و دیوارها هم عاقبت به خیر می‌شوند

و دیوارها هم عاقبت به خیر می‌شوند

رقیه توسلی

 امروز هم گذرم به خیابان مازیار افتاد. مثل همیشه سوت و کور. عادی و بی‌هیاهو. هیچ شباهتی به دیروز ندارد. خبری از بچه‌های قد و نیم‌قد نیست. از دیروز فقط همان چنارهای خوش‌قیافه سر جایشان باقی‌اند و یکی دو تا روبان و چند تکه کاغذ کادو.چقدر خوشحالم که دیروزِ این خیابان را دیدم. دیروزی که از سر و رویش، نشاط و شور می‌بارید و خانم و آقایی آمدند و شادیشان را با بقیه مردم شهر تقسیم کردند. زیر بنری بزرگ، کلی جعبه کادو چیدند پای دیوار. به گمانم هدیه‌هاشان سی چهل تایی می‌شد. زرد و آبی و بنفش و سبز کادوپیچ شده. توی بنر نوشته بودند؛ دیوار مهربانی(کودکان). می‌گفتند ادای نذر دارند. نذر سلامتی دختر یازده ساله‌شان. آن وقت کلی بچه آمدند. کلی مادر و پدر دور دیوار ایستادند. گپ زدند. قصه «فاطمه‌خانم» را شنیدند. دعاها کردند، خنده‌ها اتفاق افتاد پشت ماسک. پسرکی گیر داده بود به بزرگ‌ترین جعبه و نمی‌خواست بفهمد آنکه چشمش را گرفته توخالیست و در واقع میز کادوهاست. دخترکی بعد باز کردن هدیه‌اش می‌خواست آن را پس بدهد و یکی دیگر بردارد. یک خواهر و برادر کادوهاشان را با هم عوض کردند و... . توی خیابان مازیار قدم می‌زنم، دست می‌کشم به صورت سفید و سیمانی‌ای که امروز فقط یک دیوار است مثل همه دیوارهای دیگر شهر...مهربان و متفاوت نیست... فقط یک دیوار خالیست... یاد آن نویسنده می‌افتم که گفت: «این گل‌های زرد علفی را دیدی؟ این‌هارو تو گلفروشیا نمی‌فروشن. کسی واسه خواستگاری از این گلا نمیبره. برا هیچ مجلس و مهمونی هم انتخاب نمیشن. قیمتی نیستن. اما وقتی یه روز وسط یه دشت، محبوبی چند شاخه از اون بچینه و تقدیم یارش کنه، حسابی ارزشمند میشن. این معجزه دوست داشتنه!». دارم از خیابان مازیار می‌پیچم بیرون، در حالی که توی دلم غوغاست. و کسی در من دارد برای تمام خیابان‌های شهرم؛ برای سلمان فارسی، پاسداران، فرهنگ، بعثت، پانزده خرداد و... دعا می‌کند. دعا می‌کند همیشه مهربان و شاد باشند!

پی‌نوشت
قرآن می‌فرماید: اگر نیکی کردید به خود نیکی کردید. اسراء/ 7

برچسب ها :
ارسال دیدگاه