به چلچراغ تو امشب دخیل می‌بندم

ذکر معجزه‌هایی از حضرت ثامن‌الحجج(ع) به روایت کتاب «وسیله ‌الرضوان فی کرامات خراسان» به مناسبت چهارشنبه‌های امام رضایی

به چلچراغ تو امشب دخیل می‌بندم

او که منصب سرکشیکی حرم امام رضا(ع) را بر عهده داشته و از رؤسای خدمه آستان مقدس رضوی بوده است، از تلاش برای نگارش کتابی می‌گوید که هدفش جمع‌آوری و روایت معجزات دوران حیات و پس از شهادت حضرت امام رضا(ع) است.

و نیتش را در مقدمه کتاب این گونه شرح می‌دهد: «چون مدت‌های مدید و عهدهای بعید است که حقیر و آبای این حقیر در مشهد مقدس در خدمت جد بزرگوار خود ساکن و معجزات و خوارق عادات بسیاری که در اکثر اوقات به زوار و سکنه این ارض اقدس روی داده و مشاهده عام و خاص گردیده و کسی در مقام ضبط آن‌ها درنیامده و مثل عِقد مروارید از هم گسسته و پراکنده شده و هر یک دانه به تعب بسیار به دست کسی افتاده و آن را در گنجینه سینه خود ضبط نموده ...و بعضی معجزات منقوله ایام حیات که در کتاب‌های مذکور متفرق بود به رشته 
ترتیب کشیده...». 
شمس‌الدین محمد بن محمد بدیع رضوی از عالمان، مدرسان آستان و سادات رضوی مشهد، «وسیلة ‌الرضوان فی کرامات خراسان» را با همین نیت در دوره شاه طهماسب دوم یعنی پس از سقوط صفویه (حدود 1135 -1132ق) در باب معجزات امام رضا(ع) می‌نویسد. 
در این کتاب در دو فصل و به صورت مفصل به معجزات دوران حیات امام رضا(ع) و پس از شهادت ایشان پرداخته شده است که ما به بهانه چهارشنبه‌های امام رضایی به نقل تعدادی از 123کرامتی که شمس‌الدین محمد رضوی در خصوص معجزات پس از شهادت حضرت(ع) ذکر کرده است، می‌پردازیم. 
آنچه می‌خوانید ذکر چند معجزه و کرامت رضوی از همین کتاب است که با عنوان «کرامات امام رضا(ع)» و با تصحیح علی درویشانی، پژوهشگر بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی و به همت این بنیاد در سال 1399 
منتشر شده است. 

«چرا حرف نمی‌زنی»؟
شیخ بزرگوار شیخ محمد حر عاملی در کتاب خود (إثْباتُ الهُداه) نقل نموده که در مدت 26سال که در آن ارض مقدس مجاور بودم، بسیاری از آثار غریب مشاهده نمودم و از آن جمله آن است که در جوار ما شخصی دختر گنگی داشت؛ روزی آن دختر به زیارت قبر آن حضرت مشرف گردید، نزد قبر آن حضرت مرد نیکو هیئتی دیده نشسته است و چنین یافت که حضرت امام رضا(ع) بوده باشد، پس به او خطاب کرد که چرا حرف نمی‌زنی؟ فوراً آن دختر، به سخن آمده، متکلم شد و علت گنگی از او 
زایل گردید. 

غیر از این را در سجده طلب نکرده بودم
مردی از اهل بلخ به مشهد رضوی به زیارت آمد و غلامی داشت، پس هر دو به شرف زیارت فایز گردیدند. بعد از فراغ آن مرد در بالای سر مبارک و غلام در پایین پا تمام ایستادند، چون فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طول دادند، پس آقا پیش از غلام سر برداشته، غلام را خواند، غلام سر از سجود برداشته، گفت: لبیک ای مولای من! گفت می‌خواهی که تو را آزاد کنم؟ گفت: بلی، گفت: تو آزادی از برای خدا و فلانه کنیزک که در بلخ است، او نیز آزاد است در راه خدا و تزوج نمودم او را به تو به صداق فلان و فلان مبلغ و از جانب تو ضامن شدم که آن صداق را به او بدهم و فلان دهِ من، وقف است بر شما دو تا و بر اولاد شما و بر اولاد اولاد شما مادامی که نسل شما باقی باشد، به شهادت 
این امام(ع). 
پس غلام به گریه درآمد و قسم یاد کرد به خدا و حضرت رضا(ع) که در سجده حالتی دیگر به غیر این به عینه نمی‌خواستم و به تحقیق یقین کردم اجابت او را به زودی زود. 

نقاره شادیانه
در روز سه‌شنبه ششم رجب المرجب سنه 1133 که حالت تحریر و تألیف این رساله بود، دختری از مردم باخرز که 9ساله و اعمی(کور) بود و با اقربا (نزدیکان) خود به زیارت آن سرور آمده بود و بعد از مراسم زیارت، آن سرور آن را شفا داد و جمع کثیری او را بدین حال دیده بودند. بعد از ثبوت این واقعه، نقاره شادیانه نواختند به نحوی که دستور و معمول است و از سر کار فیض آثار او را 
مخلع نمودند. 

عیدی روز غدیر
میرعلی نقی اردبیلی نقل نمود که روز عید غدیری بود و تدارکی برای اطفال نکرده بودم به زیارت امام رضا(ع) آمده، بعد از ادای مراسم زیارت به خدمت آن حضرت عرض نمودم که یا امام! روز عید است و عیدی از تو می‌خواهم که ممنون کسی نباشم و از روضه مقدسه بیرون آمدم در مسجد جامع، شخصی با عدم آشنایی به من برخورده، بقچه پارچه‌ای به من داد که این قدر کار به دست تو دارم که این بقچه پارچه‌ای را به حجره خود ببری و همان روز پیغام داد که این پارچه‌ها از آنِ توست، تخمین کردم به قدر چهار تومان قیمت پارچه‌ها بود، دانستم که محض شفقت 
آن سرور بود. 

شفای نویسنده «وسیله الرضوان» به روایت خودش
حقیر شمس‌الدین محمد بن محمد بدیع رضوی جامع این رساله را وجع مفاصلی (درد مفصل) به هم رسیده، زمینگیر شدم و حرکت مقدور نبود و آزار به طول کشید.
 اتفاقاً سحری از راه تکیه پدر فرزند و سمت خدمتگزاری قدیم، خطاب به حضرت امام رضا(ع) عرض کردم که یا مولا! با وجود اینکه مدتی شد که صاحب فراشم و متوجه احوالم نمی‌شوی و نمی‌گویی که چرا این غلام من چند وقت شد که به آستانه بوسی من نیامده و مرا شفا نمی‌دهی و احوال مرا نمی‌گیری؛ و گریه بسیاری کردم بعد از لحظه‌ای خبر آوردند که محمدکاظم فراش محترم حرم آمده و کوزه آبی، شب در اندرون حرم بر بالای سر گذاشته تیمناً و تبرکاً با شمعی روشن کرده، آورده، دانستم که به سبب شفقت آن حضرت است. آب را آوردند همین که آب را گرفته، خوردم گویا روحی بود که داخل بدن و عروق من گردید و همان باعث 
شفای من شد. 

شفای دو چشم خادم
ملا عبدالوهاب فراش حرم محترم که مردمی ثقه و از جمله معمرین است، چندین سال است که نایب جو ناظر آستانه مقدسه است، نقل نمود که ...حاجی عبدالصمد تبریزی که از هر دو چشم اعمی(کور) بود، شب جمعه پانزدهم رجب المرجب سنه هزار و صد و چهارده کشیک دوم بود، قریب به نصب شب، حاجی مذکور به عتبه بوسی امام رضا(ع) مشرف شده، بعد از زیارت تضرع و زاری و گریه بسیاری نموده، ضریح مبارک را گرفته و طلب شفا از آن سرور می‌نمود که ناگاه فریاد زد که شفا یافتم و چون ملاحظه کردیم، دیدم هر دو چشم او شفا یافته و چشم او مثل دو پیاله خون بسیار رنگین گردیده بود و بعد از آن ثبوت نزد اهالی شرع شریف، نقاره شادیانه زدند و او را از کار فیض آثار 
مخلع گردانیدند. 

شفا خواستن مرد طباخ
حاجی مستعلی اصفهانی، خادم روضه رضویه که مرد ثقه‌ای ‌است نقل نموده که در اصفهان مرد طباخی بود و مبروص (مبتلا به برص و پیسی اندام). روزی میرلوحی سبزواری ساکن اصفهان موعظه می‌کرد و مناقب و فضائل ائمه(ع) را نقل می‌کرد تا اینکه گفت در وقتی که حضرت امام رضا(ع) به مرو تشریف می‌آورده‌اند، در عرض راه در یکی از منازل، وارد حمامی شده بودند و مرد مبروصی در آن حمام بود در وقت داخل شدن آن جناب به حمام، طاسی را آب کرده در پای آن سرور
 ریخته بود. 
آن بزرگوار هم طاس آبی پر کرده و بر سر او ریخته بودند. چون ملاحظه کرده بود، دیده بود که آن آزار بالکلیه از او دفعتاً سبک شده، پرسیده بود که این مرد کیست؟ گفته بودند که امام رضا(ع) است. به پای آن حضرت افتاده بود و پای آن عالی جناب را بوسیده بود و شکر الهی به جای 
آورده بود. 
در آن وقت آن مرد طباخ بعد از شنیدن این نقل به یکی از حمام‌های اصفهان رفته و طاسی را پر آب کرده، رو به مشهد کرده، به گریه و زاری تمام طلب استشفای آزار خود از آن حضرت می‌کند و می‌گوید چه شود که همچنان که آزار آن مرد را شفا دادی مرا نیز شفا بدهی و طاس آب را بر سر خود به آن نیت ریخته بود، دفعتاً آزار او به برکت آن عالی جناب برطرف شده بود. 
همان دم به همان مجمع آمده به مردم گفته بود که من این نقل را شنیدم و به حمام رفتم و چنین کردم، از برکت آن حضرت آزارم برطرف شد. همه مردمی که او را مبروص دیده بودند، ملاحظه کردند دیدند که آزار او بالکلیه برطرف شده، همگی شکر الهی به جای آوردند. 

به روایت اطبای مورد اعتماد
آقا ابراهیم نایب الصداره نقل کرد از بعضی اطبای ثقات مشهد مقدس رضوی که او گفت: دختر علیله جهت معالجه نزد من آوردند که پاهایش خشک شده بود، به حیثی که رطوبتی در آن باقی نمانده بود، رگی و عصبی ظاهر نمی‌شد و از دو زانویش دو غدود بزرگ بیرون آمد و خشک شده بود. من گفتم موافق طب، معالجه این ممکن نیست. پس او را به آستانه متبرکه عرش درجه رضوی مشرف گردانیدند و به برکت آن معصوم(ع)، [پایش] چاق شد [و سلامت یافت]. 

عاقبت غارت سر طوق گنبد
میرزا بدرالدین محمد خادم و مدرس، ولد مرحوم میرزا ابراهیم نیشابوری که مرد فاضل و صالح ثقه‌ای است برای من نقل نمود در وقتی که ازبکیه شومیه مشهد مقدس را گرفتند و اموال سکنه مشهد مقدس و روضه رضویه را غارت کردند و سر طوق گنبد مبارک سلطان الجن و الانس امام رضا (علیه آلاف التحیه و الثنا) را بردند و به شهری که می‌بردند و نگاه می‌داشتند در آن شهر آزار و طاعون و وبا به هم می‌رسید. سبب را دانستند، لابد سر طوق مبارک را آوردند و در جای خود نصب کردند. 

بگو از این شهر برود
در ماه شوال سنه 1134 محمد افغان با لشکر بسیاری از بلده هرات به عزم تسخیر قلعه مشهد مقدس برآمده، دو ماه قلعه را محاصره نمود و معجزات بسیار از حضرت علی بن موسی الرضا(ع) ظاهر گردید از آن جمله: اینکه محمد صفی، ولد جلال‌الدین مسعود تربتی که بیست یوم اسیر آن‌ها بود و خدابخش، ولد بخشی از مردم لنگر-که دهی است از دهات جام- که قریب دو ماه بود که اسیر بود، در روز یازدهم شهر ذی‌الحجه گریخته، از دروازه نوقان داخل شهر شدند و هر دو برای حقیر نقل کردند که ما هر دو در پیش میرزا معین خوافی که منشی محمد [افغان] بود، بودیم و مرد قلدری را به خیمه منشی آوردند که هر دو دست او سوخته بود و کنجل (به واسطه سوختن در هم 
کشیده شده) بود. 
سبب آن را از او پرسیدند، گفت: شب حضرت امام رضا(ع) را به خواب دیدم که به من فرمودند به محمد بگو از دور شهر برخیزد برود، چه می‌خواهد و در خواب دیدم که آتش به دست‌های من افتاد و می‌سوخت. از خوف بیدار شدم که دست‌های من سوخته به این نحول کُنجل شده که می‌بینید. 

رم کردن شترهای حامل مهمات به عنایت حضرت(ع)
در شب یورش ثانی[محمود افغان]، اسیری نقل کرد که [قبضه] زنبورک‌ها را بار شترها کردند که همراه بیاورند و بر مردم قلعه [مشهد مقدس] بیندازند، همین که به نزدیک قلعه رسیدند، هر چند شترها را می‌زدند به سمت قلعه نمی‌آمدند و همگی شترها برگشته به سمت صحرا رفتند به اعجاز آن حضرت(ع). 

به برکت امام رضا(ع)
در همان ایام قلعه بندی با وجود قحط و غلا و کمی حاصل سال سابق، هنوز حاصل نو را به شهر نیاورده بودند، مگر قلیلی به اعجاز حضرت امام رضا(ع) نان جو و گندم به وضعی وفور به هم رسانید که تا نصف شب، نان‌فروش‌ها کوارها (سبد بزرگ) و تنبگ‌ها (طبق چوبی) پرنان را می‌آوردند و در برج و دروازه‌ها می‌گرداندند که شاید مردم بخرند و نان اکثر آن‌ها می‌ماند و شب مانده می‌شد و کسی نمی‌خرید و سابق بر آن چنان بود که کسی می‌خواست دو نان بخرد بایست دو ساعت سرگردان شود تا تواند خرید و این همه به برکت حضرت است.

​​​​​​​خبرنگار: نیکوکار

برچسب ها :
ارسال دیدگاه