کاش تا ابد نمیرد مهربانی

کاش تا ابد نمیرد مهربانی

رقیه توسلی

 تلفنم که تمام می‌شود، نزدیک قفسه روغن می‌شوم... خالی‌ا‌ست اما قفسه‌های اطراف وفور روغن زیتون و کنجد و ذرت مارکدار خارجی است. همان‌ها که قیمتشان به جیب من نمی‌خورد. می‌روم سمت قوطی‌های رُب... خانمی سلام می کند. همدیگر را نگاه 
می کنیم. غریبه‌ایم. 
- ببخشید. چند لحظه میشه وقتتون رو بگیرم؟
بعد از پنج دقیقه دستم می آید؛ نماینده ای است از طرف انجمن حمایت از زنان زندانی. برای زنانی که به خاطر شرایط مالی زیر 50 میلیون تومان در زندان‌اند تقاضای یاری دارد. توی توضیحاتش یک جایی به سختی می‌گوید یک‌سال و 10 ماه طعم پشت میله‌ها بودن را چشیده و صدقه سر همان روزهای سخت، عهد کرده تا زنده است به زنان حبسی کمک کند. می گوید خیلی‌ها برای ارقام پایین و ناچیز، آن تویند و چون کس و کاری ندارند صدایشان شنیده نمی شود. 
آنی، روغن و رُب و کرونا و داروی نایاب عزیز و درد معده به کل محو می‌شوند از ذهنم و انگار جهانم، پاک و خالی می‌شود. انگار توی یازده صبح پنجشنبه فقط من هستم و خانمی که حرف‌های غیرتکراری می زند برایم. از زنی می‌گوید که پدر و برادر و خواهرزاده اش را وقتی از دست داد که توی زندان بوده... بی اختیار دستم را می گذارم پشت خانم نماینده و اسمش را می‌پرسم. می گوید هُما. می‌گویم: مامان هُما! دلم خون شد، رفت. با این‌همه قصه تلخ چیکار کنم حالا؟ به نظرم شماره انجمن را بدید به من، پرس و جوی بیشتری کنم. بالاخره خانم‌ها باید هوای هم را داشته باشند... راستی، هماخانم! نگفتی توی فروشگاه به این بزرگی چرا آمدی سراغ من؟
 می خندد. خنده ای از سرِ شرم و خجالت. ماسک ندارد. می‌گوید اگر مردم صورتش را نبینند، اطمینان نمی‌کنند و لبخند بر لب جواب می‌دهد: یک کمی روان‌شناسی کردم. شنیدم شما پشت تلفن داشتید به مادرتون می گفتید؛ چَشم تاج سر... چَشم از همه بهتر!

پی نوشت:
علی(ع) : كَما تُعينُ تُعان . آن‌گونه كه ياری می‌کنی، ياری می‌شوی.

برچسب ها :
ارسال دیدگاه