بسته‌ای بگشاید.
چنین عالم جامع‌الاطرافی که یک‌تنه چندین نفر بود! و فقیه، فیلسوف، سخنور، نویسنده و استاد دانشگاهی تراز اول به شمار می‌رفت، چه شد که ناگهان به نوشتن اثری داستانی با زبانی ساده و همه‌کس فهم برای عموم مردم و نوجوانان رو آورد و چرا آن قدر با جدیت و وسواس بر ضرورت فعلیت بخشیدن به چنین اقداماتی تأکید می‌کرد؟ آیا خود این مسئله و نفس توجه ایشان به مسئله داستان در خور توجه نیست و نباید مورد توجه پژوهشگران و صاحبنظران قرار بگیرد؟ این‌ها پرسش‌هایی است که باید به آن اندیشید و ذهنیت جامعه را نیز متوجه آن کرد.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه